باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آدم ها نمی دانند!

آدم ها نمی دانند ما را جوری تربیت کرده اند که ماشین و برده باشیم!

 که کارگر و کارمند باشیم

 که یک عمر کار کنیم برای بقیه

اما پس زندگی خودمان چه می شود؟

اصلا نمی دانیم خواسته ی قلبی خودمان چیست؟

ارتباطمان را با روحمان از دست داده ایم!

غرق در روزمرگی شده ایم!

نمی دانیم با تنهایی خود چه کنیم؟!

من به شما یک نصیحت دارم!

منتظر هیچ کس نمانید!

منتظر نمانید یک نفر بیاید با هم خوش بگذرانیم!

برویم کافه، برویم پارک، برویم سفر، برویم باشگاه و ...

همه ی این ها را تنهایی می توانی انجام دهی!

فقط دلت ببین چه می خواهد!

برو و انجامش بده!

باور کن می چسبد کیف می کنی!

امتحان کن وقت را از دست مده!

خواب دادگاه

دیشب خواب دادگاه دیدم

خوشبختانه قاضی ها به جوونی معترضین رحم می کردند و حکم اعدام نمی دادند.

من تماشاگر بودم.

خانواده هاشون هم بودند.

در خواب به این فکر می کردم که حالا که شما ما را شکنجه روانی می دهید ما هم باید شما را شکنجه روانی دهیم.

به شیوه اش هم فکر کردم.

البته می دانم عصبانیتم که بخوابد چنین کاری نمی کنم.

نه تنها این کار بلکه کارهایی که در نوشته قبل گفتم هم نمی کنم.

من آدمش نیستم.

هیچ وقت نبودم.

اساسا من کجا و شماها کجا!

ما نقطه مقابل هم هستیم.

دیگر نصیحت در شما اثر ندارد