باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

اگر عاشق هستید!

اگر عاشق هستید و به عشقتان نرسیدید و می خواهید عارف شوید به چند نکته توجه کنید:
۱. اول از همه خودتان راهنمای خودتان هستید.

۲. اگر حرفه ای یا کاری دارید زندگیتان به آن وابسته است باید کنارش بگذارید مثل مولانا که فقیه بود اما درس و بحث را به کناری گذاشت.

۳. باید به گروهی هایی که قبلا در موردشان قضاوت خوبی نداشتید بپیوندید مثلا اگر مذهبی بودید باید بروید سراغ غیر مذهبی ها و با آن ها معاشرت کنید.

۴. دیگر تقید به دینداری نداشته باشید خودش جزو چیزهاییست که وابسته اش هستید.

۵. تصویر خودتان در ذهن دیگران دیگر نباید اهمیت داشته باشد حتی باید از عمد کاری کنید تا تصویرتان در ذهن دیگران خراب شود و وابسته اش نباشید و نترسید بگذارید دورتان خلوت شود.

۶. به دنبال رضایت جان جانان باشید و به این امید داشته باشید که روزی به معشوق خود برسید صبر داشته باشید.

۷. کارهای نیک کنید، با مردم مدارا کنید، آزارهای مردم را تلافی نکنید خلاصه اینکه کیسه بوکس باشید وآخ نگویید.

۸. سعی کنید زیرکی هاو  زرنگی های گذشته را کنار بگذارید فکر کنید تمام مردم معشوقتان یا خدا هستند آن طور که با معشوقتان رفتار می کردید با آن ها رفتار کنید.


البته همه ی این ها مرتبه و درجه دارد و به موقعیت نیز بستگی دارد.

من و سرنوشتم

امروز خیلی جالب بود روی یه وبلاگی داستان حضرت ایوب رو نوشته بود طولانی بود اما واقعا اینکه می گن صبر داشته واقعا همین طور بوده!

اول تمام اموالش آتش می گیره و فقیر میشه بعد فکر کنم زلزله میشه تمام بچه هاش و نوه هاش می میرن بعد یه بیماری عفونی می گیره که خون بالا میاورده آخر سرم همسرش ترکش می کنه اما اون بازم در تمام این دوران خدا رو عبادت می کرده و شکرگزار و سپاسگزار خدا بوده و ایمانشو حفظ کرده آخرش درهای رحمت خدا باز میشه و ندا میاد زیر پات رو بکن یه چشمه می جوشه و ایوب خودش رو میشوره و هم شفا پیدا می کنه هم جوان میشه همسرشم بر می گرده و دوباره ثروتمند و بچه دار میشند!

داستان شاید تخیلی به نظر بیاد من سال ها معجزه رو قبول نداشتم تا اینکه با چشم خودم دیدم خداوند هر کاری از دستش برمیاد کارایی که تو مخیله ما هم نمی گنجه!

من فکر کنم این داستان رو دیدم یه نشونه بود که باید صبر کنم هنوز خیلی باید تحمل کنم بلا هنوز باید سرم بباره سختی خاصی نکشیدم نسبت به ایوب یا حتی خیلی از مردم این زمانه، تازه زندانم نرفتم من همه جای ممکن رو دیدم الا زندان می دونم طاقت نمیارم اما باید این درد رو بکشم منتها نمی دونم کی!؟ باید ببینیم سرنوشت چی رقم می زنه!؟

دیباچه ی گلستان سعدی

منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

از دست و زبان که بر آید

کز عهدهٔ شکرش به در آید

اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور

بنده همان به که ز تقصیر خویش

عذر به درگاه خدای آورد

ور نه سزاوار خداوندیش

کس نتواند که به جای آورد

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده. پردهٔ ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهٔ روزی به خطای منکر نبرد.

ای کریمی که از خزانهٔ غیب

گبر و ترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمن این نظر داری

فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی بگسترد و دایهٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری


گلستان سعدی

منفی نگری و شکرگزاری

می گویند منفی نگری و حال بد به خاطر عدم شکرگزاریست!

می دانم از بچگی از این حرف ها زیاد بهمان زده اند اما لغلغه زبانشان بوده و خودشان هم ایمان نداشتند! حداقل بیشترشان اما آنچنان با اطمینان احمقانه حرف می زدند که تو گویی مومنند اما به موقعش که می رسید آنچنان درمانده بودند که خنده ات می گرفت!؟ با خودت می گفتی این همان آدم است که آن طور حرف می زد!؟

که می داند شکرگزار بودن و سپاسگزاری خداوند متعال چگونه است!؟ ما فقط گمانی داریم سعدی در دیباچه گلستان خیلی قشنگ این موضوع را بیان می کند هر چند بارم بخوانیش باز هم تاثیر گذار است در نوشته ی بعدی می گذارمش!

اما برسیم به شکرگزاری و سپاسگزاری و پرستیدن! شاید به تعداد آدم ها روش و معنی برای این کلمات باشد هر کس به نوعی شیوه ای برای این کار دارد اما شکرگزاری در احوال بد کار سختیست چون انسان باایمان، توقع دارد حال که ایمان دارد همه چیز برایش خوشایند باشد این توقع است که کار را خراب می کند آن کس که می خواهد همه چیز خوشایندش باشد نفس است من من است و وقتی در راه معنویت هستی اتفاقا همه چیز جوری پیش می رود که این من به خواسته هایش نرسد پس اتفاقا باید شکرگزار باشی که همه چیز مطابق میلت نیست چون یعنی در مسیر درستی هستی!؟

می فروشی در لباس پارسا برگشته است

می فروشی در لباس پارسا برگشته است

آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است


پینه های دست و پا سر زد به پیشانی، عجب!

کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است


داد از این طرز مسلمانی که هر کس در نظر

قبله را می جوید اما از خدا برگشته است


خیمه ی خورشید را "دین دارها" آتش زدند

آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است


ای دل غمگین به استقبال زیبایی بیا

کاروانی را که روی نیزه ها برگشته است


چند بار آخر به استقبال یک تن می روند

سر جدا، بازو جدا، پیکر جدا برگشته است


جاءَ نورُ اشبه الناس بِخَیر الاولیاء

گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است


هر که آن خورشید را در خون شناور دید گفت

حکم قتل نور از شام بلا برگشته است


از بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیست

خوب یا بد هر چه هست از ما به ما برگشته است


فاضل نظری