باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

عمر بگذشت


عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی


چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی


دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم

گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی


با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود

هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی


لمع البرق من الطور و آنست به

فلعلی لک آت بشهاب قبس


کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

وه که بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسی


بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن

حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی


تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم

جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی


چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ

یسر الله طریقا بک یا ملتمسی


حافظ

احساسات

یه کم سرچ کردم روی اینترنت، در مورد احساسات و مدیریت و کنترلش، چیزایی که میگفتن همه ش رو می دونستم اما چندان کمکم نکردند، قلب من هنوز زخم داره و حال من بده!

من از بچگی احساسات رو چیز بدی می دونستم یه چیز زائد، از تو فیلم و سریال های تلویزیون یاد گرفته بودم و هم بازی های پسر بچگیم هم بچه های رذلی بودند که اصلا احساسات حالیشون نبود و منم برای اینکه بین اون ها پذیرفته بشم ادای اونا رو درآوردم و آخرش مثل اونا شدم!

ولی سرکوب و نادیده گرفتن احساسات من رو بیمار کرد یعنی روانشناسا این جوری گفتن شاید تشخیص آبکی دادن دیگه بهشون اعتمادی ندارم!

ولی برای اینکه قوی بشی لازمه احساساتت تو سینه ت بمونه اما این زخم هایی که داری چیزیه که تو رو از پا درمیاره!

من فکر می کنم خانم هایی که به روح زنانه شون وصل هستند می تونند روی زخم های قلب مرهم بگذارند اما الان بیشتر خانم ها هم مرد شدند و حتی نمی تونند برای خودشون کاری کنند و عده ای هم نمی خوان به دیگران کمک کنند بالاخره باید عاطفه بگذارند و اون ارتباط قلبیه بین دو نفر شکل بگیره که بشه و این کمتر ممکنه!

خلاصه که من وقتی بیدارم و هوشیارم نمی تونم با روح زنانه ام ارتباط بگیرم اما یه موقع هایی شده که خواب و بیدار بودم و پوسته ی سخت ایگوم ضعیف شده تونستم که روی قلبم مرهم بذارم اما کافی نبوده به نظرم خودت نمی تونی برای خودت این کار رو بکنی یه نفر دیگه باید این کار رو بکنه، حالا من بازم تلاش می کنم!

می ترسم برگردم به روح زنانه ام و ضعیف بشم و باز بهم ظلم کنن و زور بگن، بعدم دل خوشی از زن ها و دخترها ندارم، آدما به هم رحم نمی کنند، بعدم دنیای زن ها رو نمی شناسم این سال ها که مریض بودم سعی کردم بیشتر با خانم ها مراوده کنم ولی بازم وارد دنیای زنانه نشدم!

دیگه حوصله ندارم برم دنبال آدم ها، از همه شون ناامیدم، فقط دلم می خواد قلبم درست بشه شاید باز دارم عجله می کنم !؟


بعدنوشت: انگار این زخم ها نمک زندگیه و بیشترم خواهد شد من باید خودم رو قوی تر کنم و با وجود این زخم ها پایدار بمونم!

صبح جمعه

سلام صبح جمعه تون بخیر

من چند ساعته بیدارم و صبحانه خوردم!

این قدر همه جا از خبرهای جنگ میگن که می خوام بالا بیارم ببخشید!

این اسرائیلم حمله نمی کنه که ما رو خلاص کنه!؟

من چند روز پیش از این خبرها، حالت تهوع گرفته بودم، هی شربت عسل خوردم بهتر شد!

البته تو اینترنت نوشته بود تهوع عصبی با زنجبیل هم خوب میشه کلوچه زنجبیلی هم خوردم!

تازه این قرصای گیاهی که دکتر طب سنتی داده بود معده م بهم ریخت!

یه مدلی بود مثل ترش کردن اما ترش کردن های قبلی فرق داشت و با چای نبات خوب نمیشد، باید چند ساعت سیخ می نشستم تا خوب بشه!

با این چیزایی که خوردم اونم بهتر شد، خیلی وضع بدی بود با خودم گفتم کارت دراومده!

آخه نصف شب تو خواب معده م بهم می ریخت بیدار میشدم تا صبح!؟

دیشب من که خواب بودم خونه ی همسایه نمی دونم چه خبر بود جیغ و داد بود، از صداشون بیدار شدم فکر کردم اسرائیل حمله کرده ولی خوابم میومد گوشی رو چک نکردم و خوابیدم!؟

من که این چند شب تخت خوابیدم خواب های فیلم سینمایی ه م دیدم! 

معده م هم از اخبار کانال خبر فوری تلگرام بهم می ریخت این قدر با آب و تاب اخبار جنگ رو می گفت البته فکر کنم به اونم تذکر دادن لحنش رو عوض کرده!

همه خوابن، مامانم میگه بریم شاندیز شیشلیک بخوریم اما من اصلا میلم به گوشت قرمز نیست!

