قبلا این جوری بودم که هر چی میوه و سبزی می خوردم دوست داشتم میوه و سبزی رو بیشتر دوست داشتم اما حالا دلم نمیکشه زیاد ازشون بخورم نمی دونم چرا این قدر بوی غذاهای پختنی برام خوب شده، هی بدنم مرغ می خواد!؟
دیگه نمی تونم خام گیاهخواری کنم باید یه رژیم دیگه پیدا کنم یه رژیمی که بیشترش گیاهان باشه و کمش پختنی، شاید باید دنبال کتاب بگردم!
جالبه که مغز و بدنم این طور تغییر کرده یه تغییر دیگه ش این بود که دیگه آهنگ های رمانتیک رو دوست ندارم و به آهنگ های دلم دیمبویی علاقمند شدم!؟
یه تغییر دیگه م اینه که دیگه برنامه های تلویزیونی برام جذابیت نداره از فیلم حوصله م سر میره این قدر انیمیشن دوست داشتم اما به نظرم بی محتوا میرسه، مناظره های اینترنتی حوصله م ازشون سر میره و حوصله ی کتابم ندارم ازش خسته شدم!؟
نمی دونم باید یه کار دیگه کنم ولی نمی دونم چی!؟
این روزها در حال دل کندن از آدم ها هستم!
دیروز حس تنهایی را پذیرفتم و پذیرفتم که باید خودم را دوست داشته باشم!
می خواهم به خودم عشق بورزم!
فهمیدم به مه مغزی مبتلا هستم!
ذهنم خسته است ونیاز به بازیابی دارد!
می خواهم از بدنم مراقبت کنم!
عقل سالم در بدن سالم است!
فهمیده ام سیاست باعث غفلتم می شود!
می دانم کسانی هستند که از من بهتر کنش سیاسی انجام می دهند!
کار را باید به اهلش سپرد!
من کتاب های معنوی می خوانم!
حالم با آن ها بهتر است!
فیلترینگ هم که شدید شده است!
دیگر نمی شود وبگردی کرد!
فصل بهار است است از سپیده دم تا غروب پرنده ها آواز می خوانند!
می خواهم صدایشان را گوش دهم!
برای مردمم دعا می کنم!
برای کشورم دعا می کنم!
جاوید ایران!
شیخ بهایی در کشکول میگه دنیا تا قبل از ظهور حضرت ابراهیم دختر بچه بوده بعد از آن تا ظهور حضرت محمد در میانسالی بوده و بعد از عصر اسلام پیرزن است!؟
راستی که قدیمیا خیلی آدم های بامزه ای بودند حقیقت رو در داستان های استعاره ای بیان می کردند برای اونی که اهل علم نبود داستان میشد و برای کسی که مطلع بود یک مفهوم رمز و رازی البته من هنوز کشف نکردم این استعاره در مورد دنیا یعنی چه؟! ولی آدم های قدیمی خیلی معصوم بودند مثل ما نبودند، ما چرا این طوری هستیم؟! ذهن های باد کرده از اطلاعات و عقلی اندازه نخود!؟
صحیفه ی سجادیه هم خیلی قشنگه، در مناجات هاش یه خدایی رو معرفی می کنه که با خدایی که من می شناختم فرق می کنه و البته مناجات های خواجه عبدالله انصاری رو هم دارم می خونم اونجا هم یه خدای دیگه ست البته بیشترش رو سر در نمیارم یعنی به قدر بضاعت خودم برداشت می کنم!
پی نوشت: خوبه من وبلاگ می نویسم وگرنه دیکته ی کلمات یادم میرفت این جوری گوشی بهم پیشنهاد میده و یادم میاد!
من چند روز هست دارم کتاب صحیفه ی سجادیه رو می خونم خیلی خوبه و از متنش میشه بفهمی واقعیت اسلام چیه و قرآن را بهتر درک کنی.
مثلا تو دعای سوم در مورد فرشتگان میگه و میگه یه فرشته هست به نام روح، جالبه اون روحی که همه تفسیرهای گوناگون در موردش می کنند تو سوره ی قدر گفته در شب قدر نازل شده منظور ایشون هست گویا.
یا مثلا در دعای دوم پیامبر اسلام و کارهایی که برای اسلام کردن رو بیان می کنه لینکش رو می زارم حتما بخونید جالبه، پیامبر اسلام نه با همه ی مردم مهربان بوده نه اینکه خشن باشند هر کدوم رو در جای خود انجام می دادند.
دعای چهارم هم در مورد اصحاب و پیروان راستین پیامبر هست و اینکه ما که پیامبر رو ندیدیم میشیم تابعین، ان شاالله که ما هم پیروان صادقی باشیم.
این که هر روز یکی میاد یه روایتی از خودش میگه به خاطر این هست که می دونن ما کتاب های اصلی اسلام رو خودمون نمی خونیم و روشون فکر نمی کنیم و نمی ریم بهشون بگیم شما الکی میگید اینم سندش.
دیگه همه سواد داریم حتی تو اینترنت این کتاب ها هست خوندن هر روز دو صفحه کار سختی نیست ظرف چند ماه تموم میشه اما ما همین کار رو پشت گوش می ندازیم به خدا از خودمون دریغ می کنیم!
امروز از صبح که بیدار شدم دلم یک طوری هست فکر کنم گرفته!
گردنم هم گرفته امروز باید گردن گرفته سر کنم!
البته فقط سمت راستش گرفته!
از صبح زود بیدار شدم، خوابم نمی برد!
دلم می خواست همین طور می خوابیدم!؟
تعطیلات نوروز هم گذشت و من همه شو خونه بودم!
پرنده ها شادن، دارن آواز می خونن!
ای کاش منم پرنده بودم!؟
بعدنوشت: رفتم کتاب هورنای رو خوندم و با دوستم در موردش چت کردم حالم بهتر شد!