باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

انسان های این زمانه

وقتی شعرهای شاعرهای گذشته را می خوانی هر چه به دوران حال نزدیک تر می شویم می بینیم انگار یک چیزی کم کم دارد تغییر می کند.

شاعرها هر چه به قدیم می روی دلی تر شعر می گویند البته اوج شعر پارسی که دوره ی سعدی و مولانا و حافظ بوده است و بعد از آن شعر پارسی افول می کند و با اینکه شاعران زیادی داشته ایم هیچ کدام نتوانسته اند جای این شاعران را بگیرند.

شاعرهای معاصر دیگر آن دل ها را ندارند و بیشتر هم شعرهایشان از ذهن بر می آید یا شاید از دل بر می آید و از فیلتر ذهن می گذرد و این گونه می شود.

در دوران پس از انقلاب اسلامی 57 که دیگر تقریبا شاعر پر آوازه ای ندارم ( به جز چند نفر انگشت شمار ) و دیگر مردم هم علاقه به شعر ندارند اگر هم بخوانند شعر نو می خوانند.

راستی چه شده است که ذهن های بشر این گونه شده است؟ و دل ها دیگر آن دل ها نیست؟! اگر این طور پیش برود در آینده بشر چه می شود؟! هنر چه می شود؟! فرهنگ چه می شود؟!

همان طور که شاعران از دل به ذهن مهاجرت کرده اند ما مردم عادی نیز همین اتفاق برایمان افتاده است معلم های معنوی مثل اوشو اعتقاد دارند ما این قدر درگیر ذهن هستیم که گویا دیوانه شده ایم! و علاج این دیوانگی را مراقبه می دانند.


شاید هم علاج این دیوانگی، عشق باشد باید از نو خودمان و محبت درونمان را بیابیم و بسازیم انسانی رهاتر از بند ذهن.