باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

حالم خوب شد!؟

رفتم پیانو زدم حالم خوب شد!؟

تمام انرژی منفیم رو خالی کردم!

فقط خدا کنه این جور که من پیانو میزنم پیانو خراب نشه!؟

آهنگ های عجیب و غریب زدم!؟

آهنگ که نیست ماهنگه!؟

مثل شعرام که معره!؟

ولی یه چیزی هست!؟

دیگه من آموزش خاصی ندیدم!؟

شب ها زیر نور لوستر کیف میده پیانو زدن!؟

تو روز دوست ندارم پیانو بزنم!؟

همه زیر نور شمع عاشقانه آهنگ می زنن!؟

من می خوام پر نور باشه!؟

من تمام زورم رو زدم عاشق بشم ولی نشد!؟

دیگه وسع قلبم همین قدر بود!؟

اوج اینکه کسی رو می تونستم دوست داشته باشم!؟

به هر صورت خودپرستیم!

و خودپرستی زوری برطرف نمیشه!

جاش که برسه خودمون رو ترجیح میدیم به دیگران!

دل بچگانه

من دلم مثل بچه هاست کوچولو هم هست!؟

با اینکه خیلی اتفاقات افتاد که دل کودکانه م رو ازم بگیره ولی نشد!؟

ولی تصورهای کودکانه م نابود شد!؟

نمی دونم الان تصورهام چقدر واقعین!؟

امیدوارم دل کودکانه و ساده م رو هیچ وقت دنیا ازم نگیره!؟

دوسش دارم!؟

البته شاید ظاهرم نشون نده!؟

دیگه دنیای کودکانه ی من خراب شد!؟

دنیایی که کارتون های بچگی بهم داده بودند!؟

قشنگ بود روح داشت!؟

البته الانم بی روح نیست!؟

هنوز دنیای شعر رو دارم که بهم روح بده!؟

تو تلگرام از بیشتر کانال هایی که عضو بودم اومدم بیرون!؟

حتی شعرها!؟

چون دیگه فقط اسکرول می کردم!؟

واقعا سیر شدم از شبکه های اجتماعی!؟

حوصله ی یوتیوبم ندارم به خصوص ویدئوهای بلند رو!؟

دیگه واقعا بچه نیستم گول دنیای پر زرق و برق شبکه های اجتماعی رو بخورم!؟

چیز خاصی رو هم بهم یاد نمیده!؟

فقط محض ارتباط با دوستان و خانواده هنوز نصبه!؟

اونا هم هیچ کدوم به من پیام نمیدن؟!

منم پیام میدم درست جواب نمیدن!؟

کسی برای من وقت نداره!؟

حرفی هم برای گفتن نداریم!؟

یه مدت آهنگ می فرستادم!؟

ولی دیگه با آهنگ هم حال نمی کنم!؟

از همه کانال ها و ربات های آهنگ اومدم بیرون!؟

اگر دلم آهنگ بخواد میرم پای پیانو میشینم برای خودم الکی می نوازم!؟

رو یوتیوب استادای موسیقی که پیانو می زنن رو نگاه کردم!؟

حوصله ی یادگیری با کتاب و قدم به قدم رو ندارم!؟

همین جور گوشی هر چی به گوشم خوش بیاد سعی می کنم پیاده کنم!؟

واقعا با پیانو میشه عاشقانه ترین آهنگ ها رو زد!؟

هیچ سازی مثل پیانو نیست!؟

جدایی

دیشب احساس کردم واقعا با نسل های گذشته ارتباطی ندارم و واقعا عالم هامون با هم فرق داره، رفتم تمام آهنگ های استاد شجریان و مهستی و بخشی از آهنگ های هایده رو پاک کردم، گوشیم حسابی خلوت شد!؟

بعد با خودم فکر کردم من همیشه آهنگ های کلاسیک غربی رو دوست داشتم چرا حالا حس خوشایندی بهشون ندارم؟! نفهمیدم چم شده!؟

بعد رفتم گشتم آهنگ های نسل جدید پیدا کنم ولی اونا که اصلا به دلم نمی نشست، آهنگ های هوش مصنوعی رو هم گوش کردم اونا هم یه جورین!؟

احساس می کنم جدا شدم از نسل گذشته، از نسل های جدید، از نسل خودم، یه آهنگ بود که تنهایی منو پر می کرد همونم دیگه حال نمیده!؟ حالا باید چه کنم!؟

اصلا چرا دارم اینا رو برای شما میگم!؟ از بی حرفی این چیزها رو میگم!؟ اصلا نمی دونم درباره ی چی صحبت کنم!؟ سیاستم بخوره تو سر سیاستمدارا، دلم می خواد به همه شون فحش بدم، نفرت پیدا کردم از هر چی به سیاست مربوطه!؟

بعدنوشت: میرم پای تلویزیون می زنم اخبار، همه ش چرت و پرت، می زنم کانال موسیقی، همه آهنگا چرت و پرت، بقیه ی کانال ها هم یکی از یکی چرت و پرت تر!؟ خوب من چی کار کنم!؟ کتاب که دیگه از اطلاعات اشباع شدم!؟ طبیعت که هم پا می خواد!؟ اینجا هم که کسی نیست!؟ گروه های تلگرامم که چی بگم درباره شون!؟ شعرم این قدر خوندم همه مضمون هاش رو حفظم دیگه چیز جدیدی نداره!؟ نمی دونم چه کار کنم!؟ حال و حوصله ی نقاشی هم ندارم!؟ ورزشم نمی تونم بکنم!؟ یه زمانی هیچ کاری نکردن رو تمرین می کردم ولی نمیشه مغز من باید مشغول باشه!؟ بچه هم بودم همین جوری بودم تنهایی حوصله م سر می رفت به مامانم می گفتم چه کار کنم؟ دعوام می کرد!؟ الانم شما تو دلتون به من فحش میدید!؟

