باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دردهای فکری

مدتی بود زانو درد می شدم و از چند وقت پیش دست هایم بی حس می شد طوری که فکر کردم شاید یک بیماری لاعلاج گرفتم!؟

اما این یک هفته که سرما خورده بودم و حالم بد بود و به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمی کردم از این دردها هم خبری نبود!؟

امروز حواسم را جمع کردم و مراقب فکرهایم بودم که طرف خشم نرود فکر می کنم خشمی که از سیاستمدارها دارم باعث این دردها می شود و باید مواظب توجه ام باشم که به سمت این فکرها نرود!؟

جدیدا مثل اینکه زانو درد بین ایرانی ها خیلی زیاد شده است بیشتر هم زانوی چپ درد می گیرد اگر دقت کنیم ما وزن خود را بیشتر روی پای چپ می گذاریم چه وقتی که می خواهیم از زمین بلند شویم چه وقتی که از پله ها بالا و پایین می رویم و چه موقع های دیگر من قبل از مریضی سعی می کردم گاهی اول از پای راستم در این مواقع استفاده کنم تا فشار روی دو پا تقسیم شود!

گویند که لحظه ایست روییدن عشق

امروز یک شعر شنیدم، شروع عشق را به روییدن تشبیه کرده بود، شاید واقعا همین است نه یک برق، نه یک تیر و نه تپش قلب، عشق یک جوانه زدن و روییدن است، چه زیباست!


سرسبزترین بهار تقدیم تو باد

                          آواز خوش هزار تقدیم تو باد

گویند که لحظه ایست روییدن عشق

                          آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

خودکشی

آدم گاهی این قدر حالش بد است که به فکر خودکشی می افتد!

امروز روز عشق است اما خوب طبق چیزی که در وبلاگ ها می خوانم حال و روز آدم ها خوب نیست و می خواهند به زندگیشان پایان دهند!؟

من در چنین موقعیت و حالی بوده ام خودکشی نکردم اما از خدا خواستم جانم را بگیرد و بالاخره یک روز مرگ را دیدم یک نور سفید بود آمد دستم را گرفت و داشت من را با خودش می برد اما من یک لحظه با خودم فکر کردم که کارهایی که می خواستم در زندگی نکردم و اینکه خانواده ام بعد از مرگ من چه بر سرشان خواهد افتاد بنابراین گفتم نه نمیشه و برگشتم!

یک بار دیگر هم حالتی داشتم مثل مسمومیت که تا بیمارستان رفتم و خیلی این طرف و آن طرف رفتم آخرش هم معلوم شد مسموم نبودم بلکه همه اش از استرس و اضطراب، سیستم گوارشم آن طور شده بود و حالم آن قدر بد بود ولی آن موقع هم فکر کردم دارم می میرم و پیش خودم و خدای خودم شرمنده شدم که در زندگی آن طور که باید زندگی نکردم و آن کارها که باید انجام می دادم را، انجام ندادم!؟

بعد از آن وقایع، هر از چند گاهی دوباره حس می کردم دیگر نمی توانم و باید بمیرم اما یاد این اتفاقات که می افتادم خودم را جمع و جور می کردم می دانم بار سوم که تا دم مرگ بروم دیگر خواهم مرد!؟

مدتیست که سبک هستم و دیگر فکر مردن به سراغم نمی آید با اینکه برای زندگی ام معنایی ندارم و هدفی ندارم صرفا زندگی می کنم سعی می کنم از این به بعد در لحظه باشم اما هنوز فکرم مرا با خودش می برد و هوشیاری ام را معطوف به خودش می کند!؟

فکر می کنم بعد از این همه سختی که شوخی شوخی، 10 سال شد الان دارم نتایج صبر و تحمل و تاب آوردنم را می بینم می دانم شاید الان آرامش قبل از طوفان باشد ولی می خواهم فعلا با حال خوش و فراغ بال کمی استراحت کنم و خوش بگذرانم اگر بشود!؟

بی سوادی

حس بدی پیدا می کنم وقتی که می بینم با این که این همه سال درس خواندم و کتاب های گوناگون خواندم هنوز متون و کتاب هایی هستند که از فهم آن ها عاجز هستم!؟ مجبورم چند بار یک قسمت را بخوانم شاید متوجه شوم!؟

امروز با دوست آذری ام حرف می زدم از تجربه اش از فارسی حرف زدن گفت و من گفتم زبان دومی بلد نیستم که بفهممش!؟ مایوس کننده است بعد از این همه سال حداقل از انگلیسی و عربی نمی توانم به عنوان زبانی که به آن مسلطم نام ببرم!؟

حس بی سوادی دارم و این اعصابم را خورد می کند اما کلنجار رفتن با متن برای فهمش نیز اعصابم را خورد می کند اصلا دلم می خواهد ول کنم و دیگر دنبال علم و دانش نروم!؟ علمی هم ندارم البته!؟

تکثر

خداوند در قرآن می گوید که ما مردم را دسته دسته آفریدیم رنگارنگ و با قومیت های مختلف، اگر توجه کنیم این چند دستگی در دین و مذهب هم هست و در خیلی چیزهای مختلف، بستگی دارد ملاک دسته بندی مان چه باشد!

اما چرا خداوند مردم را دسته دسته آفریده است زیرا در هر دسته نوعی تفکر غالب است و وقتی یک دسته در مقابل دسته ای دیگر قرار می گیرد دو حالت ممکن است اول اینکه با تعصب با هم برخورد کنند و بخواهند تفکر خود را بر دیگری به زور حاکم کنند یا نه حالت دیگر دو گروه بنشینند و سعی کنند در گفتگو، تفکر یکدیگر را یاد بگیرند و درک کنند تا به فهم هم برسند.

در جامعه ی امروزی دسته ها بسیار زیاد شده است و در سطح فردی اگر قرار باشد یاد نگیریم چطور با هم همدلی کنیم و بهم دل بدهیم تنها می مانیم چون هر کس را که نگاه می کنی می بینی که تفاوتی با تو دارد و هیچ کس آن طور که می خواهی نیست!

در سطح جامعه نیز اگر قرار باشد گروهی که قدرت را در دست دارند به گروه های دیگر سلطه داشته باشند و بخواهند آن ها را همرنگ خودشان کنند حال با هر روشی، جلوی پویایی و رشد جامعه را گرفته و یا جامعه را به عقب می برند یا باعث نابودی خودشان و یا حتی نابودی جامعه می شوند.