باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دوست داشتن خود و بی انگیزگی

امروز صبح بعد از بیدار شدن از خواب، همون جور در تخت بودم، با خودم فکر کردم چرا بی انگیزه ام؟! جوابش این بود چون خودت رو دوست نداری!؟

می گفتم من خودم رو دوست دارم اما اون ایگوم هست که دوسش دارم چون که قدرتمنده ولی خوب ایگو یه جورایی شیطانیه و اگر بخوای از اون انگیزه بگیری کارهای خودخواهانه می کنی!؟

اون بخشم که دوستش ندارم کودک درون لاغر و ضعیفم هست اتفاقا اگر از اون انگیزه بگیری کارهایی رو می کنی که پاکی بچگی توش هست ولی من نمی تونم ازش انگیزه بگیرم و حالم خوب بشه و حال خوب بدم!؟

یه جور دیگه هم میشه انگیزه گرفت اونم انگیزه گرفتن از خداست، یعنی چون خدا دوستمون داره و من هم خدا رو دوست دارم کاری می کنم که خدا خوشحال بشه، اینم چون کارهای بد کردم و خدا هم بهش اعتماد کردم اما باز بلا سرم آورد هر چند که رفع شد، دیگه کار نمی کنه تا وقتی که باز خدا منو ببخشه، منم از دلم ناراحتی های گذشته دربیاد!؟

در واقع همین ایگوم همیشه نمی گذاره وقتی از کسی ناراحت میشم ناراحتی ها از دلم دربیاد و دلم هم طرف هر کار بکنه باهاش صاف نمیشه، نمی دونم کینه ایم یا چیز دیگه ست، شایدم از کودک درون ناراحتمه، باید حال دلم رو خوب کنم این جوری نمیشه!؟

بعدنوشت: حس می کنم حالا که حرفام رو زدم حس بهتری دارم و ناراحتی و دلگیری هام کمتر شده!؟ نمی دونم موقتیه یا همیشگی!؟ حس می کنم سبک شدم!؟

بعدنوشت بعدی: بر دلم غم نشست، سنگین شدم، گفتم که اون حال موقتی بود!؟

بعدنوشت بعد بعدی: درسته که پاک شدن دل از دلگیری ها ربط مستقیمی به اندازه ی دوست داشتن طرف مقابل داره ولی گاهی آدم کم توقعیش میشه!؟ این قدری که طرف رو دوست داری باورت نمیشه چنین کارهایی باهات انجام بده!؟ آخه خوب چرا اگر دوستم داری چرا کاری می کنی که آسیب ببینم!؟ اونم چند بار!؟ این چه دوست داشتنیه!؟

قرص لاغری

دفعه ی پیش که رفتم دکتر روانپزشک، بهشون گفتم کبدم چرب شده و به خاطر قرص های اعصاب اشتهام زیاده، نمی تونم لاغر بشم ایشونم پایین مطبش، داروخانه داره بهم قرص لاغری داد، منم می خوردم چند کیلویی لاغرمم کرد اما قوای بدنیم ضعیف کرد نا نداشتم و بعد از یک ماه و نیم، اشتهام دوباره زیاد شد برای همین قرص ها رو گذاشتم کنار و الان یه هفته ای میشه قوای بدنیم داره بر می گرده اما دوباره وزنم هم بالا رفته!

تازه فهمیدم میل به غذام بیشتر از همه از استرسه، روزی که ترامپ رو ترور کردن این قدر گرسنه میشدم یا چند روز پیش که هنیه رو ترور کردن هم همین طور بود سعی کردم اخبار گوش ندم، حالا نمی دونم چم میشه که از این اخبارا استرس می گیرم من قبلا این قدر سوسول نبودم چند سالیه از وقتی مریض شدم این طورم، تازه خودمم نمی فهمم استرس دارم تو لایه های زیر روان فعاله من فقط گرسنه میشم، بعد که دقت می کنم می بینم استرس و اضطرابه!