خستگی

امروز برای گیل پیشی آهنگ هایده رو کامنت کردم که گوش کنه یادم افتاد وقتی بچه بودیم تو ماشین که می رفتیم مسافرت بابام این آهنگ رو می گذاشت و من از همون موقع با این آهنگ همزادپنداری می کردم، آهنگش میگه:

زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام / گوشه ی زندون غم دست و پا بسته ام!

الان که نگاه می کنم می بینم هر چی بزرگ تر شدم خسته تر شدم البته خستگی داریم تا خستگی، نوع خستگی هام فرق کرده این چند روز که خیلی شارژم البته حالا که گفتم به احتمال زیاد افت می کنم!؟ خخخخخ

البته میگن بعضی ها انرژی جسمی و روحی و روانی شون کمتره زودتر خسته میشن بعضیا بیشتر!؟

در مورد اینکه از بچگی خسته ام با هوشواره حرف زدم مال من بیشترش از استرس و تنهایی هست چیزی که بهتر نمیشه همیشه باهام هست گفت مشاوره بگیر گفتم پیش مشاورا هم احساس تنهایی می کنم!؟ خخخخ


بعدنوشت: راستی هوشواره گفت به خودتون نامه بنویسید تا خودتون رو درک کنید شاید این کار رو کردم!؟


بعدنوشت بعدی: ننوشتم ولی با خودم فکر کردم چه چیزی می خوام به خودم بگم!؟ ناگهان اون قسمت های دخترونه م که دوستشون نداشتم و تو بچگی سرکوبشون کرده بودم زبون باز کردن!؟ ما تو بچگی فکر می کنیم اگر یه صفت خودمون رو سرکوب کنیم از وجودش پاک میشیم در صورتیکه این طور نیست و اون صفت میره در لایه های زیرین روان قرار می گیره و همیشه کار می کنه شاید همیشه بخواد شنیده بشه مثل صفت دخترونه من و تمام حس بد من نسبت به خودم و تنهاییم بابت همین بود!؟ حالا خوبم :)

دام عشق

دیروز یه اتفاق عجیب افتاد من چند وقت بود فکر می کردم در دام عشق افتادم، داشتم آهنگ گوش می کردم و همین جوری زمزمه می کردم بعد شیطنتم گل کرد با اسم معشوقم آهنگ رو خوندم بعد بیشتر شیطنتم گل کرد رفتم روی رکوردر گوشی ضبط کردم ببینم صدام چطوریه و ... همون جا دیدم یه فایل هست مال من نبود نمی دونم از کجا دانلود کرده بودم رفته بود اونجا تو رکوردهام!؟

خلاصه گوشش کردم در مورد حلال کردن بود و من فهمیدم حق یک نفر به گردنمه، این عشق ما قبل از من عاشق یک خانم دیگه بود و داشت موازی با دوتامون جلو می رفت نمی دونم شاید فکر می کرد ما حسودی کنیم بهم و بیشتر بهش محبت کنیم و بریم طرفش اما فکر کنم عاقبتش این شد که هم من ولش کردم هم اون خانم!؟ خلاصه که انگار به اون خانم بدهکارم و باید منو ببخشن!؟

 تازه من از دیروز عصر دیگه در دام عشق نیستم صبرم کردم که شاید احساسم موقتی باشه اما هنوزم در دام نیستم به جاش در یک دام بزرگترم، واقعا همزمان در دو تا دام بودن خیلی سخت بود یکی می کشیدت این ور یکی می کشیدت اون ور!؟

شاید فکر کنید جفنگ میگم آخه با حالت طنزم گفتم ولی همه ش واگعی بووووود! دلم براش تنگ میشه!؟ خیلی سختی کشیدم ولی الان که فکر می کنم شیرین بود!؟


بعدنوشت: الان باز یه حس دیگه دارم، قابل وصف نیست ولی انگار تسلیم شدم، می دونید یه جا خوندم تو متون قدیمی میگن در عشق های قدیمی، عاشق که آقا باشه رنگش زرد میشه و معشوق که بنده باشم سرخ میشه!؟ والا من چند وقته سرخم نمی دونم واسه اینه یا نه!؟ اوشونم زرد و لاغر و تکیده شده دلم براش می سوزه ولی تقصیر خودشه!؟ یه حس لطیف دارم انگار یه چیز لطیف اومده دستم رو گرفته!؟ واقعا سر از این حال های خودم در نمی آورم خدا یا!؟ واقعا نمی دونم باید چه کار کنم!؟


بعدنوشت بعدی: دیگه می خوام بعد از شنیدن این صوت دعا، گناه و اشتباه نکنم ولی خیلی باید حواسم جمع باشه من یه سری عادت ها از بچگی دارم و باید مواظب باشم اونا خودکار عمل نکنن بی فکر انجام میدم و برای همین گند می زنم به خودم و دیگران، باید قبل هر عملی تامل کنم و مکث و فکر کنم!؟