باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

امروز

امروز خیلی خوشحالم، می خواستم از این به بعد خوشحال زندگی کنم تا چشم همه دربیاد ولی گفتم میرم سراغ زندگی خودم اینکه بخوام اون جوری باشم یعنی اون ها دارن رفتار من رو کنترل می کنند و من دلم می خواد آزاد باشم برای همین هیچ وقت ضد کسی اقدام نکردم مگر اینکه داشته کاری می کرده که من رو عذاب بده یا تحت فشار بزاره!؟

اینکه باقالی های نفله در مورد من چی فکر می کنند مهم نیست مهم اینه که من اصلا اونا رو آدم حساب نمی کنم واقعا هر کسی اون قدر مهم نیست براش وقت بگذارید بیشترین تنبیه براش اینه که بزاری تو دنیای احمقانه ی خودش زندگی کنه و در جا بزنه، واقعا مردم کاری می کنند که از خوب بودن خودت پشیمون بشی بگی من چقدر خول بودم دلم برای اینا می سوخت اینا قدرشناس که نیستن خیلی از پررو هستن ولی من دیگه اشتباهات گذشته رو نمی کنم و بد نمیشم چون دنیا اگر بد بشی با بدی جوابت رو میده، والا وقتی خوبی با بدی جوابت رو میده چه برسه که بد باشی یه بلای بزرگ سرت میاره!؟ خخخخ

بعدنوشت: هیچی به اندازه پررویی و وقیح بودن لجم رو درنمیاره و این جور آدما تو این دوره و زمونه زیادن، منم که بد غیض، تازه کاریشون نمی کنم چون وقتی از سر غیض یکی رو بخوای تلافی سرش دربیاری معمولا زیاد از حد میشه، خدا خودش می دونه هر کس چقدر باید تنبیه بشه، برای اونا همین جزا بس که من دیگه مثل قبل نمی بینمشون و رفتارم باهاشون عوض میشه، می تونستن خیلی چیزا ازم یاد بگیرن ولی حالا دیگه خودم نمی خوام به کسی چیزی یاد بدم چون این قدر بی شرف که ضد خودت استفاده می کنه میره همه جا بالای منبر که انگار خودش این چیزا رو کشف کرده، واقعا مردم چقدر کوچیکن!؟

اگر منم!

اگر منم که بازم خر میشم و خوب میشم و مهربون میشم و احترام می گذارم!؟ چه کنم چیز دگر یاد نداد استادم!؟

تازه میگن باید لهم بشی!؟ سنگ زیر آسیاب باشی!؟ واقعا ممکنه!؟

من شوق پرواز داشتم، به جاش رفتم ته زمین تو لجنزار، هی دنیاییه، دنیای کثیفیه، منم که دیگه کثیف شدم، از کثیف شدن بیشتر ابایی ندارم!؟

واقعا همینش بده که این فکرا رو بکنی!؟ مثلا کثیف تر بشی چی میشه!؟ بیشتر فرو میری تو لجنزار!؟ به خودت میای می بینی غرق در کثافتی و دیگه هیچی پاکت نمی کنه!؟ حداقل هنوز می تونم جبران کنم چون خیلی کثیف نشدم!؟ به نظر خودم تازه خیلیه، باید آب پاک نوشید تا این کثیفیا از خونم پاک شه و از پوستم بره!؟

آب پاک چیه؟! قرآن و کتاب های مقدس، کتاب های انبیا و اولیا و عرفا، حرف زدن با آدم های پاک، کمک کردن به آدم های مظلوم و البته توبه کردن که من این قدر توبه کردم و شکستم که دیگه آبروم رفته مثل من نباشید یک دفعه از ته دل توبه کنید!؟


بعدنوشت: این دفعه نمی خوام خر بشم و کورکورانه رفتار کنم می خوام عاقلانه رفتار کنم و هر چیزی که تا به حال یاد گرفتم رو بریزم دور و از نو فکر کنم، هر چند اونا هنوز تو سرمه و عادت کردم اجراشون کنم ولی خوب بودن از سر عادت اصلا خوب نیست معنای خوبی نمیده مثل یه رباتی که برنامه ریزیت کردن این جوری باشی بی اراده و بدون خودآگاهی، شاید بعضیا رو راضی کنه ولی من رو راضی نمی کنه!؟ آخ که چقدر سخته ولی من راهش رو پیدا می کنم!؟ تا کی مثل آدم مومی باشم!؟ آخه عقلمم پاره سنگ برداشته پس چه کار کنم!؟ خودم احمق شدم!؟

