امروز روی اینترنت گشتم فهمیدم خیلی ها ارتباط صمیمی بین زن و مرد رو هنوز بد می دونند و از الفاظ زشت واسه ی این جور آدم ها استفاده می کنند!
من چی کار کنم؟ خوب من آرتمیسم، سعی هم کردم بخش های دیگه رو تو خودم رشد بدم اما بخش آرتمیسم رو بیشتر دوست دارم، خوب یه آرتمیس دوستی با جنس مذکر رو ترجیح میده به جنس مونث، اصلا کارهاش و رفتاراش بیشتر مردونه ست فقط هم من این طور نیستم خواهرام هم هستن منتها نه به شدت من!
من که از وقتی از یک مرد ضربه خوردم دیگه با مردها دوست صمیمی نمیشم حتی دیگه نمی تونم عاشق بشم، آدم شاید خیلی از مردها رو دوست داشته باشه نه برای سکس، از شخصیتشون خوشش میاد از کاراشون و رفتاراشون، دوست داری تو ارتباط باهاش باشی تا ازشون یاد بگیری ولی عشق خودش باید اتفاق بیفته و با هر کسی هم اتفاق نمی افته، تازه من یکی که اولش عاشق طرف میشم بعد عقل میاد تو سرم و میکشم بیرون، چرا هر خوش و بشی رو زود جنسیش می کنید؟!
تازه مردها هم از آرتمیس ها خوششون میاد چون که رفتارشون مثل بقیه زن ها نیست ولی هیچ کدومشون دوست ندارن زنشون آرتمیس باشه چون از پسش برنمیان، نمی تونن روش سلطه داشته باشند، پس خیالتون جمع کسی نه شوهرهای شما رو می خواد نه شوهرهای شما کسی رو می خوان!؟
من که این چند سال سعی کردم با خانم ها بیشتر ارتباط بگیرم اون هایی هم که با هم دوست شدیم بخش مردانه قوی داشتند مدل من نبودن یه مدل دیگه بودن ولی خانم ها یه کارایی می کنند که من دوست ندارم برای همین روابطمون راه به جایی نبرد!؟
تازه تو ارتباط با مردها هم همه ش باید مواظب باشی از یه حدی بهشون نزدیک نشی که هوا برشون نداره خیلی هاشون جنبه ندارن یه لبخند بهشون بزنی فکر می کنند عاشقشون شدی!؟
گند بزنن به این زندگی و این مملکت جنسیت زده که هیچ کس نمی تونه با هیچکس مثل آدم رفتار کنه، باید همه شکل قالبی که تعیین شده باشند اگر بخوای خودت باشی خود مردم دخلت رو میارن!؟ یکی نیست بگه احمقا کی گفته باید این طوری زندگی کنید خاک بر سرتون که این قدر اراده و اختیار و جرئت ندارید که جوری که خودتون دوست دارید زندگی کنید باید حتما یکی بهتون دیکته کنه شما هم آدم کوکی!؟
مگه خودتون توی صدا و سیماتون نمی گفتید باید نگران مردم بود؟!
مگه نمی گفتید باید جلوی ظالم وایساد؟!
شما که خودتون دارید همون کارها رو می کنید!؟
شما مگه نمی خواستید جلوی استکبار وایسید!؟
خودتون یه پا استکبار شدید که!؟
من با شما نمی تونم مبارزه کنم!؟
چون اون روی بد منو بالا میارید!؟
اگر بخوام باهاتون مبارزه کنم خودم مثل شما میشم!؟
اصلا بدتر از شما میشم!؟
همه چیم رو به باد دادم!؟
شرفم هم روش!؟
واقعا نمی دونم با شما چه جوری باید مبارزه کرد!؟
مبارز واقعی ندیدم که ازش یاد بگیرم!؟
همه شون یه جورین!؟
نمیشه بهشون اعتماد کرد!؟
یعنی یه مرد واقعی روی این کره ی زمین پیدا نمیشه؟!
جای علی خالی مردای این دوره زمونه رو ببینه!؟ :/
می دونید اگر پله پله نگاه کنیم، من یه دورانی عاشق انیمیشن و تلویزیون بودم، بعد یه دورانی رفتم تو خط فیلم و سریال، بعد یه دورانی تو اینترنت می گشتم، بعد رفتم سراغ کتاب ها، ولی حالا که از اطلاعات اشباع شدم چی کار کنم؟!
