باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روز نوشت با طعم سیب زمینی

امشب شام سیب زمینی پخته گذاشتم!

ناهار نخوردم!

غذا داریم اما سنگینه، نمی خوام!؟

خودم زین پس برای خودم ناز می کنم!

ناز می کشم!

لوس بازی درمیارم!

خخخخخخ

دیشبم سیب زمینی پخته خوردم!

به نظرتون سیب زمینی پخته با سس گوجه خوشمزه میشه؟

امتحان می کنم!

**********

امروز به یکی از دوستان بعد از چند ماه زنگ زدم!

یک ساعت و چهل دقیقه حرف زدیم!

البته ایشون بیشتر حرف زد!

دلش پر بود!

ماجراها داشتند!

من که همه ش تو خونه بودم!

اتفاقی نیفتاده بگم!

**********

امروز رفتم رو سایت دکترم وقت ویزیت بگیرم!

اما نشد هر تاریخی زدم گفت پره!

منم رفتم داروخونه برای سی روز داروهامو گرفتم!

حالا دیرتر میرم!

حالم که ثابته!

داروهامم مشخص!

**********

بچه ها نمی دونم چرا کم می نویسن!

دل و دماغ ندارن!

منم دل و دماغ ندارم اما میام یه چیزی میگم!

برای خالی نبودن عریضه!

**********

امروز همه ش پشتم و کمرم درد می کرد!

از آخر خوابیدم به پشت روی زمین واسه چند دقیقه!

انرژی های منفی خالی شد!

امیدوارم امشب خوب بخوابم!

روز اول علافی

روز اول علافی خیلی خوش گذشت!؟
الانم بیکارم اومدم بنویسم.

پشت سر نتیجه ی آقای خمینی حرف زدیم،
اسم بچه ش رو گذاشته ایران سادات!
مامانم خیلی علاقه داشت عکاسشون رو ببینه،
میگه تو فالوشون داری؟!

گفتم نه تو همه خبرگزاری ها زدن!

بعدش رفتم پاستای سبزیجات درست کردم،

کدو سبز و گوجه فرنگی و قارچ و سبزی خشک با ادویه و نمک زدم تنگ پاستاهای رنگی رنگی،

ولی بی مزه بود، خخخخخ ، مامانم گفت سس مایونز بزنیم، زدیم خوشمزه شد،

یک وعده ی غذایی سبک و تازه،

با فاضله آشتی کردم یه سو تفاهم بینمون پیش اومده بود،

قندشکن روی لپ تاپم کار نمیکنه هیچ جا نمی تونم برم فقط اینجا بازه،
گوشیمم هی قفل میکنه و باتریش تموم میشه،

باید منم گوشی نو بخرم


در ضمن باید بگم همین که امروز به هیچی فکر نکردم و علافی کردم باعث شد قوایم کمی باز گردد!؟

عذاب وجدانم ندارم وای فلان چی، اون کار رو باید بکنم و این حرفا!؟

حالم بهتر شد!

ناهار خوردم با آهنگ بهنام بانی، هنوزم دارم گوش می کنم، چند قلپ دلستر لیمویی هم خوردم، اخلاقم بهتر شد، ابرهای خاکستری از تو مغزم تقریبا رفت، هوا تقریبا صافه ولی بازم ممکن هست ابرها از دو طرف بیان و بهم بخورن و رعد و برق ایجاد کنند!

واقعا این خلق آدم به یه ذره هورمون بنده، دیروز رفتم دکتر، گفتم که پلکم می پره بهم قرص داد دیگه نمی پره، واقعا خود دکتر رفتن خوب کننده است البته دکتری که بهش اطمینان داری، مهر دکتره هم به دلت میفته نمی بینیش دلت تنگ میشه، یه دکتر هومیوپاتی می رفتم کلی ازش خاطره دارم آخه دورهمی هم  با مراجعینش می ذاشت، اون گروه یه تحول عظیم در من ایجاد کرد، گاهی دلم تنگ میشه هواشون رو می کنه اما دیگه مسیرم عوض شد!

از پنج شنبه شب، کلاس مسیحیت شروع میشه، منتظرم ببینم چه جوریه، دفترم آماده کردم، براش خیلی ذوق دارم امیدوارم تو ذوقم نخوره، از عرفان خسته شدم مسیحیت دنیای جدیدیه!

صندلی داغ 2

توی خونه تنهایید غذا رو گذاشتید تو فر بپزه مثلا لازانیا، سرتون به کاری گرم میشه و غذا می سوزه، همسرتون هم داره میرسه خونه، حالا چه کار می کنید؟!

حال آدم

واقعا حال آدم چه یکباره دگرگون می شود!

ناهار خوردم یک مرتبه حالم دگرگون شد!

الان حال خوشی دارم!

واقعا به غذاست؟!

منتها مدام فراموش می کنم وقتی حالم بد است بگویم می گذرد!

باید صبر و تحمل کنم این قدر بی طاقت!؟

شاید بخوابم!

شایدم آهنگ گوش کنم!

هنوز استراحت لازم دارم!

بیشتر خستگی هایم در رفته اما کمی تا قسمتی باقیست!


این هایی که غذای خوب و سالم نمی خورند پس چه می شوند؟؟!!