باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

تغییر کردن

در مسیر تغییر کردن گاهی به تنظیمات اولیه بر می گردی و لازم است با صبر و پشتکار دوباره مطالب جدیدی که یاد گرفتی رو عملی کنی!

اگر بخوایم قوی باشیم قلبمون گره می خوره پس لازم است که رها باشیم قوی بودن آدم رو خشن می کنه اما رها بودن انعطاف پذیرت می کنه!

شورای رهبری

متاسفانه اونایی که میگن ایرانی ها آمادگی دموکراسی را ندارند به نظر می رسد راست می گویند البته بیشتر اینایی که کارهای بچگانه دارند انجام می دهند دهه شصتی به قبل هستند و جوان ها انگار متوجه ترند بگذریم که یه عده از جوان ها عاشق بعضی اشخاص هستند اما نکته ای که لازم است ذکر شود این است از قبل از سلطنت رضا شاه اهل علم پیشنهاد می دادند به جای یک شاه یا رهبر یک شورای رهبری وجود داشته باشد البته در فرهنگ ایرانی آن شوراها هم دو شقه یا چند شقه خواهد شد و هر چند نفر یک جبهه می شوند لازم است این شورا ساز و کاری داشته باشد که افراد مستقل باشند و با هم باندبازی نکنند یا یک نفر کل قدرت را با لابی بازی بدست نگیرد!

خلاصه که قدرت چیز وسوسه کننده ایست البته آدم سالم به دنبال قدرت هر چه بیشتر نیست یک ایرادی در عزت نفس افراد است که به دنبال قدرت می روند، هورنای که می گفت تمام روان رنجورها برتری طلبی دارند حال یا واضح است یا پشت پرده کار می کند تمامشان خوی استثمارگر دارند، آدم وقتی این چیزها را می خواند از خودش وحشت می کند اگر عاقل باشی از هر موقعیتی که برتر واقع شوی فرار می کنی چون می دانی ممکن است به کارهای خیلی وحشتناکی دست بزنی بدتر از کسانی امروز در قدرتند و تو ازشان انتقاد می کنی!


نگاه یار

عاشقی چیز عجیبیه! 

هرگز نگاه یارت از یادت نمیره!

هرگز صداش از خاطرت پاک نمیشه!

حالا خاص باشه یا قشنگ باشه یا نباشه مهم نیست!

مهم اینه که یه روز دلت به دلش بسته شده!

هر چند کوتاه بوده!

هر چند به جایی نرسیده!

هر چند مال تو نشده!

هر چند از دستش عصبانی باشی!

هر چند بد و بیراه بهش بگی!

ولی دوسش داشتی!

من هنوز از دوست داشتنام نتونستم عبور کنم!

شاید طرفم دیگه من رو یادش نیست!

ولی برای من هنوز عشقه!

راست میگن عاشقی خاطرات خوب داره!

اون لحظه ها به تمام زندگی میارزه!

اون سوالات که ذهنت رو پر می کنه!

اون تپش های قلبت!

اینکه قلبت می خواد بیاد تو دهنت!

وقتی نگاهش به نگاهت گره می خورد!

دلت می خواد با تمام وجود بغلش کنی!

اما زمان ما عاشقی جرم بود!

باید مخفیش می کردی!

شایدم همین خوب بود به تلاطم عاشقی می افزود!

تصمیم گرفته بودم دیگه عاشق نشم!؟

البته دست خود آدم نیست!

شاید دیگه نتوتم عاشق بشم!

ولی زندگی باید کرد!

با همین عشقه که زنده ای!

بهت شور و نور زندگی میده!

یاد میگیری آدم بودن رو!

عشق رو از هم نگیریم!؟

اختلاف نسل ها

امروز کمی روی اینترنت در مورد نسل دهه هشتادیا جستجو کردم متاسفانه همه ی اختلاف فرهنگی این نسل را با ما به خاطر رشد تکنولوژی عنوان می کنند که خیلی ساده انگارانه است!

یادم هست وقتی ما نوجوان و جوان بودیم هم تحلیل های آبکی در مورد دهه شصتی ها می کردند که من خیلی لجم می گرفت و با خودم می گفتم اصلا ما را نمی شناسند و حالا در مورد نسل z این کار را می کنند!

