باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

ای ایزد یکتا

ای ایزد یکتا، ای روح تعالا

ای مشفق پنهان، ای یار بی همتا

بر ما نظری نه، یا همنفسی ده

باشد که دوباره، آییم به سویت، با آن نواها


ماهش

قرآن

من باید عربی یاد بگیرم، سال 95 آمدم و معلم عربی و قرآن گرفتم اما بعد اتفاقاتی افتاد که گذاشتم کنار، فکر کردم شاید معجزه شود و من عربی و قرآن را یاد بگیرم اما نشد الان 6 سال از آن موقع می گذرد اگر کلاسم را ادامه داده بودم الان کلی پیشرفت کرده بودم!

نمی دانم با ما چه کردند که از یک فرسخی قرآن فرار می کنیم جایی پخش می شود حاضر نیستیم گوشش کنیم من تقریبا هر روز دو صفحه ای ازش می خوانم البته فقط ترجمه اش را! اما آن را هم با بی میلی می خوانم ولی از همین بی میل خواندن خیلی چیزها دستگیرم شده است دور سومم!؟

بعد منی که این طوری هستم انتخاب شده ام که با چند نفر دیگر که هنوز نمی دانم که هستند یک تفسیر مدرن قرآن بیرون بدهیم!؟ خیلی جالب است در کار خدا مانده ام که چرا این کارها را با آدم ها می کند!؟

آبادی دنیا

من از وقتی به خاطر دارم دلم می خواسته است دنیا را آبادان کنم، جای بهتری برای زیستن، جایی که همه خوشحال باشند، بچه ها در رفاه باشند و مدرسه بروند.

اما از طرفی دیگر در ادیان ابراهیمی گفته شده است: دنیا محل گذر است آبادش نکنید، یا دنیا مزرعه آخرت و محل امتحان است!

از بچگی مستندهای تلویزیون را که می دیدم اینکه دانشمندی کشفی یا اختراعی می کرد و این را برای بشریت از خودش به یادگار می گذاشت برایم خیلی جذاب و ارزشمند بود!؟

اما بعد در متون دینی و عرفانی خواندم خیلی از عقلا در آخرت جایگاهشان دوزخ است! یا علم حجاب است برای خودشناسی و خداشناسی؟!

ما دنیا را نفهمیده ایم، واقعا نفهمیده ایم! ما خودمان را نیز نفهمیده ایم! آخر ما چه هستیم؟! آخر رسالتمان روی زمین چیست؟! چه کنیم که خدا را خوش بیاید، بنده ی خدا را خوش بیاید و خودمان هم نفع بریم!؟ واقعا انتخاب کردن سخت است!؟ واقعا راه تاریک و پر پیچ و خم است!؟ گریه ام در می آید!؟

هر چیزی در موقعش رخ می دهد

دارم دیگر به این می رسم که هر چیزی در زمان و موقع خودش رخ می دهد!؟ هر چقدر بخواهی زور بزنی و بی تابی کنی و عجله کنی اتفاقی زودتر نمی افتد!؟

چند شب پیش باز خواب آینده را دیدم هنوز در همین خانه بودم فقط چند ثانیه بود!؟ واقعا چه مصیبتی هست دیگر فکر کنم زندگی ام یکنواخت بماند!؟ 

واقعا از لحاظ روحی و روانی و ذهنی و جسمی و عاطفی نمی توانم یک مرتبه جلو بروم یک بار دنیا جلوی چشم هایم زیر و رو شد به جنون رسیدم البته انگار یک بار دیگر هم این اتفاق خواهد افتاد!؟

دیروز یک جا خواندم نیایش و معنویت جنون آمیز است آدم های منطقی نمی توانند چنین رابطه ای را با هستی تجربه کنند!؟ کلی زحمت کشیدم عقل و منطق آموختم حالا باید بریزمشان دور!؟

چه دنیای عجیبیست تازه آخرش هم این است که کلا از ارتباط با آدم های عادی خارج می شوی!؟ این قدر که دنیایت متفاوت است و برای آدم های عادی غیر قابل فهم هستی!؟ همین الانش هم همین اتفاق یک جورهایی برایم افتاده است!؟

اصلا آدم چیست؟! کیست؟! کجاست؟! چند چند است؟! دنیا چیست؟! کیست؟! کجاست؟! چند چند است؟! خدا چیست؟! کیست؟! کجاست؟! چند چند است؟! زندگی چیست؟! ...

تصمیم جدید من

من تصمیم گرفتم از این به بعد یک جور دیگر باشم!

همیشه می خواستم خوب باشم و مواظب بودم کوچک ترین کار خطایی نکنم یا حرفی نزنم کسی برنجد!

اما حالا می خواهم راستش را بگویم حتی به قیمت این که کسی برنجد!

اصلا می خواهم گناه کنم، خطا کنم، دیگر بس است!

الان دیگر مطمئنم رشد معنوی انسان به این چیزها نیست!

تازه من از خدا می ترسیدم که گناه نمی کردم اما دیگر نمی ترسم می خواهم جلویش بایستم!

این همه سال از خشونت اجتناب کردم فقط خودم را افسرده کردم!

آدم هایی که دیگران را آزار می دهند زنده و سلامت راست راست راه می روند و من باید گوشه ی خانه مریض باشم!

دیگر احتیاط نمی کنم، آسه نمی روم آسه نمی آیم!

من با وجود بعضی چیزها که گناه بوده است و من دانسته و ندانسته انجام داده ام تا اینجا آمده ام اگر قهر خدا بود نمی گذاشت!

می خواهم ثابت کنم که گناه برای این گناه است که به خودت ظلم می کنی و ضرر می رسانی وگرنه گناهی وجود ندارد!

البته این را بگویم قرار نیست دیوانه شوم و هر کاری بکنم! حسابش را کرده ام می دانم چه می کنم! بی ادب می شوم!