چند وقت است مد شده است همه در مورد خط قرمز در روابط صحبت می کنند، من خودم هیچ وقت نتونستم به آدم هایی که از خودشون نمی فهمند و در کارات دخالت می کنند رفتار معقول داشته باشم، یا تحمل کردم و هیچی نگفتم یا خسته شدم و از کوره در رفتم و با خاک یکسانشون کردم اما این راهش نیست!
گیل پیشی باعث شد برم یه جستجو بکنم و چند تا مقاله و کتاب پیدا کنم که لینکشون می گذارم امیدوارم به درد بخوره!
ده خط قرمز در روابطhttps://maroom.org/5384/10-%D8%AE%D8%B7-%D9%82%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%A8%D8%B7/
خط قرمز در روابط - عباسمنشhttps://abasmanesh.com/fa/aghlekol-question/%D8%AE%D8%B7-%D9%82%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%A8%D8%B7/
چطور خط قرمز خودم را مشخص کنم؟http://askdin.com/thread/%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D8%B7-%D9%82%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D8%B1%D9%88-%D9%85%D8%B4%D8%AE%D8%B5-%DA%A9%D9%86%D9%85%D8%9F
خلاصه کتاب زنان زیرکhttps://bookapo.com/books/why-men-love-bithes
چندیست در هر گروه تلگرام که میرم سر بحث که باز میشه می بینم عده ای از مردم، صرفا دنبال این هستند که برنده بشند و یه جوابی بدهند و کم نیارند و آسمون ریسمون بهم می بافند و میزنن به این ور و اون ور و هزار جور جملات و کلمات رو می چرخونند، من هم می بینم این طوره لفت میدم!
دیشب بعد فوتبال، بی بی سی فارسی یه مناظره پخش کرد 5 تا کارشناس بودند در مورد مسائل سیاسی ایران صحبت می کردند یکی از یکی دست به پیچوندنشون و منحرف کردن حرفشون از هم بهتر بود و حضار هم که ازشون سوال می پرسیدن یک نفرشون جواب درستی به سوال حضار نداد!
الان چند وقت هست مناظره های اینترنتی هم باب شده و اونجا هم همین طوره و یک ساعت حرف می زنند آخرش هیچی از تهش در نمیاد، فقط وقتت گرفته میشه، من که دیگه نگاه نمی کنم!
اما شما به اصطلاح کارشناسان و علما الگوهای این مملکت هستید وقتی این جوری رفتار می کنید فرهنگسازی می کنید و مردم هم ازتون پیروی می کنند خوب نمی دونید و اطلاع ندارید بگید اطلاع ندارم، نمی دونم، اگه هم بالاخونه هاتون عیب و ایراد پیدا کرده بکشید کنار دیگه، دیوونه خونه شده!؟
فکر می کنم معنای جدید زندگیم را یافتم و معنای زندگی یعنی کشیدن درد و رنج و کشیدن زحمت برای انجام اموری متعالی، انسانی و اخلاقی!
امیدوارم وجودش را داشته باشم و تمام درد و رنج های زندگیم را به جان بخرم و مثل کودکان دنبال لذت و لذتجویی نباشم!
پی نوشت: راستی میگن معنای زندگی در بخش از زندگی می تونه متفاوت باشه فعلا برای من اینه!
امروز فهمیدم من همیشه بی آنکه بدانم به نفع خودم تصمیم گرفتم البته گاه گاهی از خودگذشتگی هم کردم و برای دیگران مایه گذاشته ام اما بیشتر به پیشنهادات شیطان که کاملا منطقی و عاقلانه و به نفع خودم بوده است گوش کردم البته این کار من همه ش از سر خودپسندی نبوده است بخش اعظمش به خاطر درد بوده است درد نادیده گرفته شدن و خورده شدن حقم و تحمیل زور از همان ابتدا که به خاطر دارم، من مجبور بودم برای هر چیزی که می خواهم بجنگم چون کسی به خواست من توجه نمی کرد، محبت و دوست داشتن در شرایطی بود که بچه ی خوبی باشی یعنی شرطی بود و اگر کار اشتباهی می کردم و شیطنت می کردم و اتفاقی برایم می افتاد حقم بود و چوب خدا بود، وای که چقدر بزرگ ترهای ما ظالم بودند!
در ضمن وقتی با بقیه ی جامعه حرف می زنی می بینی شرایط خودت خیلی بهتر از آن ها بوده است و درد و رنجی که خیلی ها چشیدند و می چشند خیلی بیشتر از توست، من چندیست یاد گرفته ام دنیا یعنی همین درد و رنج ها و زندگی منفک از درد و رنج نیست و دیگر دنبال زندگی تماما لذت و خوشی و قشنگی نیستم نه برای خودم نه برای دیگران، به نظرم دیگران هم لازم است بزرگ شوند و دنبال بهشت نگردند!
امروز چند تا شعر خوندم و خلاصه شون این بود که دل خودکام هیچ وقت به مراد دلش نمیرسه، به خصوص به عشق!
انگار قانون دنیاست همیشه برعکس اون چیزی که هستی باهات رفتار می کنه حالا این وسط یه کامیابی ها و موفقیت هایی نصیبت می کنه ولی اون اصل موضوع رو هیچ وقت بهت نمیده!
منم نمی دونم با خودکامگیم چی کار کنم!؟ البته همین که قبول کردم خودکامه هستم خودش یکی از اولین پله هاست ولی درون آدم چقدر آشغال هست!
تازه فهمیدم عاشقکش هم بودم، آخه چه مرضیه خدا ما رو این طوری می آفرینه بعد می خواد این طوری که هستیم نباشیم!؟ مگه میشه؟! خودشو سر به زنگا نشون میده!؟