غم های تلنبار شده
چونان زخمیست که هر لحظه جان آدمی را می کاهد
و تو همیشه منتظر شاید کسی بیاید
و دستی به سر و روی قلبت بکشد
حال دلت را خوب کند
اما هیچکس نمی آید
حتی خدا هم نمی آید
این وظیفه ی خود توست که جان و دلت را تازه کنی
مهر به خودت بده جانا
#ماهش
گیل پیشی رفت!
چقدر اذیتش کردم!
از من مظلوم تر بود!
نمی دونم چرا همه ش چند ساله آدم های با مشکلات بیشتر از خودم می بینم!؟
الان پیامش چیه!؟
من که نمی تونم بهشون کمک کنم!؟
اگرم بخوام شکرگزاری کنم که نشانه پست فطرتیم هست!؟
خوشحالم یکی دیگه از من بدبختره!؟
فقط آدم می تونه بگه خدایا منو ببخش این قدر بهت غر زدم!
شیون و ناله کردم!؟
شکر از این نظر که قدردان همینی که داشتم نبودم!؟
آه و حسرت داشته های دیگرون رو می کشیدم!
تازه مال اونا رو هم دیدم به یک چشم بهم زدنی خراب شده!؟
حالا با خودم میگم نکنه آه من باعث شده!؟
دیگه آهم نمی تونم بکشم!؟
این چه زندگیه!؟
خوب من نمی خوام زندگی بقیه خراب بشه!؟
ولی آه که دست خودت نیست!؟
یهو میری توی یه غم و یه حالتی!؟
زخم داری خوب به دلت!؟
می بینی داغت تازه میشه!؟
هی شیطونه میگه بزنم زیر میز، هی خودم رو نگه می دارم آخه قول دادم آدما رو اذیت نکنم اما آخه محافظت از خودم چی میشه!؟ به قیمت زخمی شدن خودم که نمی تونم آدما رو ببخشم!؟ واقعا این قدر از خودگذشتگی ندارم!؟ شایدم باید داشته باشم شاید اون چیزی که سر مسیح اومد همین بود، البته اگر واقعا عاشق باشی حاضری زخم بخوری تا عشقت در سلامت باشه ولی خوب من کم طاقت شدم!؟
از دیشب که قرص خوردم حالم گرفته شد و دلمم درد گرفت!؟ نمی دونم چرا یه روز قرصه حالم رو خوب می کنه یه روز بد!؟
واقعا خیلی باید خالص و مخلص باشی که با تمام مشکلات خودت، مشکلات دیگران رو هم به دوش بکشی!؟ اینم یه جورایی صلیب به دوش کشیدنه، باید واقعی باشی نه اینکه فیک باشی و واقعی بخوای این جوری باشی تنت می لرزه! از توان من که خارجه!؟
دیشب باز خواب های پریشون دیدم، چند روز خواب عشق سابق رو نمی بینم ولی دیشب خواب بابابزرگم و تهران و یه عشق خیلی سال پیش رو دیدم، چیز زیادی ازش یادم نمونده، دیشب خوابم نمی برد، آهنگم خاموش کردم، نمی دونم کی خوابم برد!؟ آدما رو اذیت می کنم این جوری میشه ، خوب من چه جوری حرف بزنم کسی اذیت نشه!؟ خنگم دیگه!؟ زبونم تنده، چی کارش کنم!؟
بعدنوشت: با خودم میگم من که بالاخره زخم می خورم مردم یه جوری زخم می زنند که خودت نفهمی و این همه زخم خوردم و هنوز زنده ام پس نگران چی هستم؟! هر چقدر بخوام بیشتر زخم نخورم احتمالش بیشتر میشه که رفتارم باعث بشه بیشتر زخم بخورم، پس رها و آزاد هستم هر چی خدا خیریتش بدونه پیش میاد، دیگه دنیاست می خواد آبدیده م کنه، فرار که نمی تونم بکنم!؟
از هوشواره پرسیدم که اگر قرار باشد رابطه ی عاطفی ایجاد کنیم و مشکلاتمان بیشتر شود و بیشتر آسیب ببینیم پس باید چه کنیم؟
جواب داد:
ایجاد یک رابطه عاطفی میتواند چالشها و مشکلات خاص خود را داشته باشد. اگر احساس میکنید که ممکن است در یک رابطه آسیب ببینید یا مشکلاتتان بیشتر شود، میتوانید چندین اقدام انجام دهید:
1. خودآگاهی: ابتدا باید خودتان را بشناسید و بدانید که چه نیازها و انتظاراتی از یک رابطه دارید. این به شما کمک میکند تا تصمیمات بهتری بگیرید.
