دیشب عذاب وجدان گرفتم و نتونستم بخوابم هی می خوابیدم و هی بیدار میشدم!؟ به خاطر حرفایی که به والدین و نسل های قبلیمون زدم!؟
همون جور که تو خواب و بیداری بودم با خودم فکر می کردم ما هم بچه های خوب و با معرفتی نبودیم می دیدیم والدینمون چه باری می کشن اما کمکشون نمی کردیم البته تقصیر خودشونم بود این قدر سرکوبمون کردن که من حرفم رو یه عمر توی دلم نگاه داشتم و بهشون نزدم چون اگر میزدم سرم بلا میاوردن آخرش اینجا زدم و یه وجدانی برای ما درست کردن که دیوونه است و هر حرفی بزنیم خفتمون می کنه!؟
خلاصه که گلاب به روتون دستشویی هم داشتم ولی دستشویی هم نرفتم تمام شب دلم درد می کرد این قدر که لجم گرفته که به من ظلم شده حرفم می زنم خودم باید عذاب وجدان بکشم، این چه وضعشه!؟
من از بچگی یه مرام و معرفتی از مردای خانواده ی مامانم یاد گرفتم یه اخلاق هایی داشتن، تقریبا هر کدوم از دایی هام و بابابزرگم مرام خودشون رو داشتن!
از اون طرف مادربزرگمم با اینکه زن بود یه مرام و معرفت زنانه ای داشتن که ما رو مجبور می کردن رعایت کنیم!
طرف بابام نمی دونم آیا مرام خاصی دارن یا نه یعنی به ما چیزی یاد ندادند!؟
من البته یه مرام و معرفتی هم از تلویزیون از بچگی یاد گرفتم غربی و شرقی قاطی!
درسته که ما مدرن شدیم ولی مرام و معرفت داریم تو خون مونه، خیلی کارها رو نمی کنیم چون به این چیزا اعتقاد داریم!؟
منتها من با اون دوستم که چند سال پیش آشنا شدم حرف هایی زدم که ضد مرام و معرفتمون بود و از اون موقع فکر کنم خوابم بد شد!؟
دیشبم به اون آقاهه گفتم چرند میگه و مشکل داره فکر کنم خیلی ناراحتش کردم، برای همین دیشب از خواب پریدم الانم باز خوابیدم و پریدم، فکر کنم دچار نشخوار فکریش کردم!؟
می دونم عذرخواهی های من فایده نداره و هی تکرار می کنم که این بدتره اما چه کار کنم بدبینم، رفتار آدم ها رو یه جور دیگه تحلیل می کنم، حرف نزنم خودم عذاب میکشم حرف بزنم دیگران رو عذاب میدم!؟
بعدنوشت: نمی دونم این آقاهه چه جوریه که صبح بعد نوشتن این پست رفتم وبلاگش براش نوشتم اما دقیقا اون جایی رو که نباید دست می زاره و من رو برانگیخته می کنه اون احساساتی که نباید بیاد بالا رو میاره بالا!؟ هنوز بعد چند ساعت متشنجم، رفتم تلویزیون هم نگاه کردم که حالم عوض بشه خیلی کم تغییر کردم!؟
چند وقت پیش فکر کنم اواخر بهار بود چند تا خواب پشت هم دیدم و فکر کردم خبر از آینده می دهند اما فکر کنم اشتباه کردم خواب هام تعبیر نشد و من همین طور هفته ها و ماه ها رو از دست دادم،
دیگه واقعا باید یه تکونی به خودم بدم، دیگه خونریزی بین پریودم ندارم، خوب شد، همه ش از اتفاقات اجتماع بود، فکر کنم ناخودآگاهم داشت پیغام می داد که کار هر کس نیست خرمن کوفتن، گاو نر می خواهد و مرد کهن، من دل نازک چه به سیاست و آدم های قصی القلب!؟
من فقط کاری که بلدم رو انجام میدم نوشتن، اونم فقط در حوزه ی معرفت و اخلاق، شاید خلقیات ما ایرانیان تغییر کرد، یک کتاب به همین اسم هست بخونید جالبه خلقیات ما ایرانیان!