باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

ریزه برف میاد!

الان از سوپر مارکت چیزی می خواستیم!

هوا سرد بود!

زنگ زدم بهشون با پیکشون بیارن!

رفتم دم در تحویل بگیرم!

ریزه برف میومد!

خودشو حسابی پوشونده بود آقای پیک!

بعد اومدم جلوی بخاری!

قبلا این طوری نبودم اما الان کمترین سختی برام خیلی سخته!

بعد یاد یه کسایی افتادم!

که تو این سرما، تو خونه های قد یه اتاق، زندگی می کنن!

شاید به نظر ما آدم های خوبی نیان!

ولی اون ها هم آدمند!

ما سال ها تو خونه ی امن بودیم!

مایحتاجمون آماده!

تونستیم درس بخونیم!

تونستیم بریم سر کار!

اما اونا هیچ کدوم از این فرصت ها رو نداشتن!

باید هر چی در می آوردن می دادن به غذا یا مادر و پدرشون هر چی داشتن رو دادن به مواد!

میگن آدم های باهوش و مهربون مستعد اعتیادن!

معتاد که بشی دنیات بهم می ریزه!

من معتاد به مواد نیستم اما به خوردن معتادم!

بچه هاشون خیلی هاشون باهوشن!

من دیدم!

درسته، درست تربیت نشدن!

اما اونم گناه اونا نیست!

از این که بگذریم!

یه عده الان دارن تو خیابون و زندون جونشون رو میدن!

چه اوضاع اسفناکی شده!

منم تنها زحمتی که می تونم بکشم اینه که بنویسم!

از خودم بدم میاد!

احساس گناه دارم!

احساس می کنم این دنیا عادل نیست!

از طرفی میگن خدا منزه هست از ظلم و عادله یعنی عین عدله!

من از عدل خدا سر در نمیارم!

خدا منو ببخشه اما چه کنم!؟

زندگی زیباست اما نه برای اونی که میشینه پای تلویزیون و امکانات بچه های دیگه رو می بینه و با امکانات خودش مقایسه می کنه و می بینه خودش محکومه به هیچی نداشتن و یه عده یه امکاناتی دارن که ما هم که امکانات داریم انگشت به دهان می مونیم!

واقعا میگم به ما وقتی بچه بودیم خیلی سخت می گرفتن!

امکانات داشتیم اما اگه درست استفاده نمی کردیم یا کار اشتباه می کردیم ازمون می گرفتن!

اما بعضیا هر چی هم که کار اشتباه می کنن بازم می بینی مادر و پدره قربون صدقه ش میرن! بیشتر بهش امکانات میدن!

نمی دونم این جور پدر و مادر ها چطوری فکر می کنند!؟

البته امکانات و نعمت واسه اینا دیگه نعمت نیست راه ضلالته!

اما فعلا مملکت این جوره!

اونی که دستش میرسه کاری نمی کنه واسه تغییر این حالت!؟

ما هم تواناییش رو نداریم!

 

اخلاص و ریا

الان یه مطلبی رو اینستاگرام دیدم میگه

آنچه برای رضایت خدا انجام می دید اخلاص و آنچه برای رضای خلق انجام میدید ریاست

توضیح داده

اگر به دیگران خوبی می کنید و جفا می بینید و ناراحت می شید این ریاست و به خاطر خلق انجام دادید و خالص نبودید

واقعا عجیبه یعنی یعنی هی من خوبی کنم به کسی که قدر نمی دونه به خاطر خدا؟! آدم چقدر توان داره این کار رو بکنه؟!

تازه یه موقع خوبی می کنی و ملامتم می کنن! این دیگه نوبرشه!؟

ولی خوب اگه می خوای صوفی بشی باید این کارها رو بکنی تا حدی که بهت فشار نیاد!؟

من همیشه سعی کردم خوبی کنم و در دجله اندازم، ایزدم در بیابان بهم پس داده!

هنوزم کسی ازم چیزی بخواد دریغ نمی کنم اما دیگه خودم ازشون چیزی نمی خوام! خودم مگه چلاقم؟! خودم برای خودم انجام میدم؟!

آره دیگه از خدا می خواه اخلاص عمل!؟

اعتبار

می دانید اعتبار داشتن چیز خیلی خوبی هست!

این که همه تو را به عنوان یک آدم باشخصیت، متشخص، درستکار، باکلاس، قابل اعتماد یا هر چیز دیگر بشناسند!

اما اگر همین اعتبار برای تو بت شود چی!؟

مادامی که بخواهی کارهایت و حرف هایت را جوری تنظیم کنی که اعتبارت خدشه دار نشود یعنی تو بنده ی اعتبارت شده ای؟!

این قضیه نه تنها در مورد اعتبار در مورد چیزهای دیگر هم صادق است!

وقتی خودت را آدمی بدانی که دیگران روی حرفت حساب باز می کنند این خیلی خوب است اما اگر گرفتار خودش تو را بکند بد است!

اگر بخواهی نام نیکو از خودت به جای بگذاری این نیت خود مخرب است حتی شاید باعث شود نتیجه ی عکس بگیری چون خلوص نیت خیلی مهم است!

بنابراین همیشه گفته اند نه برای خوشایند خودت نه برای خوشایند دیگران رفتار کن بلکه برای خوشایند خدا رفتار کن!

اگر خدا در ذهنت باشد، بدانی تمامی افکار و حرف ها و کردارت را می بیند و می شنود دست به کار اشتباه کمتر می زنی و درگیر این نمی شوی که دنبال نام یا ننگ باشی!

شاید در جایی کاری کنی که نامی بدست آوری ولی آن عین ننگ باشد در نظر خدا و در جای دیگر برعکس.