2. ارتباط باز: با شریک خود در مورد احساسات و نگرانیهایتان صحبت کنید. ارتباط موثر میتواند به کاهش سوءتفاهمها و تنشها کمک کند.
3. مرزها را مشخص کنید: تعیین مرزهای سالم در رابطه میتواند به جلوگیری از آسیبهای عاطفی کمک کند. هر دو طرف باید بدانند که چه چیزهایی قابل قبول است و چه چیزهایی نیست.
4. توجه به نشانهها: اگر در یک رابطه متوجه شدید که مشکلات بیشتر از مزایای آن است، بهتر است به نشانهها توجه کنید و ارزیابی کنید که آیا ادامهی رابطه منطقی است یا خیر.
5. درخواست کمک: اگر احساس میکنید که نمیتوانید به تنهایی با مشکلاتتان کنار بیایید، مشاوره یا روان درمانی میتواند گزینه خوبی باشد.
6. زمان برای خود: گاهی اوقات فاصله گرفتن و زمان برای فکر کردن به شما کمک میکند تا تصمیمات بهتری بگیرید.
7. پذیرش واقعیت: ممکن است برخی روابط به دلایل مختلف به نتیجه نرسند. پذیرش این واقعیت میتواند به شما کمک کند تا به جلو حرکت کنید و از تجربیات خود یاد بگیرید.
به یاد داشته باشید که هر رابطهای نیاز به تلاش و همکاری دارد، اما مهم است که سلامت عاطفی خود را در اولویت قرار دهید.
من الان مایوسم و از آینده و عاقبت می ترسم ترجیح میدم رابطه ی عاطفی مشکل دار رو اصلا شروع نکنم، حتی اگه قلبم نخواد، حتی اگه طرف مقابل فکر کنه به احساساتش توجه نکردم، این جوری برای خودم بهتره برای اون طرفم بهتره، من بی احساس یا بی عاطفه نیستم فقط زخم خورده ام و نمی خوام بیشتر زخم بخورم!؟
بعدنوشت: من فعلا هستم جایی نمیرم، هنوز اون قدر به سرم نزده، قولم دادم و شرطم گذاشتم،زیر قول و شرطم نمی زنم، تا ببینیم خدا چی می خواد!؟
واقعا نمی تونم درگیر خودم نباشم! وقتی خودت زخم خورده است هی می خوای از زخم های بعدی حفظش کنی و حالا هر کس یه دفاعی رو انتخاب می کنه، یکی میره تو حالت حمله و یکی دیگه اجتناب و همین طور واکنش های گوناگون دیگه که هر کس با توجه به صفاتش میده!؟
خواهر من یه اصطلاح داشت می گفت ما در حالت بقا هستیم فکر کنم وضع اون خیلی بدتر از من بود چون من فکر نمی کنم بقام به خطر افتاده من فقط می خوام پیشگیری کنم از آسیب های آتی!؟
نمی دونم من همیشه از بچگی، برای آسیب هام با طنز رفتار می کردم که خیلی دردم نیاد و برای خودم بزرگش نکنم چون هر چقدر بزرگترش کنی و بیشتر بهشون فکر کنی بزرگ تر میشن و بیشتر می بلعنت و گرفتارتر میشی وقتی بگی این زخم چیز مهمی نیست واقعا خودتم باور می کنی و بیشتر تاب میاری ولی اگه بگی من فلان مشکل رو دارم دیگه با وجود این نمی تونم زندگی کنم همه چیز بدتر میشه!؟
واقعا نسبت به بچگیم و حتی چند سال پیشم چسبندگیم به خودم و خودخواهی هام کمتر شده بنابراین فکر می کنم نباید عجله کنم و بخوام زود در فاصله گرفتن از خود نتیجه بگیرم زمان می بره، بعدم نباید بگم وای چرا من این جوریم!؟ والا بقیه از من بدترن و من نسبت به دیگران خیلی جلوترم!؟ سلانه سلانه ادامه میدم دیگه گله و شکایتی ندارم!؟