باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دغدغه ی خود

امروز یه مطالبی در مورد پرهیز و احتما از افکار خوندم اینکه هویت فکریت و خودت این قدر برات مهم هست که همه ش درگیر نفس خودت هستی که یک نقطه ضعف هم هست!

نمی دونم از قول نیچه خوندم یا نقد بر نیچه بود یا تو وقتی که نیچه گریست، میگفت که نیچه خیلی دغدغه ی خودش رو داشته و این نشان میده که نفس خودپرستی داشته، من این مطالب رو چند سال پیش خوندم بهم برخورد چون که منم خیلی دلمشغول افکارم بودم اما امروز یاد این مطالب افتادم و دیدم انگار راسته و خوب حالا که فهمیدم انگار افکارم سرعتشون کمتر شد البته من چند روز بود پی برده بودم رگه هایی از خودکامگی هم دارم حالا نگید نه، چون که شرایطش نبوده ظهور نکرده وگرنه هست مامانم هم همیشه پشت سر بابام بهش میگفت خودکامه و البته خود مامانم هم فکر کنم هست کلا خیلی از ایرانی ها این خصلت رو دارند حالا منو دعوا نکنید ولی معمولا سرکوبش می کنیم!

خلاصه که شاید دیگه نیام بنویسم چون که همین نوشتنم هم به خاطر رضایت نفسم بود یک منیت قوی که سرکوب شده بود و اینجا جایی بود که خودش رو ابراز کنه، در صورتیکه اگر بخوای درست عمل کنی لازمه هیچ بشی یا محو و فنا بشی به قول عرفا!

خاکسترم را به رودها بدهید!

خاکسترم!
خاکسترم را به رودها بدهید!
بگذارید جاری باشم!
بروم تا دریا!
بریزم به دل دریاها!
اقیانوس ها!
خلیج ها!
پیش نهنگ ها!
آه نهنگ یعنی چه؟!
کاش نهنگ بودم!
شنا می کردم تا عمق اقیانوس ها!
از این قطب به آن قطب می رفتم!
شجاع بودم!
دلیر بودم!
نمی ترسیدم از یخ زدن!
نمی ترسیدم از طوفان!
از گرسنگی!
از تشنگی!
از لال مونی!
بایزید می گوید باید کور و کر و لال شد!
من تازه شاعر شده ام!؟
حالا لال شوم؟!
کور و کر شوم؟!
می خواهم پرواز کنم!
اما پر ندارم!
پرهای مرا چه کسی قیچی کرد؟!
نه پرواز بلدم، نه شنا!
نای راه رفتن هم ندارم!؟
من چیم؟!
هیچی!
هیچ!
:/

#ماهش

امشب شب تولدمه!

امشب شب تولدمه، شب جمعه اول ماه رجب هم هست که بهش میگن شب آرزوها، البته این مناسبت از نوجوانی ما باب شد یهو!

ولی من اصلا حال خوشی ندارم، هر چند دلم کیک می خواد، بچه شدم باز! دلم قاقالیلی می خواد!؟

آرزو کردم جنگ تموم بشه و صلح بشه امیدوارم بشه!؟

آخرش به هیچ رسیدم، اینو از اولش می دونستم فقط این همه جون کندم که به یقین برسم!؟!؟

همه چی کشکه!

چند روزه دارم فکر می کنم دیگه تا آخر عمرم رای ندم هر رژیمی روی کار باشه برام فرق نمی کنه به این نتیجه رسیدم سیاست کشکه!؟

عمری دنبال علم و دانش و اطلاعات بودم چقدر از تکنولوژی لذت می بردم اما حالا به این نتیجه رسیدم همه ش کشکه!؟

چقدر دنبال عشق دویدم چقدر خودم رو بابتش اذیت کردم اما همه ش کشکه!؟

چقدر خانواده برام مهم بود چقدر دوستی رو اجر می نهادم اما بعد فهمیدم فقط خودمو دارم و این ارزش ها همه ش کشکه!؟

من دیگه نمی تونم اون آدم قبل بشم یعنی دیگه از آدمیت دراومدم واقعا دیگه هر چی که برای بقیه جالبه برام بی معنیه!؟

حال عجیبی دارم واقعا به هیچ بودن دنیا رسیدم دلم میخواد گریه کنم جالبه که تولدم نزدیکه شاید واقعا متولد بشم، شاید یه آدم نو بشم، شاید دیگه این قدر حرف نزنم، زندگی رو بیخودی جدی گرفتم، زندگی هیچی نداره، فقط منم که اگه این من هم نباشه دیگه هیچی نیست الا هستی لایزال، من بیخودی سر بر داشتم که منم هستم منم اراده و اختیار دارم من هیچی نیستم همه ش هستیه، هستی!؟

دنیا و غم

دنیا نسزد ازو مشوش بودن
از سوز غمش دمی در آتش بودن

ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن

#ابوسعید_ابوالخیر