باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

غم مخور

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور


ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور


گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور


دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور


هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور


ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور


در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور


گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور


حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور


حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور


حافظ

چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!؟

متاسفانه خبری منتشر شده است که ایران در اندونزی چند بیمارستان تاسیس کرده است این در حالیست که در خود ایران نیاز مبرم به بیمارستان وجود دارد!

یا ایران می خواهد در بازسازی سوریه شرکت کند در صورتیکه در خود ایران مثلا جاده ها و زیرساخت ها قدیمیست!

به قول معروف چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و حدیث هم در موردش هست!

رسول خدا می فرماید:
« کَفَى بِالْمَرْءِ إِثْماً أَنْ یُضَیِّعَ مَنْ یَعُول‏ ‌؛در گنه کاری شخص همین بس که وی حقوق افراد تحت تکفل خود را ضایع سازد» 

یا امام رضا (ع) می فرماید:« لَا تَبْذُلْ لِإِخْوَانِکَ مِنْ نَفْسِکَ مَا ضَرَرُهُ عَلَیْکَ أَکْثَرُ مِنْ نَفْعِهِ لَهُم‏ ؛ چیزى که ضرر نداشتنش براى تو، بیش از نفع آن برای دیگران است ، به رفقایت بذل مکن.»

منبع: من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص 168


یادتان باشد اگر خدا شناسید خدا بازخواستتان می کند اگر خدا شناس نیستید که جرئت داشته باشید و اعتراف کنید پشت عمامه  و اسم خدا پنهان نشوید!؟


خدا و آدم

می دانید خدا در قرآن میگه پروردگارت بر تو خشم نگرفته پس تو هم گدا را نران و یتیم را میازار!

در واقع آدم معامله با خدا می کنه نه آدم ها! آدم ها هر طور می خواهند باشند!

می دانم که هر چه بگذره با آدم های قالتاق تر از گذشته روبه رو می شوم و من هم باید پسندیده باهاشون رفتار کنم!

فکرهای خشمگینانه که نسبت به آدم ها دارم همیشه بوده از اول آدم ها با من خوب تا نکردند!

اما جاش که میرسه نمی تونم خشمم را روشون خالی کنم دلم نمیاد با آدم هایی مهربون بودم که می خواستن سر به تن من نباشه!

نمی دونم چه جوریه که خشم من در جایی که باید بروز کنه به شکل سکوت یا مهربانی بروز می کنه!

می دونید چند وقت پیش توی اینستاگرام یه نفر نوشته بود روانشناس بهش گفته تو دوست داری از بقیه نگهداری کنی چون که خودت اون محبت و نگهداری رو در بچگی دریافت نکردی!

دیدم منم همین طورم و البته داستان خشمم هم که به صورت مهربانی ظاهر میشه یه چیزی تو این مایه هاست اما هنوز نفهمیدم دقیقا چیه!؟

اگر بچه داشتم!

امروز با خودم فکر کردم اگر بچه داشتم بهش چی می گفتم؟ چطور تربیتش می کردم؟! الان فکر می کنم آزادش می زاشتم اما نمی دونم وقتی در موقعیت قرار بگیرم چه تصمیمی بگیرم!؟

همیشه اصلی ترین انگیزه ام واسه ازدواج بچه بوده ولی چند وقته می بینم اصلا نمی تونم مادر خوبی باشم! یعنی تمام تفکرات مسموم و خطاهای شناختیم رو می خوام به خورد طفل معصوم بدم؟! کاری که والدینم باهام کردند منم با یه نفر دیگه کنم؟! نه!

تازه یه بچه که تنهایی گناه داره حداقل 2 یا 3 باید باشند بعد من که از پس خودم تنها بر نمیام چگونه اون ها رو می خوام اداره کنم؟! دیوونگیه!؟ تازه ژن معیوبم داریم که بهتره منتقل نشه!؟

آدم فکر می کنه بچه انگیزه ی زندگیه ولی یه بار خوندم هیچ وقت واسه ی اینکه خودتون انگیزه پیدا کنید و زندگیتون شاد بشه بچه دار نشید چون بچه مسئولیتش سنگینه و خستگی نگهداریش زیاده می خوره تو تمام فکرایی که کرده بودید!؟

واقعا مامانای ما نمی دونم چه جوری بودند من بچه ی سالمی بودم از وقتی بزرگ شدم هزار تا بلا سر خودم آوردم یعنی رسیدگی مادرم از خودم بهتر بود هر چند به خودش نمی رسید الانم همین طوره گویا واقعا ما دیگران رو بیشتر از خودمون دوست داریم!؟

امروز فکر می کردم که ما همیشه می گیم دنیا بی رحمه این چیزی هست که تو بچگی بهش رسیدیم اما بعد فکر کردم بچه ای که بهش واکسن می زنند هم میگه دکتر و پرستار چه بی رحمند اما این کار اونا جلوگیری می کنه از بیماریهای احتمالی آینده، دنیا هم اگر بی رحمیش رو به ما نشون میده واسه اینه که نریم تو کارهای اشتباه و تباه بشیم شاید خدا خواسته ما رو از یک چیزهایی دور نگه داره!؟ 

سوالات اساسی

به نظرتون حضرت علی تو شب های دراز به خدا چی می گفته؟ بی تاب چی بوده؟

چطور یک انسان محدود ممکن هست عاشق یک موجود نامحدود بشه؟

چطور یک موجودی که در دنیاست و تمام حواسش و درکش دنیایی هست می تونه یک موجود فرا دنیایی رو درک کنه؟

آیا ما ماهیت خودمون رو در دنیا درست فهمیدیم؟

چگونه دنیا رو میشه واگذاشت؟ دنیایی که هر روز به یک شیوه می خواهد نظرت رو به خودش جلب کنه؟!