باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

شکوه و شکایت

این که با خدا دوست بشی و انس بگیری خیلی خوبه اما کافی نیست!

این که بتونی توی سختی و مشقاتی که برات اتفاق میفته هنوز این رابطه رو حفظ کنی و پشت به خدا نکنی اصل داستانه

اگر با کوچکترین زخمی که بهت می رسه زبون شکوه و شکایت رو باز کنی و یادت بره شکرگزار باشی یعنی دوست داشتنت اون قدرا نیست

البته همه ی اینا مرتبه داره و هر کسی ممکن هست بلغزه اشتباه کنه توبه و پشیمونی برای همینه یعنی ممکن هست من رو به شکایت بیارم یا حتی به خدا پشت کنم اما دوباره می تونم برم سمتش و جبران کنم اشتباهاتم رو!

قرار نیست من اول خط مثل اونی باشم که پله صدمه

چند روز پیش توی یکی از وبلاگا نوشته بود امام باقر بچه ش فوت می کنه بعد با روی خندان میاد پیش اصحابش اونا هم تعجب می کنن میگن چطور ممکنه ایشونم میگه ما امامان تو مصائب این طوری هستیم!

حالا اگه عکس اون آقایی که اینو نوشته بود می دیدید ترشرو و عبوس بود!؟

یه نکته اینجا هست که من گفتم چند خط قبل، امام باقر رو پله ی صدم بوده این چیزا رو معنا نداره واسه آدم هایی که تو پله ی یازدهم هستن تعریف کنید چون از پسش برنمیان بعد ناامید میشن یه عده هم که دست به تظاهر می زنن که بگن ما هم بله!

نکنید این کارا رو با خدا و دوستاش، جهنم رو می خرید برای خودتون!

باز هم اعدام

امروز صبح دو نفر از معترضان را اعدام کردند من بعد از ظهر که اخبار دیدم متوجه شدم فیلم اعترافات یک نفرشان را دیدم به نظر آدم بدی نبود ولی من دیگر مغزم کار نمی کند تشخیص حق خیلی سخت شده است.

ناراحت هستم که این اتفاقات افتاد بیچاره پدر و مادرشان، چه کشته های این طرف چه کشته های آن طرف!؟ اما گویا تازه اول مصیبت است باید حالا حالا مصیبت بکشیم!

کرونای جدید آمده است اگر آخرالزمان باشد مردم زامبی می شوند!؟ نصف جمعیت زمین می میرند!؟

من به عنوان یک انسان از کار خدا سردرنمی آورم!؟ می گویند سوالاتی نپرسید که جوابش متعجب و غمناکتان کند و خشم خدا را بر بینگیزد!؟ ولی آخر من الان هم متعجب و غمناکم!؟ 

خیلی وقت ها خواسته ام بر علیه خدا قیام کنم چون هر چه می گویی خشمگین می شود و می گوید کافری و مشرکی و این حرف ها!؟ به نظرتان زور نمی گوید!؟ منطق هم گاهی سرش نمی شود!؟

ولی چه چاره!؟ او خداست کافیست اشاره کند می میری!؟ زورش زیاد است و همه ی دنیا زیر سلطه ش هست. حتی ضربان قلب من و شما!؟ انسان خیلی ضعیف است با تمام منم منم کردنش اما من می دانم خدای من بیخودی کاری نمی کند یک چیزی می داند که من نمی دانم من به هوش و درایتش ایمان دارم!؟


من دوستت دارم خدا این کارها را نکن همان طور که روی مهربانت را به من نشان دادی به بقیه هم نشان بده چرا این کارها را می کنی!؟ خطای ما چیست!؟ تو که اگر بخواهی از نطفه آدم به وجود می آوری از دانه یک درخت بزرگ چرا بر دل گمراهان نمی تابی!؟ تو اگر بخواهی آن ها می خواهند تو به آن ها بتابی!؟

درگیری ذهنی

شما هم این طورید که وقتی ذهنتون درگیر چیزی هست دیگه همه چی فراموشتون میشه و غافل میشید؟! در همه ی جا و همه زمان ها فکر و ذهنتون پیش اون موضوعه؟!

الان که دارم فکر می کنم انگار یه جور وسواس دارم!؟ تنها چیزی هم که تو این سال ها براش پیدا کردم این بود که در لحظه زندگی کنم اما همین فکر وسواسی باز هم نمی ذاره!؟

الان اوضاع جامعه و اینکه چی می خواد بشه شده درگیری فکریم!؟ دیشب کلی با یه دوست صحبت کردم می گفت مگه تو مملکت داری بلدی یا سمتی داری!؟ ندارم اما همش فکر می کنم وظیفه دارم! بهش گفتم که همش فکر می کنم باید فداکاری کنم!؟

خودم می دونم اینا همش از طرحواره هامه!؟ از روی علم و آگاهی نیست!؟ تنها نتیجه ای که رسیدم این بود آینده رو باید سپرد به خدا، باید به این ایمان بیارم که آینده چه نیک چه بد خدا رقم میزنه تازه اگر هم بده این ذهن من هست که بد تعبیر می کنه وگرنه همه چیز داره به سمت مقصد نهایی به خوبی پیش می رود.


ولی یه جای کار اشکال داره نمی دونم چی!؟ :گریه:

کنار گذاشتن همه چیز

دیشب خواب دیدم، خواب عشقم را، چه خوابی بود!؟ خیلی قشنگ بود!؟ 

خواب رفیق سابقم را هم دیدم، هیچ وقت خواب او را نمی دیدم!

باید عشقم را هم بگویم، عشق سابق، چون از او گذشتم ولی ناخودآگاهم نگذشته است!؟

صبح که بیدار شدم اینستاگرام را چک کردم دیدم یک ایرانی در فرانسه خودش را در رودخانه غرق کرده تا پیام انقلاب نوین ایران باشد واقعا پشتم شکست، درد می کند، چرا این کار را کرد؟!

دیشب آمدم ترک وطن کنم، پرونده ی تمام رابطه هایم ببندم تمام فکر و ذکرم فقط یک چیز باشد اما باز همه چیز دست به دست هم داد که نگذرم ولی من باید بگذرم!؟

در این چند ماه اخیر من حداقل سه رویای کاملا شفاف از آینده دیدم هنوز در اتاقم بودم و هنوز در مشهد، هیچ وقت این رویاهای آینده این قدر شفاف نبودند!؟

خدا یا با من چه کار می کنی؟! دیگر آینده بین دارم می شوم فکر می کنم معنای آخر زمان همین هست تو آینده را می دانی و باز در دنیایی و باز زندگی می کنی!؟ خیلی دیوانه باید باشی و خیلی بزرگ!

خشم و خون، بیداد و جنون

خشم و خون، بیداد و جنون

دانی که چرا حق کرد چنون!؟

زیرا که کسی ره ببرد بر منزل

تا نیک ببیند همه چیز را کنون


ماهش