باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

نسل به نسل

آن روز در سازمان ملل، وقتی نماینده ی اسرائیل حرف می زد در مورد این که جمهوری اسلامی ایران باید از کمیسیون مقام زن بیرون برود، دیدم و احساس کردم این آقا واقعا عصبانی است به نظر نمی رسید دنبال صاف کردن چیزهای قبلی بین ایران و اسرائیل باشد واقعا عصبانی بود! کسی نمی تواند آن طور نمایش اجرا کند حتی بازیگرم باشد سرخ نمی شود!

الان مرا نکشید اما این نسلی که در اسرائیل در سن میانسالی و جوانیست همان جا دنیا آمده است آنجا را وطن خودش می داند اینکه چقدر عقاید آن صهیونیست های افراطی اولیه که فلسطین را از چنگ فلسطینی ها در آوردند را دارند یا نه نمی دانم!؟

اصلا جنگ مذاهب برای چیست؟! چه را می خواهند ثابت کنند؟! سرزمین موعود و مقدس یعنی چه؟! مگر سرزمین غیر مقدس هم روی زمین داریم؟! زمین مهد انسان بوده است از این رو مقدس است البته به نظر من؟! جنگل مقدس است، رودخانه مقدس است، دریا مقدس است، کویر مقدس است، چون که قشنگ هستند انسان را برای لحظاتی به مبدا متصل می کنند!

همه می دانیم حکومت اسرائیل مثل حکومت ایران فاسد است! ولی نمی دانیم چه بر سرش خواهد آمد همان طور که نمی دانیم چه بر سر ما خواهد آمد ولی آنها از حکومت ما می ترسند اصلا نه می خواهم بگویم آدم های خوبی هستند یا بد هستند فقط آدم هایی هستند شبیه به ما! شبیه نه از لحاظ عقاید و افکار از لحاظ انسان بودن!؟

اصلا تمام این حرف ها را زدم بگویم هر چه از نسل های گذشته به نسل های بعدی تر می رویم بین اکثریت افراد ملیت و مرز و نژاد و جنسیت و قومیت و مذهب و دین کمرنگ تر می شود آنچه اهمیت دارد این است که هم را بفهمیم و وسایل ارتباط جمعی و اینترنت باعث شده است آدم ها با گوشه و کنار دنیا با هم دوست شوند پایه ی این دوستی چیست؟! داشتن حرف مشترک، آدم ها اشتراکاتشان را با هم پیدا می کنند و با هم دوستی می کنند. معنی واقعی جهانی شدن این است! لطفا دعواهای گذشتگانمان را کنار بگذاریم تا کی می خواهیم انتقام تاریخ را از هم بگیریم؟! بس نیست!؟

تفاوت نسل ها

نسل ما دهه شصدی ها خیلی متفاوت بود از پدرها و مادرهایمان

تفکرات و باورهای آن ها در خیلی از مواقع برای ما غیر قابل قبول و غیر قابل پسند بود حتی سلیقه یشان به نظرمان خوب نیست و حتی در بعضی از مواقع خنده دار است اما ما نسلی بودیم که نمی توانستیم این ها را بیان کنیم متهم می شدیم به بد بودن، بی تربیت بودن، عاقل نبودن، عصیانگر بودن و ... پس ما تصمیم گرفتیم ساکت باشیم و کار خودمان را بکنیم در بیشتر مواقع پنهانی دور از چشم والدین.

دوست داریم قبول کنیم یا نه ما هم نسل های گذشته را درک نکردیم ما توقع داشتیم آن ها را ما را درک کنند و آن ها توقع داشتند ما تبعیتشان کنیم و هیچ کدام آن قدرها تلاش نکردیم خودمان را به هم معرفی کنیم بگوییم به از کجا آمده ایم، به چه فکر می کنیم، دغدغه هایمان چیست، چه دوست داریم و چه دوست نداریم.

آری ما که جوان تر بودیم و ادعای متفکرتر و به روز تر بودن داشتیم زحمت نکشیدیم تا نسل های قبلی را بشناسیم بلکه شروع به جدال با آن ها کردیم هنوز که هنوز است من با والدینم سر جنگ دارم یه مقدار تقصیر آن هاست چون سخت هستند و انعطاف پذیری کافی ندارند و یک مقدار تقصیر من است که با عطوفت با آن ها رفتار نکردم و به آن ها دل ندادم.

حال با نسلی مواجه هستیم که با ما دهه شصتی ها هم متفاوت است و در دنیای دیگری هست حال به عنوان بزرگتر از آن ها احساس گیجی می کنم و نمی دانم باید از کجا شروع کنم تا آن ها را بشناسم شاید حالا حال پدر و مادرهایمان را بفهمیم شاید آن ها هم دلشان می خواست با ما همراه شوند ولی مشغله های فکری و مسئولیت هایشان این اجازه را به آن ها نمی داد و همین طور از سیستم فکری و منطقی ما سر در نمی آوردند و البته هیچ وقت هم پیش خودشان یا ما به این موضوع اعتراف نکردند چون راستش را بخواهید فکر می کنم نشانه ی پیری مغز است این که نمی توانی قواعد و رابطه های جدید را یاد بگیری یا شاید نوعی جمود فکری است!

آری حالا دنبال این باید بگردم چگونه از جمود فکری خارج شوم زیرا احساس می کنم از هر زمان بیشتری دچار خشکی مغز شده ام.