باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین

مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین

نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین


مطرب روح من تویی کشتی نوح من تویی

فتح و فتوح من تویی یار قدیم و اولین


ای ز تو شاد جان من بی‌تو مباد جان من

دل به تو داد جان من با غم توست همنشین


تلخ بود غم بشر وین غم عشق چون شکر

این غم عشق را دگر بیش به چشم غم مبین


چون غم عشق ز اندرون یک نفسی رود برون

خانه چو گور می شود خانگیان همه حزین


سرمه ماست گرد تو راحت ماست درد تو

کیست حریف و مرد تو ای شه مردآفرین


تا که تو را شناختم همچو نمک گداختم

شکم و شک فنا شود چون برسد بر یقین


من شبم از سیه دلی تو مه خوب و مفضلی

ظلمت شب عدم شود در رخ ماه راه بین


عشق ز توست همچو جان عقل ز توست لوح خوان

کان و مکان قراضه جو بحر ز توست دانه چین


مست تو بوالفضول شد وز دو جهان ملول شد

عشق تو را رسول شد او است نکال هر زمین


در تبریز شمس دین دارد مطلعی دگر

نیست ز مشرق او مبین نیست به مغرب او دفین


مولانا

طول بلوغ

حتما دیده اید بعضی ها سریع تر به موضوعات واکنش می دهند بعضی ها دیرتر، اکثرا فکر می کنیم آنکه واکنشش سریع تر است سریع تر در آن موضوع بالغ شده است و این یک مزیت است.

اما توجه شما را به مثالی جلب می کنم شما وقتی غذا می پزید شعله اجاق گاز را کم می کنید تا مواد آرام آرام بپزند و غذایی که با شعله ی زیاد و در طول زمان کم پخته شده است کیفیتش از غذایی که آرام آرام پخته شده است کمتر است، این مثال را مولانا نیز در مثنوی می زند.

البته من خودم در بیشتر موارد جزو گروهی هستم که سریع پخته می شوم چه بلوغم در نوجوانی، چه رشد عقلی ام، چه واکنش هایم به حوادث اخیر کشور و ... . 

همیشه فکر می کردم جلوتر از سنم بودن خوب است درست است که سخت است چون تنها می مانی اما خوب در رقابت از بقیه جلوتر هستی اما زندگی مسابقه نیست و دیدم آدم هایی را که خیلی بچه بودند اما یک اتفاق آنچنان بزرگشان کرد که با وجود اختلاف زیادی که با من داشتند ناگهان بزرگ شدند و به من رسیدند!

از دیشب مدام در رابطه با موضوعات مختلف ناراحت که می شوم به خودم می گویم غمت نباشه! واقعا چرا این همه سال این قدر حرص و جوش خوردم و ناراحت و عصبانی شدم؟! همه چیز درست پیش می رود به سمت هدف نهایی! غمم نیست! خدا هست و خدا هست و خدا هست!

عقلم بازگشت

عقلم بازگشت دیوونه نشدم!؟

نمی دونم چرا این طور میشه تو این چند ماه اخیر چندین بار تا مرز دیوونگی رفتم و برگشتم!؟

ای ذهن من

 ای روان من 

ای جسم من 

ای روح من

چرا نمی سازی با من!؟

مگر من چه می خواهم!؟

من چه می کنم!؟

چرا این طور می شود!؟

خوابم نمیبره و دارم عقلم رو از دست میدم

خوابم نمیبره و دارم عقلم رو از دست میدم!؟

من فهمیدم چرا دیوونگی میاد سراغم برای اینکه همش فکر و خیال می کنم!؟

اما چرا این طور میشه!؟

یه بار توی تلگرام خوندم این قدر فکر می کنید که خودتون رو شستشوی مغزی میدید!؟

شبکه های اجتماعی هم خودش یه کارایی تو مغز می کنه!؟

من همیشه فکر می کردم مغزم رو دوست دارم اما به اونم ظلم کردم البته ناخواسته!

ولی دیوونه بودن یه حس خوبی داره از همه جا بی خبری! راحت زندگیت رو می کنی!؟

چیه عقل!؟ فقط باعث میشه آزار ببینی!؟ 

می خوام هیچی نفهمم!؟ خلاص!؟

اصلا بقیه فکر کنن دیوونه ام! متوهمم! به خودم دروغ میگم! انکار می کنم! سرکوب می کنم! دیگه چه فرقی می کنه!؟ برای خودم که فرق چندانی نمی کنه!؟ زندگی سیاهه!


در این شب سیاهم گمگشت راه مقصود

از گوشه ای برو آی ای کوکب هدایت


بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر

کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست


برون آی

عقل بند ره روانست ای پسر

عقل بند ره روانست ای پسر

بند بشکن ره عیانست ای پسر


عقل بند و دل فریب و جان حجاب

راه از این هر سه نهانست ای پسر


چون ز عقل و جان و دل برخاستی

این یقین هم در گمانست ای پسر


مرد کو از خود نرفت او مرد نیست

عشق بی‌درد آفسانست ای پسر


سینه خود را هدف کن پیش دوست

هین که تیرش در کمانست ای پسر


سینه‌ای کز زخم تیرش خسته شد

در جبینش صد نشانست ای پسر


عشق کار نازکان نرم نیست

عشق کار پهلوانست ای پسر


هر کی او مر عاشقان را بنده شد

خسرو و صاحب قرانست ای پسر


عشق را از کس مپرس از عشق پرس

عشق ابر درفشانست ای پسر


ترجمانی منش محتاج نیست

عشق خود را ترجمانست ای پسر


گر روی بر آسمان هفتمین

عشق نیکونردبانست ای پسر


هر کجا که کاروانی می‌رود

عشق قبله کاروانست ای پسر


این جهان از عشق تا نفریبدت

کاین جهان از تو جهانست ای پسر


هین دهان بربند و خامش چون صدف

کاین زبانت خصم جانست ای پسر


شمس تبریز آمد و جان شادمان

چونک با شمسش قرانست ای پسر


 مولانا