این الان تو تلگرام اومد، همزمانی عاشقانه!
ابتدای عشق چنان بوَد که عاشق معشوق را از بهر خود خواهد.
و این کس عاشق خود است بواسطه معشوق ولیکن نداند، که میخواهد که او را در راه ارادت خود بکار برد.
کمال عشق چون بتابد کمترینش آن بوَد که خود را برای او خواهد
و در راه رضای او جان دادن بازی داند.
عشق این بوَد،
باقی هذیان بوَد و علت...
رسالهی #سوانح العشاق
حضرت #شیخ احمد غزالی
منم داشتم فکر می کردم جنگامون تموم شد، قلبم به یه سکون رسیده دیگه هیجان نداره هر چند دوست دارم پیشت باشم اما باید صبر کنم!
خوب از پس اخلاق سگی من براومدیا، دیگه رفت خونه ی خاله!؟
دیگه هر چی تو راضی باشی منم راضیم!؟
من به چه دردت می خورم که این قدر اصرار داری؟!
اخلاقم که خشن است!
بدنم که نا فرم است!
مریضم که هستم!
این همه خواهان داری!
برات می میرند!
سر صبح اومدی گریه می کنی!؟
نمیگی این دختره ارزش نداره، ولش کن!؟
من چی کار کنم!؟
می دونی نمی تونم ناراحتیت رو ببینم!؟
دیشب خوابای پریشون دیدم!
آهنگ گوشیم خودش پلی میشد، منم تنبلیم میومد بلند بشم خاموشش کنم!؟
تا صبح مهستی خوند و من سعی کردم بخوابم ولی نشد!؟
من تسلیمم ولی این جوری عاشقانه نیست!؟
ها یادم اومد خواب چی دیدم، چرت و پرت بود!؟
درباره ی شما نبود، خارج بود و خاله هام و اینا!؟
امروز قلبم پر شد!
اما تو ازم ناراحت شدی!
چون که بهت گفتم خدا برام بشی!؟
خوب نمی تونی بشی چرا فحش می دی و داد می زنی!؟
چی کار کنم به چشمم نمیای!؟
کارایی که اون برام کرده صد برابر توست!؟
الان باز قلبم خالی شد!؟
این حس رو دوست ندارم!؟
من می خواستمت!؟
من میگم تو خرابش کردی، تو میگی من خرابش کردم!؟
خوب با هم نمی سازیم دیگه!؟
اصلا دنیاهای ما خیلی با هم فرق داره!؟
می بینی یه روزم دووم نیاوردیم!؟
من که میگم عشق آخر و عاقبت نداره!؟
دلم می خواست قلبم لبریز بود!؟
تو شاد بودی، نمی دونی وقتی می خندی چه ذوق می کنم!؟
من هنوزم دوستت دارم ولی هر روز دعوا نمیشه!؟
با چشمای غضب کرده منو نگاه نکن!؟
می خوای انتقام بگیری؟!
پس کجا رفت اون عشقت!؟
بی خودی پرونده ی خودت رو سیاه نکن!؟
از نظر تو مجازه از من انتقام گرفته بشه چون تقصیر خودت رو تو این داستان نمی بینی!؟
می خوای به هر قیمتی منو تصاحب کنی، منم جلوت وایسادم، از این عصبانی هستی!؟
ببین تو عاشق نیستی، بیشتر عصبانی نشو، خودت و منو گول نزن!؟
یه مدت فکر کن، منم فکرامو می کنم، ببینیم چی میشه!؟
باشه؟ خوبه!
من نمی دونم این چیه که بین ماست اسمش تله پاتیه یا حسمونه یا همه ش خیالات منه اما این تجربه رو یه دفعه دیگه داشتم، اون موقع فکر می کردم خیاله اما حالا که می بینم، می بینم بی ربط نیست!؟
خلاصه که انگار تو جان منو می خوای! من می فهمم منظورت چیه ولی بخوام جانمو بهت بدم تو باید خدای من بشی و خوب خیلی باید زحمت بکشی که خدای من بشی!؟
ولی خودمم دلم می خواد یه خدای زنده داشته باشم، یه خدای هی و حاضر، می تونی مثل خدا باشی؟! شایدم باید بالاتر از خدا باشی!؟ منظورم رو که می گیری؟!
تو باهوشی منظور منو میگیری، من چند وقته خنگ شدم منظور تو رو نمی گیرم! خخخخ!؟
خوب من با خودم فکر کردم تا اینجا پدرم دراومده!؟
درسته که حالا خوبم و هر روز دارم بهتر میشم و انگار تمام اون اتفاقات خواب و خیال بوده ولی تمام اون اتفاقات برای نیمه ی اول راه بود و خدا می دونه نیمه ی دوم چه خبره و من طاقت نمیارم یعنی نمی تونم از پسش برنمیام تا همین جا که اومدم بسه!؟
دیگه می خوام یه زندگی عادی داشته باشم، نمی خوام زیر تیغ شمشیرش رقص کنان برم، نه رقص بلدم نه از شمشیر خوشم میاد!؟
خدا بهم رحم کرد و حالم رو خوب کرد، دیگه قدر حال خوبم رو می دونم و آرزوهای طول و دراز و باطل ندارم!؟