باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

خود و جامعه

خیلی از آدم ها دوست دارند خودشون باشند!؟

اما جامعه می خواد همه یه دست باشند!؟

و ما اصرار داریم که خودمون باشیم و متمایز باشیم!؟

چیزی که فهمیدم اینه!؟

این خوبه که جامعه این طوره!؟

چون نواقص شخصیتیمون رو بهمون نشون میده!؟

بسیاری از آدم ها چیزهایی در مورد ما می دونن که خودمون نمی دونیم!؟

اگه ولمون کنن می خوایم همون آدم سی سال پیش باشیم!؟

البته خیلی از آدم ها در تغییر کردن سردرگم میشن!؟

اما اگر یک بار یاد بگیری دیگه برات آسون میشه لم تغییر کردن خودت رو یاد می گیری!؟

البته فقط این طوری نیست که کائنات تغییر مثبت توت ایجاد کنه!؟

گاهی آدم هایی رو می فرسته که تغییر منفیت میدن!؟

ولی اون هم جزئی از ماجراست!؟

آخه ما فکر می کنیم عیب ها همه ش برای دیگرانه!؟

ولی می بینی اگر پاش بیفته خودت اون عیب ها رو صد برابر دیگران دارا میشی!؟

اینا تجربه شخصی خودمه ها!؟

به دیگران کاری ندارما!؟

دیگه زندگی همینه!؟

این قدر ورزت میده که گلت رو آماده کنه!؟

گاهی مشتت میزنه!؟

گاهی سوراخ سوراخت می کنه!؟

چه می دونم!؟

بهترین راه اینه که مقاومت نکنی!؟

بزاری کارش رو بکنه!؟

سرپیچی از خدا

من کلا از بچگی یه حالت فرمان نبر داشتم حتی نسبت به خدا هم همین طور بود البته خدا با عشق و مهربونی دل من رو بدست آورد ولی الان یه حالتی هستم بدتر از اون موقع ها، همه شرایط بیرونی و درونی تقریبا خیلی خوبه و خوب من نفسم قوی شده و می خواد هر کار می خواد بکنه!؟

 من جستجو کردم توی اسلام میگن چند تا حب هست که باعث میشه آدم از خدا سرپیچی کنه اما فکر کنم باید حب خود یا حب نفس رو هم بهش اضافه کنند که از همه بدتره و من و خیلی از آدم های این دوره و زمونه داریمش!؟

لینکhttps://www.tabnak.ir/fa/news/226369/%D8%B4%D8%B4-%D9%85%D9%86%D8%B4%D8%A7-%D8%B3%D8%B1%D9%BE%DB%8C%DA%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%87%DB%8C

یه چیزایی پیدا کردم!

یه کتاب از پائولو کئیلو پیدا کردم اسمش هست "برنده تنهاست" ! در مورد آدم هایی هست که میرن روی فرش قرمز یه جشنواره سینمایی، یه جورایی انتقاد به دنیای مدرن هست!

یه جاش میگه آدم های این دوره و زمونه این طورین که اگر کم داشته باشند زیاد می خوان و اگر داشته باشند زیادتر می خوان و اگر زیاد داشته باشند کم ها رو می خوان!؟

والا فکر کنم من هر نظر خیلی زیادتر از معمول دارم و یاد ندارم با داشته هام کیف کنم کلا هیچی به چشمم نمیاد بعد میرم دنبال اون که ساده و کم داره، میگم خوش به حال اون، واقعا فکر کنم این ناشکریه!؟

یه کتابم پیدا کردم از یه نویسنده ایرانی، به نام " خود همیشه تنهاست " و فکر کنم یه دلیل تنهایی من اینه که از وقتی خودم رو شناختم به عنوان یک خود و یک خودآگاه شناختم برای همین همیشه تنهام، البته داستان کتاب یه مقدار عاشقانه و یه مقدار هم در مورد کشف خوده!

دو تا کتاب رو نگرفتم تکه هاشون رو در وب خوندم!؟

یه چیز دیگه هم که فهمیدم اینه ساده، جذاب و دوست داشتنی نیست برای بیشتر مردم و خوب یه علت دیگه تنهایی اینه که ساده ام و البته سادگی رو از اول دوست داشتم و همیشه فکر می کردم آدم های ساده مثل خودم رو پیدا می کنم اما هیچ وقت نشد! سادگی من باعث شد گرگا بیفتن دنبالم!؟

خنجر به خود

من تازه فهمیدم ما از بچگی گاهی وقتی زورمون به یه کسایی نمیرسه خنجر به قلب خودمون می زنیم!؟

مثلا من چند شبه اعصابم خرده و خشم دارم بعد به زمین و زمان فحش میدم و نفرین میکنم بعدم می بینم دستم به جایی نمیرسه به خودم خنجر می زنم که دیگه این درد ساکت بشه!؟

البته من هنوز سر این قضیه این کار رو با خودم نکردم و به فکرام آگاهم و امیدوارم چنین کاری با خودم نکنم ولی قدیما که این چیزا رو بلد نبودم انگار چند بار با خودم چنین کردم و خوب همین چیزها روی هم جمع میشه و آدم رو مریض می کنه!؟

یا مثلا خیلی پیش میاد تو بچگی والدینت بد جور توبیخت می کنن و این قدر احساس شرم می کنی که خودت به خودت خنجر می زنی!؟

از این مثال ها زیاده، دقیقا مثل اون خودکشی سامورایی های ژاپن می مونه!؟ فقط خودت رو کامل نمی کشی!؟

مشغول زمه اید اگر فکر کنید من همه ی اینا رو گفتم که بگم چند شبه خشم دارم و دارم می ترکم!

بعدنوشت: دیشب تمام مدت بارون میومد، واقعا خدا داد مظلوم رو از ظالم می گیره، خدا جای حق نشسته!؟

بعدنوشت: مردم چقدر پرو ان از خودت یاد می گیرن میان بهت یاد بدن اصلا به این مردم نباید چیزی یاد داد! 

ای مردم ایران

ای مردم ایران چتون شده؟!

چرا تن به هر خفتی می دهید؟!

چرا دست به هر کاری می زنید؟!

چرا به خودتان خیانت می کنید؟!

چرا از یکدیگر انتقام می گیرید؟!

می دانم به حرف من گوش نمی دهید!؟

ولی این راه که می روید به قبرستان ختم می شود!؟

به جهنم، به تباهی!؟

به خودتان بیایید!؟

دلتان از کی پر است و سر کی خالی می کنید؟!

هی!؟

چه بگویم که دل بینا خودش می داند!؟

....

من حرفی ندارم!؟

چه حرفی بزنم؟!

جای ما اینجا نیست!؟

این رسم روزگار نیست!؟

:(

بعدنوشت:

آری من حال شما را نمی دانم!؟

لطفا خجالت نکشید و از حال خودتان بگویید!؟

لطفا خجالت نکشید و حرف دلتان را بزنید و موضع واقعی خودتان را بیان کنید!؟