باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

زیر آسمون رنگی

زیر آسمون رنگی

ای دوست تو چند رنگی؟!

سبزی یا سفیدی؟

آبی یا سرخ؟

من که بی رنگم

یک رنگ یک رنگم

ولی ای کاش

رنگ نور بودم!

مسیر تاریک

متاسفانه کشورمون داره به سمت بدی میره!؟

مردم هم انگار دست به دست هم دادن اوضاع رو بدتر کنن!؟

آدم دلش می سوزه، برای وطنش، برای هموطناش!؟

راه بهتر شدن اوضاع چیه؟ نمی دونم!؟

دیگه هیچی نمی دونم!؟

میگن نفرت با عشق پاک میشه نه با نفرت!؟

میگن خون رو با خون نمی شویند!؟

میگن آتش را با آتش خاموش نمی کنن!؟

من که خیلی سعی کردم در فضایی باشم که انرژیش مثبته!؟

پیجایی که فالو می کنم پست هایی که لایک می کنم و شیر می کنم مثبت باشند!؟

چون اول از همه حال خودم بد میشه وقتی در معرض انرژی منفی هستم و بعد واکنش منفی نشون میدم!؟

آره من راحت جوگیر میشم!؟ راحت هیجانم رو دیگران می تونند دستکاری کنند!؟

این یک ضعفه می دونم!؟ اما از جنبه هایی هم خوبه!؟

نمی دونم چطور میشه هیجان رو آورد تو خودآگاهی!؟

خیلی تلاش کردم مدیریت احساسات و عواطفم رو در دست بگیرم!؟

البته از خیلی از آدم های جامعه بهترم تو این موضوع ولی به نظرم کافی نبوده!؟

این مسیر تاریک چطور روشن میشه؟! 

اول از همه باید تاریکی رو از خودم بزدایم؟!

غیر این نیست!؟

و خوب میگن این اتفاق تو تنهایی میفته!؟

وقتی میشینی و روانت رو جستجو می کنی و می شناسیش!؟

تاریکی ها رو در مورد وجود خودت پیدا می کنی!؟

میری لایه های عمیق سرکوب شده ی روان که ناخودآگاهن!؟

می دونید هیچکس برای کسی که خودش دلش به حال خودش نمی سوزه دلسوزی نمی کنه!؟

وقتی برای خودت ارزش قائل نیستی و سعی می کنی از هر راهی به اونچه که می خوای برسی دیگرون هم دیگه بی ارزشت می دونن!؟

دیگه بهت احترام هم اگه بزارن به خاطر ارزش خودت نیست به خاطر پول یا اینکه نفعی ازت می برن هست!؟ شاید برای شما ارزشمند باشه و فرقی نکنه اما برای من نیست!؟

بحث تباه کردن خودت هست پای اونچه موندنی نیست الان اگه جنگ بشه تمام ثروتت دود میشه!؟

من یاد گرفتم خودم رو تو جمع آدم های تواناتر و داناتر و بهتر از خودم قرار بدم تا بینشون رشد کنم الانم که پیدا نمی کنم ترجیح می دم تنها باشم!؟

تنهایی خیلی بهتره تا همنشینی با آدم هایی که خودشون گمم و نمی دونن چی می خوان یا می خوان چی کار کنن یا ارزش خودشون رو نمی دونن!

مسیر تاریکه اما تهش نوره!؟ تاریکی وحشت نداره برای اون که تو قلبش نوره!؟

روشن ضمیری

شاید تنها فایده ی زندگی روشن ضمیری باشه!

این همه درد و رنج بکشی!

این همه درد و  رنج ببینی!

تا بری و یه مراحلی رو طی کنی!

تا به نور برسی!؟

اگه برسی یعنی اقبال بلندی داشتی!؟

از بین هر چند هزار نفر یک نفر به این درجه می رسه!؟

این البته خودخواهانه است که من خوشحال باشم اون یک نفر بودم!

اما خوب جای شکرگزاری داره!

بیشتر آدم ها رنج بی معنا می کشند!

اما رنج من تهش یه چیزی داشت!؟

یک چیز گران قیمت!

دیگر تمام زندگی و رنج هایت معنا پیدا می کند!

نور ذات رو دیدی! حتی برای چند لحظه!

این یعنی من زنده ام!

من هستم!

جهان بیهوده نیست!

پشت تمام صورتک ها، یک جانه، یک ذاته!

ما فقط صورت ها رو دیدیم!

صداها را شنیدیم!

خوشم میاد و بدم میاد کردیم!

درست و غلط کردیم!

نور نورست!

تاریکی ذهن من است!

هیچ چیز ثابت نیست!

هیچ چیز حق نیست!

هیچ چیز باطل نیست!

روشن ضمیری ورای این هاست!

باز امشب خوابم نمیبره!

امشب دوباره بی خواب شدم!

خوابم میاد ولی خوابم نمیبره!

از زندگی سیرم!

چرا دنیا این طوره؟!

چرا هر طرف سر می چرخونم یکی مریضه!؟

یک بیماری هم نه گرفتار چند بیماریه!؟

من خیلی سالمم انگار!؟

از خیلی ها سالم ترم!

بچه بودیم این قدر آدم ها مریض نبودند!؟

اون موقع فقط مسن ها بیمار بودند! الان همه! حتی بچه ها و نوجوون ها!؟

زندگی چرا این طوره؟! 

انگار سر جنگ داره!؟

ما چه کردیم که این ها بر سرمون میاد!؟

دلم می خواست تمام زندگی یه رویا بود!؟

یهو بیدارت می کردن!؟

می گفتن داشتی خواب میدیدی!؟

زندگی تلخه! زهره! گاهی هم شیرینه!

ولی بی فایده ست!؟

لذتاش نمی چسبه و دائمی نیست!؟

تلخیاش خسته کننده و مصطحک کننده است!؟

ای کاش راه چاره ای داشتم!؟

ای کاش انتخابی داشتم!؟ بین زندگی کردن و نکردن!؟

چه فایده ای داره من خوشبخت باشم و دیگران نباشن!؟

تنهایی که نمیشه لذت برد!؟

آخرش ذات خودم را نشناختم!؟

شاید تازه فهمیدم ذات چیست!؟

من پر از من های قلابی بودم!؟

تازه دارم یه نوری می بینم در عمق جانم!؟

من خودم رو فراموش کرده بودم!؟

تازه پیدا کردم!؟

تازه پیدا کردم!؟

روزگار غریبیست

روزگار غریبیست حافظا!

کجایی که ببینی؟!

دلم گرفته

تنهایم

بی هم زبون

بی هم نوا

تنهای تنها

همه از من دور، من از همه دور

دنیا نمی چرخد

دنیا اون جور که من می خواهم نمی چرخد

دنیا خیلی بد می چرخد

خیلی بد تا می کند

می خواهم بروم به پشت دریاها

سهراب می گفت آنجا شهریست

شهری که مردمش دلشان پر از نور است

من مال اینجا نیستم

من اینجا اضافی ام

چه شروع خوبی برای وبلاگ!

دیگر منم

همه ی کارها را جور دیگری انجام می دهم!

از همین خوشم می آید

دلم باز شد