امروز یه ویدئو دیدم از یه جلسه ی تلویزیون اینترنتی که چند تا کارشناس بحث می کردن و یک جوان دهه هشتادی هم نظراتش را گفت، اصلا این جوانان دهه هشتادی شبیه ما نیستن همچین با اعتماد به نفس و تند تند حرفش رو به کارشناس ها زد و شستشون و پهنشون کرد که اونا هم حرفی برای گفتن نداشتن!
آقای جوان گفت ما به این نتیجه رسیدیم راه تغییر از خیابان نیست و هزینه دادن برای تغییر اندازه ای داره!
بعد به یاد ما نسل دهه شصتی ها افتادم که تا ما جوون بودیم همه چیز به میل پیرها بود و حالا هم یه نسل خیلی جدی اومدن که خودشون اون جور که دوست دارند کشور رو بسازند و ما و نظرمون انگار نخودی بودیم، به زور اگه اون قدیمیا با پارتی بازیمون می دادن و در مقابل این جوان ها هم حرفی نداریم و فکرها و باورهامون رو نمی پسندند و بازیمون نمیدن!
تازه میگن دکتر مجتبی شکوری که رتبه دو رقمی کنکور داشت و شریف درس خونده بود و کارشناس برنامه های تلویزیونی و اینترنتی هست اعتراف کرده با سهمیه به اون رتبه رسیده و همیشه می گفته خانواده ش فرهنگی هستند ولی حالا معلوم شده پدرشون روحانی هستند و موفقیت هاش با رانت پدرش بوده، یه بار دکتر مجید حسینی گفت هر کی تریبون در جامعه داره با رانت بهش رسیده و گفت خودمم هم همین طورم ایشونم خانواده ش فرهنگی بودن و رتبه ی خوب داشته و دانشگاه تهران علوم سیاسی خونده!
فقط مثل اینکه من خول بودم و فکر می کردم با تلاش میشه به موفقیت رسید که منم، آدم ها، ناکارم کردن و خونه نشینم کردن تازه داشتم می شکفتم که تبر زدن به ریشه م، از زندگی ساقتم کردن البته مثل من زیاده دهه هشتادیا هم ما رو دیدن و نمی خوان سرنوشت ما رو داشته باشند!
در متون عرفانی گفته شده است هر کاری مردم با ما انجام می دهند به اذن خداست یعنی اگر بدی می کنند یا خوبی می کنند یا طبق میل ما رفتار می کنند یا نمی کنند به اذن خداست، در واقع خدا می خواهد با ما چنین باشند!
در واقع امتحان است که خودت را بسنجی و بهتر بشناسی مثلا آیا وقتی مردم بهت خوبی می کنند از خدا غافل می شوی یا نه؟! یا مثلا وقتی بهت بدی می کنند تو هم بدی می کنی یا نه!؟ آیا می توانی در برابر بدرفتاری و بی رحمی صبر و تحمل کنی یا نه!؟ آیا ایمانت به این وابسته است که هر چه از خدا می خواهی به تو بدهد و اگر ندهد دست از ایمان می کشی یا نه!؟ و چیزهای دیگر که برای هر شخصی متفاوت است و لازم است خودش به خودش فکر کند و آن ها را بیابد!
امروز با اپ گوشی دو بار فال حافظ گرفتم، خوب بود و درست بود، خیلی بده یه چیزی رو قلبی بخوای اما نشه و یه چیزی رو نخوای اما مجبوری بری دنبالش!؟
چه چاره باید ترک اختیار کرد، ترک اراده و خواست و میل و آرزو!؟
و خوب سخته کنار گذاشتنشون، اینکه خسته میشی واسه تقلای زیاد و مقاومت خودته، یه زمانی یاد گرفته بودم چطور مقاومت نداشته باشم اما یادم رفته!؟
باید مثل مرده باشی با جریان آب این ور و اون ور بری، هر جا زندگی می بردت تو هم با کمال میل بری، نمی خوام و دوست ندارم و به چه درد می خوره هم نداره!؟ باید بری تا بفهمی!؟
خداحافظ آرزوهای رنگی رنگی!؟
من مدت هاست دارم با خودم کلنجار میرم که میلم رو به سیاست و جامعه کنار بگذارم اما نمی شه، حالا تصمیم گرفتم این قدر از سیاست و جامعه بنویسم که این میل تموم بشه و بره!؟
قلبم می خواد دنبال جنبش زن زندگی آزادی رو بگیرم حتی به قیمت زندان افتادنم!؟
پس سیاسی می نویسم فقط به خاطر خودم، یه مقدار خستگیم به خاطر همینم هست چون همه ش جلوی خودم رو می گیرم!؟
من فهمیدم چیزی که به اسم عشق رمانتیک به ما گفتن همه ش هوا و هوسه!؟
تو مثلث عشق هم که از نظر روانشناسی انواع عشق ها رو میگه یه راسش هوسه!؟
برای همین یه روز عاشقیم یه روز فارغ!؟
یه روز پر شوریم یه روز هیچ حسی نداریم!؟
عمرم رفت سر یه چیز پوچ!؟
شما هم عمرتون رو نذارید!؟
عشق اسمش قشنگه همه ش دردسره!؟
اگه خدا کمک کنه و نجات پیدا کنید وگرنه زندگیتو می بازی!؟
می دونید خاصیت هوس همینه که یا میل زیاد داری یا میل نداری!؟
پس اسمش رو نذاریم عشق، توهین به عشقه!؟
یه عده هم هستند که از ما بدترند جاذبه ی جنسی رو میگیرند عشق!؟
باز ما قلبمون تاپ تاپ می کرد، تو چشمای طرف روحشو میدیدیم!؟