من که بچه شدم رفتم از سوپر یه بسته شکلات تافی گرفتم می خورم، همین جورم دارم چاق تر میشم اصلا هم حوصله ندارم برم بیرون!؟

نمی دونم دردم چیه!؟

سلام من برگشتم

سلام من به دلیل اصرار دوستان دوباره وبلاگ رو فعال کردم، روم نشد این قدر محبت دارند من بی تفاوتی بهشون بکنم البته کمتر می نویسم، این مدت که وبلاگ نداشتم خواب هام به حالت قبلیش برگشت و کمتر چرت و پرت دیدم بیشتر فیلم سینمایی دیدم!

این چند وقت که نبودم با نوشتن واسه دوستانی دیگه و در دفترچه تونستم فکرهای خشونت آمیز و انتقام جویانه و آزاردهنده رو مهار کنم و از دستشون خلاص بشم چند روز این قدر خوشحال بودم که انگار از زمین جدا شده بودم و احساس پوچی هم تقریبا نمی کنم!

می دونید این وبلاگ چیز بدی که داره اینه که بازدیدکننده زیاده و بعد توی خیابون که میری احساس می کنی بقیه می شناسنت و دیگه آزاد نیستی خودت باشی البته من با نام مستعار می نویسم ولی همه اسم خودم رو می دونن این قدر که تابلوام!؟

بعدم آدم های جورواجور میان کامنت الکی و فحش می نویسن اصلا حوصله شون رو ندارم، حوصله ی بحث ندارم، چرا دروغ زود عصبانی میشم وقتی چنین چیزهایی می بینم!

روزگار

دیشب خواب پزشکیان رو دیدم حالا تعریفش نمی کنم چون تعبیرش خراب میشه و با در نظر گرفتن حرف هایی که در نیویورک زده واقعا به نظر میاد آدم خوبیه اما اگر آدم خوبیه تو این سیستم چه کار می کنه؟! یعنی تا حالا رفیقاشو نشناخته؟! اصلا من به خاطر همین حرفای این آقا تو تلویزیون نرفتم تو اعتراضات ولی خوب حالا هم که رئیس جمهور شدن هم نمی گذارن کار کنه کاملا واضح نمی گذارند وزیر خارجه که باید زیردست رئیس‌جمهور باشه میاد حرف رئیس‌جمهور رو تکذیب می کنه!؟ کجای دنیا چنین حقی بهش میدن؟! همه چیزمون به قول این شبکه های ماهواره ای فشله!؟

توی یوتیوب زده بود قراره امیر تتلو رو اعدام کنن اما تو خبرها گفتن حکمش اومده و از زندان انفرادی آوردنش تو بند!؟ دنیا برعکسه جنایتکارهای واقعی راست راست می چرخن و جنایت می کنن آدمی که مریضه رو باهاش این جوری می کنن!؟

شروین حاجی پورم عفو بهش دادن از اون روز تو مجازی چقدر بزرگش کرده بودن حالا ولی هر کی میاد یه چیزی بهش میگه! من که میگم مردم ایران همین طورن از کارت خوششون بیاد الکی بزرگت می کنن از کارت خوششون نیاد الکی می کوبنت!؟ از قدیم همین طور بودن در تمام تاریخ تمام عرفا و فضلا همین رو گفتن!؟راستش جدیدا به خودمم دارم نگاه می کنم می بینم خودمم همین طورم یکی یه کار خوبی در حقم می کنه میگم چه آدم خوبیه یه کار بدی می کنه میگم نه آدم خوبی نیست اگه یه چیزی هم بهم بگه میگم چه آدم بدیه!؟ راستش از بچگی به دیگران می گفتم احمق اما حالا دارم می بینم خودمم احمقم واقعا احمقم تا حالا با سر پر باد احمقانه زندگی کردم و خودم رو بدبخت کردم اما بازم تصمیمات هر دم بیلی می گیرم و واقعا هم نمی دونم چه کار کنم درست بشم مثلا همین قضاوت خوبی و بدی در مورد بقیه! خوب کلی از اشتباهاتم به خاطر همین بوده که فکر کردم فلانی خوبه یا بده!؟ خودمونیم با تمام ادعای باهوشی که دارم مغز کوچکی دارم!؟

گفتن می خوان زندان اوین رو بدن به داشگاه شهید بهشتی واقعا فکر کردن ما این قدر احمقیم که معنی دانشگاه کردن زندان ها رو این جوری قبول کنیم؟! واقعا این مسئولین مردم رو چی فرض کردن؟! البته اون ارزشی های خولشون که یه ذره عقل و سواد ندارن این چیزا رو باور می کنن یا حداقل اداشو درمیارن باور کردن تا از کنار اینا بخورن خوب خرشون کردن!؟ با سر می فرستنشون تو چاه!؟

معدن طبسم که حتما خبرشو می دونید خیلی دلخراش بود ما شهروند که چه عرض کنم جونمون اندازه ی یه سگ برای حکومت ارزش نداره!؟ چه بدبختی گیر کردیم!؟

دو تا جنایتکارم که در اون سوی خاورمیانه افتادن به جوون هم و مردم رو می کشن البته از جنایتکاران دیگه نمیشه توقع داشت بیان جلوی اینا رو بگیرن!؟ این قدر پستن که میشینن در مورد صلح حرف می زنن بعد به جنایت هاشون ادامه میدن!؟