واقعا چرا این حرفا رو زدم!؟

واقعا چرا این حرفا رو زدم!؟ این حرفا آدم ها رو بدتر می کنه، بیشتر کینه به دل می گیرند!؟ با این حرفا کسی عوض نمیشه!؟ سرشون به سنگم می خوره بازم درست نمیشن چه برسه به چهار تا کلمه!؟

منم هر چی می خوام خوب تر باشم بیشتر بد میشم و گند بالا میارم!؟ نمیشه اونچه تو دل هست رو انکار کرد یا نادیده گرفت!؟ به هر صورت من فقط خواستم کمکی کنم ولی نشد!؟ مخم تاب برداشته چه کنم!؟

از خودم بدم میاد وقتی!

وقتی بد دیگران رو میگم از خودم بدم میاد!؟ وقتی گله و شکایت می کنم از خودم بدم میاد!؟ وقتی اعتراض می کنم از خودم بدم میاد!؟ نمی دونم چرا!؟ 

همه ش فکر می کنم باید خوب و مثبت باشم و انرژی منفی ندم و انتقاد نکنم ولی خوب اونا هم جزئی از زندگیه و باید خیلی عادی باشه تو جامعه ی ما این طور نیست!؟

اینکه مردم الان در موردم چه فکر می کنند و واکنششون چیه برام مهمه!؟ اصلا دوست ندارم کاری کنم که واکنش منفی ببینم!؟ دوست دارم همه دوستم داشته باشند!؟ ولی در هر دو زمینه کاملا برعکسه!؟ همیشه واکنش منفی می بینم و هیچکسم دوستم نداره!؟ خوب منم هیچکس رو دوست ندارم این به اون در!؟ یعنی دیگه از این فکرا خسته میشم و میگم ولش کن هیچ فرقی نمی کنه کی چی فکر می کنه!؟

خلاصه که این قدر با خودم درگیری دارم که وقت ندارم با مردم درگیر بشم!؟ هر کس هر جور دوست داره زندگی کنه!؟ به من چه!؟ کائنات هوشمنده جواب خوبی و بدی آدم ها رو میده!؟ من که نمی تونم چوب بردارم یکی یکی آدم ها رو تربیت کنم که!؟ تازه خودم هم خودم رو قبول ندارم که کارم درسته، هنوزم به خودم شک دارم، آدم قوی و استواری نیستم تازه از وقتی مریض شدم خیلی متزلزلم!؟ قدرت ندارم خودم بکشم چه برسه مردم رو!؟

مردم این دوره و زمونه

چندی پیش در اینستاگرام پستی دیدم که می گفت اگر می خواهید مردم سوارتان نشوند جلویشان خم نشوید!؟

با خودم گفتم یک نفر چقدر پررو می تونه باشه که یکی بهش احترام بزاره و اون سوارش بشه بعد هم تقصیر رو بندازه سر همون فرد که تو خودت خم شدی!؟ اصلا مردم شرم و حیا ندارن!؟ یه قیافه ی پاک و منزهی هم می گیرن که نگو!؟

یک چنین مردمی که احترام و مهربانیت رو خریت فرض می کنند رو فقط باید یه خنجر برداری بکنی تو شکمشون!؟ منتها این قدر زیادن که باید حمام خون راه بندازی!؟ که نمیشه!؟

با خودم میگم من حق داشتم از خوبی خودم پشیمون بشم، با این آدم هایی که طرف بودم، ای کاش فقط سواستفاده گر بودن، جلوت یه جورن پشت سرت یه جور دیگه، حالا به این نتیجه رسیدم منم هر کاری کردم باهاشون خوب کردم بالاخره باید یه جوری از خودم محافظت می کردم!؟