تازه اسم نسل بعد از نسل زد را هم نسل آلفا گذاشته اند!؟ یکی می گفت این تقسیم بندی ها حربه ی حکومت هاست تا مردم را از همه جدا کنند و بینشان فاصله بیندازند!؟

به هر حال من یک خواهر دارم که از من 16 سال کوچکتر است  و اوایل دهه هشتاد به دنیا آمده است و خیلی رابطه ی ما خوب بود و من مثل بچه ی خودم دوستش داشتم و بزرگش کردم و هر کار کردم از روی خیرخواهی او بوده است فقط یک بار که خیلی کوچک بود از روی خودخواهی باهاش رفتار کردم که بلافاصله پشیمان شدم و از دلش درآوردم ولی چند سال است با من اصلا خوب نیست و اعصاب ندارد البته با بقیه هم بهتر از من نیست دبیرستانی بود که بیماری گوارشی دچار شد و من ناراحتم شاید در بچگی جلوی قاطی پاتی خوردنش را نگرفتم و این طور شده است من خودم ارشد بودم بیماری گوارشی گرفتم و او از این سن دچار شده است!؟ بگذریم!

روانشناس ها می گویند هر فردی از یک سنی بر ضد والدش ظغیان می کند و تمام ناراحتی هایی که از او داشته و در بچگی توان این را نداشته است که نشان دهد، نشان می دهد اما یعنی من ناخواسته با او بدرفتاری کرده ام؟! من هیچ وقت نمی خواستم اینگونه بشود اتفاقا خیلی بچه ی به حرف گوش کن و آرامی بود الانم آرام است همه ش توی اتاقش پای گوشیست ولی باهاش که حرف میزنی بی حوصله و گاهی پرخاشگر است و البته من خودم هم توی این سن بی حوصله و کمی پرخاشگر بودم!؟

یک چیز دیگر هم که فهمیدم من حالم خوب نبود و او با یه حالتی با من رفتار می کرد که نمی توانم توضیحش دهم اما به نظرم آمد اصلا مرا دوست ندارد و تمام روی خوشی که به من نشان می داد به خاطر این بود که من قوی بودم حال که نیستم رفتارش عوض شده است و در یوتیوب در رادیو مشاوره روانشناسی بود آقای کارشناس یک همچین چیزی را گفت که انگار بچه ها به سمت آن والدشان بیشتر تمایل دارند که نفع بیشتری به آن ها برساند و البته بعد دیدم خودم هم همین طور بودم و این یک چیز عمومیست که فکر می کنم از روان رنجوری ناشی می شود اما واقعا هیچکس هیچکس را دوست ندارد و همه درگیر خود آسیب دیده ی خود هستند و آن عشق ها و محبت ها که در کتاب ها و فیلم ها و سریال ها نشان داده می شود همه ساختگیست، یک احساس عجیب و غریبی دارم نمی دانم با دانستن این چیزها چه باید بکنم!؟ شاید من خیلی کار بدی کردم نقش والد این بچه را به عهده گرفتم اما داشت وسط دعوای والدینمان از بین می رفت اگر به دادش نمی رسیدم، می گذاشتم بمیرد و آسیب ببیند؟! آسمم از نوزادی گرفته بود الان که بزرگ شده است برطرف شده است خدا رو شکر!؟

شروع زندگی

الان اخبار گفت برای ریاست جمهوری باید بالای 35 سال باشی! یعنی من تازه داخل آدم حساب میشم چرا فکر می کنم دیگه زندگیم تموم شده و پیر شدم؟!

چند جا خوندم نویسندگان گفتند زندگیشون تازه بعد از 40 سالگی شروع شده بعد من میگم وای الان نزدیک 40 هستم موهام سفید شده!؟

من انگیزه ی زندگی ندارم البته تازه فهمیدم من ناخودآگاه همه ش دنبال اینم که از زندگی لذت ببرم یعنی هر کاری می کنم لذت اولویتمه و الان دیگه چیزی نیست ازش لذت ببرم برای همین انگیزه ندارم!؟

اینم از من!