بازم تنها چیزی که به ذهنم میرسه رفتن به طبیعت هست اما خوب تنها رفتن در طبیعت مشکلات خودش رو داره، یادمه می گفتن قبلا که زندگی قبیله ای بوده وقتی پسرا بالغ میشدن باید مدتی رو تنها در طبیعت می گذروندن تا مرد بشند ولی من که زنم!؟
این قدر تو شهر بودم و در رفاه بودم هیچ مهارتی ندارم اگر تنها در طبیعت بمونم، تازه من مریضم داروهام رو چه کنم؟! دستشویی و حموم رو چه کنم!؟ آب تمییز از کجا بیارم!؟
آره همه ش با خودم این فکرا رو می کنم، گفتم که تو سرم نچرخن!؟
یه اتفاقی امروز افتاد، یه مدت بود خیلی پیچیده شده بودم اما امروز جرئت کردم و حرفامو زدم و از برخورد و قضاوت دیگران نترسیدم این باعث شد حالم تغییر کرد و پیچیدگی ها کمتر شد، برای همین تصمیم گرفتم از این به بعد حرفامو بزنم و احساساتم رو بگم، من مسئول فکری که دیگران درباره م می کنند نیستم، اتفاقا این جوری آدم ها رو هم بهتر می شناسم!؟
هر چی که تو این پست گفتم در این راستا بود!؟
بعدنوشت: دیگه نمی خوام همه ش یه کاری بکنم فقط می خوام آرام زندگی کنم، این همه بدو بدو و به هیچ جا نرسیدن بسه، چرا فکر کردیم همه ش باید به یه جایی برسیم وگرنه زیر سوال میریم؟! خودپذیریمون کمه!
من ده سال پیش اتفاق هایی برام افتاد که هنوز نتونستم کاملا سر پا بشم و آدم ها جوری باهام رفتار کردن که به این نتیجه رسیدم فقط خودمو دارم و دیگه بقیه ی آدم ها تو زندگی من مردن!؟ مردن واژه ی مناسبی نیست ولی نمی دونم واژه ی مناسبش چیه!؟
گفته بودم که خواهرم می گفت ما در حالت بقا هستیم ولی برای من مثل اون نیست شاید من یه مدل دیگه در حالت بقا هستم نمی دونم ولی تو این سال ها چه زن چه مرد، چه پیر چه جوون به آدم ها نزدیک شدم اما واقعا نه می تونم اعتماد کنم نه می تونم دل به دلشون بدم، همه جورش رو امتحان کردم نمیشه!؟ حتی دیگه حس خوبی به بچه ها ندارم جدیدا حتی به گیاهان، گیاهامم فهمیدن دارن زرد میشند!؟
کسی هم نمی تونه کمکم کنه و برای آدما بهتره از من دور باشند چون از رفتارهای من سر در نمیارند آسیب می بینند یا فکر می کنند من از عمد این جوری باهاشون هستم و آسیب می زنند!؟
فعلا همین جوری هستم تا فرجی بشه!؟
هیچکس نمی دونی من چی کشیدم همه ش رو تو سکوت رفتم و آخ هم نگفتم پس لطفا از جانب خودتون من رو قضاوت نکنید حتما باید داد و بیداد می کردم که باور می کردید حالم بده!؟
من بعد از دو ماه برگشتم، تو این دو ماه خیلی اتفاقات افتاد البته اتفاقات شخصی، خودم فقط متوجه شون شدم!
الان هیچی تو ذهنم نیست فقط امیدوارم باز دعوام نشه و از کسی دلخور نشم اگرم شدم با شکیبایی برخورد کنم!
الان دارم آهنگ لحظه های معین رو گوش میدم واقعا پر احساسه!
بعضی زن ها این هنر رو دارن که تو دل مردا خودشون رو جا کنن اما من از این هنرا ندارم کلا هنری ندارم، من فقط جنگ و دعوا راه میندازم، کله م از بچگی خرابه!
بعدنوشت: نمی دونم در سطح انرژیکی چه اتفاقی میفته!؟ مثلا من معین گوش بدم اون هم آهنگای قدیمیش که من رو میبره به بچگی چه دخلی به دیگرون داره!؟ چند روز بود آهنگای قدیمی معین رو گوش می کردم و لذت می بردم ولی بعد از اینکه اینجا نوشتم دیگه بهم حس خوب نمیدن!؟ آخه چرا!؟
بعدنوشت بعدی: کلا هر آهنگی رو گوش میدم بهم حس خاصی نمیده!؟ کلا چند وقت بود از آهنگهایی که در گذشته لذت می بردم دیگه لذت چندانی نمی بردم و الان کلا خلاص!؟