شاید حتی رفتاری کنی که دراز مدت باعث نتیجه مثبت شود و در کوتاه مدت کم اثر باشد یا برعکس.

همه چیز به داخل مغزت بر می گردد.

تنهایی

از بچگی احساس تنهایی داشتم!

از وقتی که یادم می آید!

یادم هست برای فرار از تنهایی نقاشی می کشیدم.

یادم هست برای فرار از تنهایی سعی می کردم خودم را در گروه پسرها که تنها بچه هایی بودند که می دیدم، جا کنم اما نتیجه ی عکس داد یک روز احساس غربت هم کردم، در همان کودکی.

از یک جایی به بعد گفتم اصلا تنهایی بد نیست اتفاقا دوسش دارم. یاد گرفتم دردهایم را انکار کنم!

سال ها تنها بودم توی مدرسه دوست واقعی نداشتم یادم هست زنگ های تفریح یا توی کلاس می نشستم یا می رفتم تنهایی در باغچه حیاط مدرسه یا کتاب های غیردرسی می خواندم.

جالبست یک معلم و ناظم هم نمی آمد بگوید تو چرا تنهایی؟! تازه تشویقم هم می کردن، می گفتن چه دختر خوبی هستی، البته من برایم مهم نبود خودم می دانستم این از خوبی نیست از سر درد است!

سال ها گذشت و من به سن جوانی رسیدم منوال همین بود تنهایی ام را پر می کردم اما نمی دانم در دوران ارشد چه شد که دیگر نمی توانستم تنهایی را تحمل کنم!؟

باید حتما با یکی حرف می زدم وگرنه بی قرار می شدم دوستی که نداشتم شروع کردم به چت کردن که واقعا دنیای کثیفی بود آدم های دیوونه تر از خودم که اکثرا مشکلات روانی جنسی هم داشتن دیدم. برای من چت کردن راحت تر بود یعنی نوشتن راحت تر از حرف زدن بود هنوزم هست.

چند سالی گذشت تا اینکه یک دوست پیدا کردم نمی دانستم بهش اعتماد کنم یا نکنم اما کردم و تنهایی ام پر شد تمام اسرار زندگی ام را برایش تعریف کردم اما یک روز دیدم دارد از ضعف هایم علیه خودم استفاده می کند چند باری دعوایمان شد و عاقبت عطایش را به لقایش بخشیدم.

الان مدتیست که تنهایم دیگر دردش ناراحتم نمی کند سر شده ام بی قرارم چند روز است نیستم برای اولین بار با تنهایی ام مواجه شدم.

یک جایی خواندم آنچه باعث تحول می شود مواجه شدن با تنهایی و تنها بودن است.

من هم می خواهم متحول شوم از همان بچگی می خواستم تنها می مانم اگر خیلی احساس خلا کردم آهنگ گوش می دهم اما دیگر دست جلوی آدم ها دراز نمی کنم که تنهایی ام را پر کنند تا کمی به من محبت کنند!

گدایی عشق را از کسی کردن بزرگ ترین گناه در حق خود آدم است چون آن آدم فکر می کند تو نیازمندش هستی و دست به هر کاری می زند خوارت می کند.

نیاز را فقط باید در یک خانه برد، گدایی از یک نفر کرد چون اوست مهربان است و بزرگ و بزرگوار است رفیق شفیق است 

من برایش رفیق نبودم رفیق که پیدا کردم ولش کردم او هم به من نشان داد هیچ رفیقی نمی تواند مثل او رفاقت کند.

حال سرشکسته هستم دلم دیگر آن نزدیکی و پاکی و صفا را با او ندارد خشمگین است از او که چرا این کار را با من کرد؟! شاید او هم خشمگین است از من که رفاقت چند ده ساله را به یک رفیق جدید فروختم!؟

آری فعلا بینمان شکراب است مثل اول نمی شود آن خلوص نیست اما هنوز رفیق هستیم نمی دانم چه کنم که دلم از این حالت به درآید.

شاید باید التماسش کنم! غرورم را زیر  پا بگذارم و اشک بریزم تا شاید دو مرتبه مرا به درگاهش راه بدهد!؟

تسلیم بودن

دیده اید در ادیان می گویند تسلیم باید باشیم؟!

اما می گویند در سختی ها تسلیم نشوید؟!

سرنوشت هست و دنیا را یک نفر دیگر می چرخاند پس اراده و اختیار ما چه معنی دارد؟!

آیا ما مجبوریم؟!

من نمی خواهم این پرسش های اساسی را جواب دهم چون هیچ کس نمی تواند جواب دهد!

اما می خواهم بگویم منفعل بودن با تسلیم بودن فرق دارد!

جا زدن و خود را باختن به مشکلات با تسلیم بودن فرق دارد!

تسلیم بودن یک حالت روحی و روانی است که در قلب احساس می شود یعنی فرد تسلیم مقاومتی در برابر رویدادها ندارد و شکوه و شکایت به درگاه خدا نمی کند آنچه هست می پذیرد و این به یک باره اتفاق نمی افتد گام به گام در مسیر زندگی بیشتر و بیشتر تسلیم می شویم.

اما جنگیدن با مشکلات و غلبه به سختی ها نشانه ی اراده و اختیار ماست و منفعل نبودن در برابر وقایع خود یک ارزش است این که نگذاری هر موجی تو را به هر سمتی ببرد البته شاید گاهی بخواهی سوار امواج شوی اما این همیشگی نیست و گاهی خود سکان را دست می گیری چون اگر این کار را نکنی امواج لهت می کنند!

آری این دنیا خیلی پیچیدگی دارد سیر در این دنیا نیازمند هوشیاری است و هر کس نمی تواند تصمیم مناسب بگیرد و کلمات در جاهای مختلف معنای متفاوت دارند.