دیروز یک کلیپ دیدم داستان ایاز و سلطان محمود رو می گفت که ایاز لباس قدیم و چوبدستیش رو یه جا گذاشته بوده هر روز تنش می کرده توی آینه نگاه می کرده تا یادش باشه از کجا به کجا رسیده، میگفت مسئولین ما هم باید این کار رو بکنن!
اما دوره ی این داستان ها و نصیحت ها گذشته، الان عصر قانون و علم هست، علم به ما میگه چگونه جامعه رو بسازیم و قانون جلوی خطای آدم ها رو باید بگیره اگر نمی گیره پس اشکال داره، هیچ جای دنیا نمیان طرف رو به وجدان خودش بسپارند بلکه بهش نظارت می کنند منتها ما همه چیمون یا علی مددی هست!
تازه تو تاریخ سلطان محمود خیلی حاکم خوبی نبوده با منطق الان ما خیلی خون ریز بوده!
تازه تو مثنوی معنوی مولانا چند جا داستان های ایاز و سلطان محمود رو میگه، ایاز و سلطان محمود عاشق هم بودن حالا چطور میشه یه شاه عاشق غلامش بشه و غلامم این طور ذوب در شاه باشه خدا داند!
اما دیگه امروز و آدم های نسل های جدید نمی تونن این طوری باشند، دنیای سنت داره میمیره البته از چیزای خوبش میشه استفاده کرد اما دنیا تغییر کرده و تربیت ها تغییر کرده آدم ها جور دیگه ای به زندگی نگاه می کنند الان خود من هی می خوام به این نصایح عمل کنم اما تمیشه با طبع من نمی خونه هر کس باید نسبت به طبع و روح و روانش روش زندگی خودش رو بسازه و پیدا کنه، تقلید کردن از گذشتگان یا غربی ها و دیگر فرهنگ ها جواب نمیده این همه سال انجام دادیم نشد دیگه!
آدم ها نمی دانند ما را جوری تربیت کرده اند که ماشین و برده باشیم!
که کارگر و کارمند باشیم
که یک عمر کار کنیم برای بقیه
اما پس زندگی خودمان چه می شود؟
اصلا نمی دانیم خواسته ی قلبی خودمان چیست؟
ارتباطمان را با روحمان از دست داده ایم!
غرق در روزمرگی شده ایم!
نمی دانیم با تنهایی خود چه کنیم؟!
من به شما یک نصیحت دارم!
منتظر هیچ کس نمانید!
منتظر نمانید یک نفر بیاید با هم خوش بگذرانیم!
برویم کافه، برویم پارک، برویم سفر، برویم باشگاه و ...
همه ی این ها را تنهایی می توانی انجام دهی!
فقط دلت ببین چه می خواهد!
برو و انجامش بده!
باور کن می چسبد کیف می کنی!
امتحان کن وقت را از دست مده!
دیشب خواب دادگاه دیدم
خوشبختانه قاضی ها به جوونی معترضین رحم می کردند و حکم اعدام نمی دادند.
من تماشاگر بودم.
خانواده هاشون هم بودند.
در خواب به این فکر می کردم که حالا که شما ما را شکنجه روانی می دهید ما هم باید شما را شکنجه روانی دهیم.
به شیوه اش هم فکر کردم.
البته می دانم عصبانیتم که بخوابد چنین کاری نمی کنم.
نه تنها این کار بلکه کارهایی که در نوشته قبل گفتم هم نمی کنم.
من آدمش نیستم.
هیچ وقت نبودم.
اساسا من کجا و شماها کجا!
ما نقطه مقابل هم هستیم.
دیگر نصیحت در شما اثر ندارد