باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

تو آفتاب منی

تو آفتاب منی

تن افسرده ی مرا گرم می کنی

تو مهتاب منی

جانم را جلا می دهی

تو آتش افروز منی

بر جانم شرر می زنی

تو چشمه ی نوش منی

جان تشنه ی مرا سیراب می کنی

من چه دانم ره کدام طرف است

ره سوی توست

خانه تویی

کاشانه تویی

مقصد و مقصود تویی

کعبه و معبود تویی

من خاک سیهم

جانی در من بدم

زنده ام کن

شورم ده

جاودانه ام کن

تو می توانی

فقط تو می توانی

من اسیر چشم سیه تو ام

من زاده ی نور وجود تو ام

بر من بتاب

ای هستی من

ای همه من

ای که از من، من تری

ای که بت نفس مرا می شکنی

مرا بشکن

خرد کن

به بادم ده

اما زمینم مگذار

ای هستی من

ای همه تن و روح من

ای وجود من

ای فنای من

ای بقای من

ای نور نور من

ای ...

در توضیح همان که هستم هستم

من بالای وبلاگ نوشتم همان که هستم، هستم یعنی همان چیزی که از دلم عبور می کند را به زبان می آورم  و خودم را مخفی یا سانسور نمی کنم و از این بابت خیلی خوشحال هستم این عبارت به معنای اینکه همان که هستم می باشم هر کی می خواد بخواد هر کی که نمی خواد هم باید بخواد نیست که نشانگر خودکامگیست!

این رو از یک آهنگ عارفانه برداشتم و یک چیز دیگه باید بگم این هست که من از خدام بود مثل مرتاض ها باشم اما یاد نداشتم زدم همه ی بدنم رو بهم ریختم و برعکس شدم، شما هر چی بگید مرتاض بودن بده من بیشتر خوشم میاد و اشتیاقم بهش بیشتر میشه خخخخخ!

شعر وطن

وطن ای خورشید فروزان
تویی نامیرا در تمام دوران

وطن ای هستی و نیستی من
تویی تابنده بر قلب جهان

وطن ای خانه ی خوبان
بمان همیشه جاویدان

وطن ای وطن ای نور تابان
تویی سرفراز در همه ی دوران

به جان تک تک مردمان
نجاتت می دهیم از این روزگاران

#ماهش

همه چی کشکه!

چند روزه دارم فکر می کنم دیگه تا آخر عمرم رای ندم هر رژیمی روی کار باشه برام فرق نمی کنه به این نتیجه رسیدم سیاست کشکه!؟

عمری دنبال علم و دانش و اطلاعات بودم چقدر از تکنولوژی لذت می بردم اما حالا به این نتیجه رسیدم همه ش کشکه!؟

چقدر دنبال عشق دویدم چقدر خودم رو بابتش اذیت کردم اما همه ش کشکه!؟

چقدر خانواده برام مهم بود چقدر دوستی رو اجر می نهادم اما بعد فهمیدم فقط خودمو دارم و این ارزش ها همه ش کشکه!؟

من دیگه نمی تونم اون آدم قبل بشم یعنی دیگه از آدمیت دراومدم واقعا دیگه هر چی که برای بقیه جالبه برام بی معنیه!؟

حال عجیبی دارم واقعا به هیچ بودن دنیا رسیدم دلم میخواد گریه کنم جالبه که تولدم نزدیکه شاید واقعا متولد بشم، شاید یه آدم نو بشم، شاید دیگه این قدر حرف نزنم، زندگی رو بیخودی جدی گرفتم، زندگی هیچی نداره، فقط منم که اگه این من هم نباشه دیگه هیچی نیست الا هستی لایزال، من بیخودی سر بر داشتم که منم هستم منم اراده و اختیار دارم من هیچی نیستم همه ش هستیه، هستی!؟

پرسیدن چرا و چگونه اتفاقات هستی!

گاهی سوالاتی در ذهن ما نقش می بندد مثلا چرا فلان اتفاق افتاد؟ یا چرا من باید در این کشور به دنیا می آمدم؟ یا جبر است یا اختیار است؟ و یا ...

اولا این سوالات جواب مشخصی ندارند و ذهن هم نمی تواند هندلشان کند زیادی فکر کردن به این سوالات انسان را به مرز دیوانگی می برد!

دوما به عنوان یک یکتاپرست ما باید تسلیم باشیم البته تسلیم آنچه که نمی توانیم تغییرش دهیم، اگر به خداوند ایمان و اعتماد داریم می دانیم آنچه که هست برای من بهترین است و لازم است به حکمت خداوند شک نکنیم، چون او می داند چه برای من خوب است و چه بد، مثل کودکی که به مادر خود اطمینان دارد و خود را به آغوش  امن او می سپارد!

سوما چون و چرا کردن و چگونه گفتن فقط ذهنمان را مشغول می کند در صورتیکه ما می توانیم در همان زمان کارهایی بکنیم که مفیدتر باشند، می دانم این حرف چندان عاقلانه نیست اما عقل جوابگوی تمام سوالات ما نیست، یعنی عقل من که این طور است شاید عقل شما فرق داشته باشد نمی دانم!

وقتتان را نگیرم فقط تجربه به من گفته است همه چیز این عالم معقول نیست، گاهی عقل کم می آورد در نتیجه گاهی لازم است کنارش گذاشت!