باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

جمعه نوشت

امروز تا 10:30 خوابیدم!؟ خواب های چرت و پرت هم دیدم! خواب دیدم با خواهر وسطیم رفته بودیم کلاس داستان نویسی ، مربیمون کی بود؟ آقای امین تارخ!؟ والا اصلا دیشب بهشون فکر نکرده بودم اصلا مرحوم شدن!؟ ولی خیلی از ما دو تا و شعر و داستان هامون خوششون اومده بود!؟ به قول بزرگترا: آرزو بر جوانان عیب نیست!؟ 

دیشب بگم داشتم چی کار می کردم که خوابم نبرد!؟ داشتم آهنگ های آقای علیرضا قربانی رو گوش می کردم که دیدم آهنگه سروده ی آقای حسین غیاثی هست، من همیشه فکر می کردم این آقا، یه آقای جاافتاده است و همون سن های خود آقای قربانی اینا!؟ خلاصه رفتم اسمشون سرچ کردم دیدم یک پسر نسبتا جوون هستند دهه شصتی بودند و مصاحبه شون رو دیدم به نظرم خیلی بچه اومدن!؟ کلا پسرهای دهه شصتی اکثرا به نظر من بچه میان!؟ خلاصه آهنگی که این همه سال دوسش داشتم و گوش می کردم و کلی باهاش خاطره دارم به نظرم دیگه خوب نمیاد!؟ اصلا تمام آهنگ های آقای علیرضا قربانی رو پاک کردم!؟ واقعا نمی دونم در این ناخودآگاه من چه خبره!؟ نصف شبی رفتم فضولی و دست از پا درازتر برگشتم!؟

ولی من فهمیدم با هنرمندهایی که دوست دارم یه جور رابطه ی عاطفی دارم البته خیلی سسته چون خیلی زود از عشق به نفرت تبدیل میشه!؟ مثالش همین!؟ به قول مادربزرگم من شاهکارم!؟ 

نسل های جدید

من رفتم یه کم در وب چرخیدم می دونید این نسل های جدید با ما فرق دارن یعنی می دونید اون جوهرشون مثل ما نیست برای همین احساس دافعه بهشون دارم حتی خواهر خودم!

نمی دونم چرا این طوری شده چه چیزی تغییر کرده که اینا هم متفاوت شدن ولی فکر کنم نسل های پدران و مادران و گذشته تر نسبت به ما همین حس رو داشتند البته اون ها تفاوت ما رو به رسمیت نشناختند و هی خواستن ما رو به شکلی که می خوان دربیارن اما حداقل ما می دونیم و با این جوون ها این کار رو نمی کنیم البته من خیلی بین نسل های جدید نبودم ولی آهنگاشون که خیلی بیخوده، دیگه حس واقعیم رو گفتم، نمی دونم دیوار کشیدن بینمون یا چیز دیگه ست به هر حال از بودن باهاشون لذت نمی برم یه چیزی اون ورتر از غریبه هستند با اینکه در نگاه اول آشنا می زنند ولی در مراوده باهاشون کیف نمی کنی تو همون گروه افسرده ها هم همین طور بود!

دیگه من محکومم به تنهایی و باید در دنیای شخصی خودم باشم و دنیای شخصی خودم رو بسازم، واقعیت همینه! البته من دنیای شخصی خودم رو دارم و همیشه داشتم و به هر کسی اجازه ی ورود بهش رو نمیدم اما حالا باید آب و رنگ جدیدی بهش بدم!

من بعد از دو ماه برگشتم

من بعد از دو ماه برگشتم، تو این دو ماه خیلی اتفاقات افتاد البته اتفاقات شخصی، خودم فقط متوجه شون شدم!

الان هیچی تو ذهنم نیست فقط امیدوارم باز دعوام نشه و از کسی دلخور نشم اگرم شدم با شکیبایی برخورد کنم!

الان دارم آهنگ لحظه های معین رو گوش میدم واقعا پر احساسه!

بعضی زن ها این هنر رو دارن که تو دل مردا خودشون رو جا کنن اما من از این هنرا ندارم کلا هنری ندارم، من فقط جنگ و دعوا راه میندازم، کله م از بچگی خرابه!


بعدنوشت: نمی دونم در سطح انرژیکی چه اتفاقی میفته!؟ مثلا من معین گوش بدم اون هم آهنگای قدیمیش که من رو میبره به بچگی چه دخلی به دیگرون داره!؟ چند روز بود آهنگای قدیمی معین رو گوش می کردم و لذت می بردم ولی بعد از اینکه اینجا نوشتم دیگه بهم حس خوب نمیدن!؟ آخه چرا!؟


بعدنوشت بعدی: کلا هر آهنگی رو گوش میدم بهم حس خاصی نمیده!؟ کلا چند وقت بود از آهنگهایی که در گذشته لذت می بردم دیگه لذت چندانی نمی بردم و الان کلا خلاص!؟

دلم گرفته

دلم گرفته!

نمی دونم به خاطر اخبار امروز و کشته شدن یه سری بدست اسرائیل و یه سری در سیستان و بلوچستان هست یا به خاطر عشقی که از دست رفت!

یا شایدم به خاطر اعمال و رفتار خودم دلم گرفته!

از خودم دلم گرفته!؟

یا از خدا دلم گرفته!؟

آهنگای غمگینم گوش دادم هیچ کدوم فاز نداد!؟

شاید رفتم قرآن گوش دادم!

من خیلی آدم بدیم اراده ی اینم ندارم خوب بشم!؟

خوب شدن زحمت داره و من خسته تر از اونی هستم که همت کنم!؟

تازه بد بودن زیر زبونم مزه کرده متاسفانه!؟

تازه فهمیدم وقتی به حرف نفست گوش میدی حالت بهتره!؟

نصف حال بد من به خاطر این بود جلوی خودم رو می گرفتم کار بد نکنم!؟

و بقیه در حقم بدی می کردند و من هیچ کار نمی کردم دلم خنک بشه و حرص می خوردم!؟

ولی این جوری هم خیلی بده!؟

روز به روز دارم تو باتلاق فرو میرم!؟ 

دلم باز شد خوب شدم!؟

باید بیشتر فکر کنم!

این عشق

این عشق یه کاری باهام کرد که از همه چیز زده شدم، از خود عشق، از خدا، از آدما، خدا هم دیگه من رو نمی خواد چون تکلیفم با خودم مشخص نیست، یه روز این سو، یه روز آن سو!؟

دیگه حوصله ی نفرت داشتن از چیزی هم ندارم فقط می خوام بمیرم و از این حال دربیام!؟ 

نمی دونم چرا خوابشو می بینم؟! جدیدا بیشترم شده!؟ ولی در بیداری بر عکسم ازش خوشم نمیاد تازه دیگه به نظرم آشنا نیست!؟

تازه من تمام پل های پشت سرم رو خراب کردم و یه چیزایی بهش گفتم که ازم متنفر بشه و واقعا دلش بشکنه چون هیچ کارش نکرده بودم الکی می گفت دلم شکسته پس منم شستمش و پهنش کردم!؟

از هر چی آهنگم هست دیگه بدم میاد، هی همه ی آهنگا رو دانلود می کنم هی می بینم از همه بدم میاد پاکشون می کنم!؟

من همیشه تو تنهاییام آهنگ گوش می کردم حالا نمی دونم چه کار کنم!؟

فیلم و سریال که چرت و پرته، آهنگم که بدم میاد، حوصله ی کتابم ندارم، می مونه این فضای مجازی که مغزم رو می خوره!؟ تازه چند روزه افتادم به خوردن، هر چی شکلات می خورم سیر نمیشم!؟