باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

زندگی سنگ است

چند سالیست بین روانشناسان ما داستان سیزیف نقل می شود. داستان در مورد مردیست که خدایان او را نفرین می کنند او باید هر روز سنگ بزرگی را به بالای کوهی بغلطاند و شب سنگ دوباره به پایین می غلطد و روز بعد او دوباره این کار را می کند. این زندگی سیزیف است.

روانشناسان در غرب نفرین سیزیف را به زندگی ما تشبیه کرده اند یعنی زندگی از نظر آن ها همین قدر بی معناست و تو باید  هر روزه باربکشی تا پایان عمرت!

به نظر من اگر این قدر زندگی پوچ است بهتر است بگذاریم یک روز که سنگ دارد از بالای کوه به پایین می غلطد ما را هم له کند آیا بمیریم بهتر نیست؟ تا این که هر روز یک کار پوچ انجام دهیم؟

البته این داستان برای بعضی انسان ها باعث ادامه ی زندگیشان شده است به شرایط روحی و روانی انسان ها باز می گردد من باید کاری می کنم برایم معنا داشته باشد بعضی ها می گویند همان بالا بردن سنگ معنای زندگیشان است اما از نظر من این کار بیهوده است اگر کوهش فرق می کرد و جاهای مختلف قرار بود سنگ را ببری میشد معنایی در پسش پیدا کرد اما اینکه هر روز یک کار تکراری ملال آور کنی نه واقعیتش تهش مردن است بی هیچ نتیجه بدون این که واقعا سنگی را تکان داده باشی چون سنگ بعد از مرگت باز می گردد به جای اولش!

من ترجیح می دهم زندگی رود باشد و گاهی سنگ هایی سر راهت باشند که باید آن ها را تکان دهی گاهی مسیر رود خروشان می شود گاهی راکد می شود گاهی از آبشار سقوط می کنی!؟ آخرش به اقیانوس می رسی!؟ 

امروز از آن روزهای راکد زندگیم بود مدتیست راکد مانده ام دوست ندارم بوی تعفن بگیرم اما نمی دانم راه خروج از این وضع چیست!؟

احساسات رنج آور

شما می دانید چرا گاهی آدم احساس هایی می کنه مثلا اینکه در قفس هست یا اینکه یک چیزی روی سینه اش سنگینی می کند یا اینکه دست و پایش به زنجیر هست یا اینکه یک پایش لنگ است یا اینکه مثل مسیح در دستانش میخ کرده اند یا اینکه پای یکی روی گلویش هست یا یکی توی مشتش گرفته اش و فشارش می دهد یا دارد خفه می شود.

این ها هیچ کدام واقعا اتفاق نیفتاده است بلکه فقط یک احساس است احساسی آزاردهنده که متوقفت می کند که نمی گذارد زندگی کنی که نمی دانم چطور می شود برطرف می شود و چطور می شود باز می گردد. احساسی که نمی دانی عاملش چیست!؟ نمی توانی برطرفش کنی!؟ 

هر چیزی توضیح علمی دارد توضیح علمی این پدیده چیست؟ اصلا به این پدیده در علم روانشناسی چه می گویند؟! اگر اسمش را می دانستم در موردش تحقیق می کردم! 

حکایت این روزها

وقتی در جام جهانی فوتبال ایران از انگلیس 6 به 2 باخت طرفداران حکومت گفتند ما دو تا گل به انگلیس زدیم، وقتی ایران از آمریکا 0 به 1 باخت گفتند ما فقط یک گل خوردیم، این می دانید مثل چی می ماند!؟

مثل این می ماند که من بیایم بروم به برای مثال به آقای حسن یزدانی بگویم بیا با من کشتی بگیر و او بخندد که نه بعد تحریکش کنم که اگر مردی بیا با من کشتی بگیر و او بالاخره عصبانی شود و بیاید با من مبارزه کند بعد من یک دقیقه مقاومت کنم اما بالاخره او را مرا ضربه فنی کند بعد من بروم به همه بگویم دیدید من یک دقیقه جلوی حسن یزدانی مقاومت کردم و ضربه نشدم این یعنی من خود دارم اعتراف می کنم حسن یزدانی از من سرتر است و من رقیبی برای او نیستم!؟

اینکه در در روان من نوعی چه می گذرد که چنین کاری می کنم و بعد چنین اعترافی می کنم را روانشناسان و روانپزشکان باید اعلام تحلیل کنند اما من اگر باشم خودم را این طور کوچک نمی کنم و برای بزرگ تر از خودم شاخ و شانه نمی کشم چون اعتراف به ضعیف تر بودن برایم این قدر سخت نیست و می دانم باخت افتضاح در برابر یک نفر با مهارت تر از من یعنی شکست من و خودم را تحقیر نمی کنم.

وابستگی یا انگل بودن

در دنیای امروز فردیت اصل اولیه ایست که برای هر شخص تعریف می شود.

حتی کودکان میل دارند به مادر خود وابسته نباشند و کارهایشان را خودشان انجام دهند و وقتی به سن نوجوانی می رسند می خواهند هر چه زودتر از پدر خود مستقل شوند و کار و درآمدی داشته باشند زیرا این بین جوانان یک ارزش است و کسی که محتاج و وابسته به دیگری یا پدر و مادر خود باشد بی فایده است و زندگی انگلی دارد.

حتی آدم ها می خواهند از نظر عاطفی و احساسی نیز به دیگری وابسته نباشند حتی روانشناسان مطرح می کنند وابستگی عاطفی نوعی بیماری است و فرد سالم دلبسته دیگری می شود نه وابسته.

در فرهنگ ما اما وابسته بودن یک ارزش بوده است اگر دختری مادرش را از دست می داده و زندگی اش مختل می شده است همه تحسینش می کرده اند که چقدر مادرش را دوست داشته است در صورتی که علم امروز ثابت کرده است این بیماریست.

البته فردیت فقط به استقلال در کارهای شخصی یا از لحاظ مالی و عاطفی یا رای و نظر نیست بلکه ابعاد گسترده تری دارد که هر چه سن و تجربه فرد و شناختش از خودش بالاتر می رود به آن ها توجه می کند و می تواند میسرشان کند.

چه بخواهیم چه نخواهیم دنیا به این سمت می رود چون این ها پایه ی علمی و نظری دارند و نسل های جوان تر مشتاق این اصول و ارزش ها هستند و دولت های غربی این ها را جا انداخته اند و کسی که می خواهد دیگران را وابسته به خود نگه دارد باعث آزار دیگران می شود و دیگران از او فراری می شوند.