روز متفاوت من

امروز با فاضله دعوام شد هر فکری به نظرم اومده بود بهش گفتم اون گفت درک می کنه حال من خوب نیست الان حالم بهتره!

امروز داییم و پسرش اومدن خونمون، کلی با پسرش بازی کردیم هنوز یک سالش نشده!

الان هم رفتم یوتیوب و کلی فیلم زرد و جنجالی دیدم، زندگی همه ی آدم ها سخته، حتی سخت تر از زندگی من، منتها اونا بهتر سازگار میشند و من نمی تونم به خودم یه چیزایی رو بقبولونم یا خیلی سخت می گیرم، ضعف روانی هم دارم!

ولی امروز واقعا برای اولین بار در عمرم صادق صادق بودم و هر چی توم در مورد یه شخص بود بهش گفتم و اونم بالغانه باهام رفتار کرد، امیدوارم امروز نقطه ی عطفی بشه برای آینده ی بهتر!

یک نقطه ضعف دیگر

از بچگی به ما یاد دادند به آنچه هستیم افتخار کنیم نمی گویم خیلی عالی هستیم اما حسرت زندگی بقیه را نمی خوریم البته شاید دیگران چیزهایی داشته باشند که به چشممان بیاید اما به ما یاد داده اند سرمان در زندگی خودمان باشد و این کار درستی نیست که ببینیم کی در زندگی اش چی دارد!؟

این شاید یک اصل اخلاقی باشد که من نمی دانم بهش چه می گویند اما به زبان ساده اگر چشم به زندگی دیگران داشته باشیم و از انچه هستیم شرمنده باشیم خواهی نخواهی توسط اجتماع و تلویزیون و شبکه های اجتماعی فریب می خوریم و جذب آنچه کمبود داریم می شویم و می شویم بازار مصرف و آن ها از این ضعف ما استفاده می کنند و ما را ابزار دست خود می کنند و ازمان پول در می آورند!

گاهی یه کم از خودراضی بودن و به خود افتخار کردن با تمام کمبودها و کاستی ها خوب است آن قدر که دچار عجب و غرور نشویم و خودمان را از این حجمه ی جامعه حفظ کنیم!


بعدنوشت: من که به شخصه ترجیح میدم جوری زندگی کنم و بپوشم و بخورم و بخوابم که دوست دارم آزادی یعنی همین، نظر دیگران هم اگر از روی خیرخواهی و درست باشه شاید گوش بدم وگرنه اصلا برام مهم نیست، هر کی هر چی می خواد بگه!؟

یک نقطه ضعف

اگر ما نمی توانیم یک نفر را ببخشیم و نه آن بخششی که دیگر دلمان پاک شود بلکه فقط بگذریم و قبول کنیم آدم مقابل ما هم اشتباه می کند همان طور که اگر خودم اشتباه کنم دوست دارم دیگران مرا ببخشند پس من هم با دیگران همان طور رفتار می کنم و می بخشمشان!

اگر نمی توانیم بعد از یک مشاجره و دعوا به حالت متعادل خود بازگردیم این یک نقطه ضعف است چرا توقع داریم وقتی عصبانی هستیم و توهین می کنیم دیگران ما را درک کنند اما خودمان حاضر به درک عصبانیت دیگران نیستیم؟!

این ها همه نشانه ی خودخواهی و خودپسندی است، نشانه ی یک انسان رشد نیافته که مثل یک کودک فکر می کند مرکز عالم است و خوب یک کودک فکر می کند مرکز عالم است اما ضعیف است و نمی تواند دید وسیع داشته باشد!

اگر می خواهید دیگران شما را درک کنند آستین هایتان بالا بزنید و سعی کنید دیگران را درک کنید، سعی کنید به دیگران فرصت دهید انسان های بهتری باشند نه اینکه کاری کنید که روی زشتشان را بالا بیاورید این هنر نیست اوج حماقت است!