باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم


ما از آن جا و از این جا نیستیم

ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم


لااله اندر پی الالله است

همچو لا ما هم به الا می رویم


قل تعالوا آیتیست از جذب حق

ما به جذبه حق تعالی می رویم


کشتی نوحیم در طوفان روح

لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم


همچو موج از خود برآوردیم سر

باز هم در خود تماشا می رویم


راه حق تنگ است چون سم الخیاط

ما مثال رشته یکتا می رویم


هین ز همراهان و منزل یاد کن

پس بدانک هر دمی ما می رویم


خوانده‌ای انا الیه راجعون

تا بدانی که کجاها می رویم


اختر ما نیست در دور قمر

لاجرم فوق ثریا می رویم


همت عالی است در سرهای ما

از علی تا رب اعلا می رویم


رو ز خرمنگاه ما ای کورموش

گر نه کوری بین که بینا می رویم


ای سخن خاموش کن با ما میا

بین که ما از رشک بی‌ما می رویم


ای که هستی ما ره را مبند

ما به کوه قاف و عنقا می رویم


مولانا

طول بلوغ

حتما دیده اید بعضی ها سریع تر به موضوعات واکنش می دهند بعضی ها دیرتر، اکثرا فکر می کنیم آنکه واکنشش سریع تر است سریع تر در آن موضوع بالغ شده است و این یک مزیت است.

اما توجه شما را به مثالی جلب می کنم شما وقتی غذا می پزید شعله اجاق گاز را کم می کنید تا مواد آرام آرام بپزند و غذایی که با شعله ی زیاد و در طول زمان کم پخته شده است کیفیتش از غذایی که آرام آرام پخته شده است کمتر است، این مثال را مولانا نیز در مثنوی می زند.

البته من خودم در بیشتر موارد جزو گروهی هستم که سریع پخته می شوم چه بلوغم در نوجوانی، چه رشد عقلی ام، چه واکنش هایم به حوادث اخیر کشور و ... . 

همیشه فکر می کردم جلوتر از سنم بودن خوب است درست است که سخت است چون تنها می مانی اما خوب در رقابت از بقیه جلوتر هستی اما زندگی مسابقه نیست و دیدم آدم هایی را که خیلی بچه بودند اما یک اتفاق آنچنان بزرگشان کرد که با وجود اختلاف زیادی که با من داشتند ناگهان بزرگ شدند و به من رسیدند!

از دیشب مدام در رابطه با موضوعات مختلف ناراحت که می شوم به خودم می گویم غمت نباشه! واقعا چرا این همه سال این قدر حرص و جوش خوردم و ناراحت و عصبانی شدم؟! همه چیز درست پیش می رود به سمت هدف نهایی! غمم نیست! خدا هست و خدا هست و خدا هست!

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم

با تو بودن را برای بی تو بودن دوست دارم

ای که تو یار منی، همره و همراز منی

ای که من روح تو را برتر از عشق دوست دارم

ای حریف و همدم من، ای تمیز و روی خوبی

من تمام روح و جسمت، را همیشه دوست دارم

چشم شوخ بی ریایی، ای تو ای محبت خدایی

من تو را بیشتر از عشق، برتر از خود دوست دارم 

جان پاک کبریایی، ای تو ای روح خدایی

ای که برترینی، من تو را دوست دارم دوست دارم 


ماهش

بد دوش بی‌تو تیره شب و روشنی نداشت

بد دوش بی‌تو تیره شب و روشنی نداشت
شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت

شب در شکنجه بودم و جرمی نرفته بود
در حبس بود این دل و دل دادنی نداشت

ای آنک ایمنست جهان در پناه تو
مه نیز بی‌لقای تو شب ایمنی نداشت

کبر و منی خلق حجاب تو می‌شود
در سایه بود از تو کسی کو منی نداشت

دل در کف تو از تو ولیکن ز شرم تو
سیماب وار بر کف تو ساکنی نداشت

مولانا

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید

به سوی خانه اصلی خویش بازآیید


چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست

به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید


ز آب و گل چو چنین کنده ایست بر پاتان

بجهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید


سفر کنید از این غربت و به خانه روید

از این فراق ملولیم عزم فرمایید


به دوغ گنده و آب چه و بیابان‌ها

حیات خویش به بیهوده چند فرسایید


خدای پر شما را ز جهد ساخته است

چو زنده‌اید بجنبید و جهد بنمایید


به کاهلی پر و بال امید می‌پوسد

چو پر و بال بریزد دگر چه را شایید


از این خلاص ملولید و قعر این چه نی

هلا مبارک در قعر چاه می‌پایید


ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار

نه کودکیت سر آستین چه می‌خایید


خود اعتبار چه باشد بجز ز جو جستن

هلا ز جو بجهید آن طرف چو برنایید


درون هاون شهوت چه آب می‌کوبید

چو آبتان نبود باد لاف پیمایید


حطام خواند خدا این حشیش دنیا را

در این حشیش چو حیوان چه ژاژ می‌خایید


هلا که باده بیامد ز خم برون آیید

پی قطایف و پالوده تن بپالایید


هلا که شاهد جان آینه همی‌جوید

به صیقل آینه‌ها را ز زنگ بزدایید


نمی‌هلند که مخلص بگویم این‌ها را

ز اصل چشمه بجویید آن چو جویایید


مولانا