امروز داستان جرجیس پیامبر را می خواندم، قبلا می گفتند بین حضرت عیسی و حضرت محمد پیامبری نبوده ولی حالا میگن جرجیس بوده البته مسیحیان به جرجیس میگن سنت جورج یعنی براشون قدیس محسوب میشده!؟
از این چیزا که بگذریم اتفاقات وحشتناکی هست که براش افتاده اولا برادرش دشمنش بوده و پادشاه زمانش کلی شکنجه ش کرده و 4 بار کشتدش و اون بعد زنده شده و هر بارم پادشاه بلای بدتری سرش میاورده ولی اون هر بار می رفته و به پادشاه شام می گفته ایمان بیار و بهش معجزه نشون میداده!؟ یعنی از داستان فرعون و موسی هم داستانش پیچیده تره!؟
اون روز که مقاله کیرکگارد رو می خوندم نوشته بود به خاطر حرفاش و فلسفه ش سالها تنهایی و فقر کشیده و باز هم سر حرفش وایساده!؟
خوب خداییش این آدم ها چه جوری این قدر صبر و استقامت داشتن ما که تا میگن الا الله یه جای بدنمون خود به خود خراب میشه!؟
ولی انگار باید یاد بگیریم پای حقیقت جون بدیم وگرنه به رستگاری نمیرسی یعنی همه ش ادعای پوچ بودی و به جاش که رسید جا زدی!؟
ما زحمت نماز خوندن هم به خودمون نمی دونیم بعد جون بدیم؟! خداییش آدم های تو خالی هستیم!؟
حوصله م سر رفته و زانوی چپم هم درد می کنه، چند روزه این طوره، می خواستم برم از این هوای بهاری استفاده کنم و پیاده روی کنم هنوز نرفته این جوری شد!؟
نمی دونم چرا همه چی سعی می کنه من تو خونه بمونم!؟
تو اینترنت نوشته بود پیاده روی کوتاه خوبه اما اگر مدت زمان طولانی راه برید ضرر داره و اینکه پله هم ضرر داره که خونه ی ما پله داره و واقعا هم درد می گیره پام وقتی بالا و پایین میرم!؟
امیدوارم خوب بشه قبلا هم درد گرفته بود ولی خوب شد نمی خوام دستشویی فرنگی استفاده کنم و نماز نشسته بخونم البته من که نمازم نمی خونم ولی خوب شاید خواستم بخونم!؟
با روغن چربش می کنم دردش کمتر میشه امیدوارم خوب بشه!؟
امروز فهمیدم دچار چیزی به نام اسکیزوفرنی فرهنگی هستم، داریوش شایگان بزرگ این اصطلاح را مطرح کرده است و خلاصه مطلبش این است که خیلی از ما ایرانی ها نه سنتی هستیم نه مدرن، یک باور سنتی داریم و یک باور مدرن، این باعث تضاد در ما می شود و بحران هویت پیدا می کنیم و دچار سردرگمی و اضطراب و افسردگی و دیگر بیماری های روانی می شویم!؟
راه حلش اینست که فرهنگ جامعه را باز تعریف کنیم مثلا کاری که شیخ بهایی زمان صفویه کرد و تا حال مانده است ولی خوب باید یک شیخ بهایی بیاید که این کار رو بکند من کتاب شیخ بهایی را می خواندم اما دیدم اگر بخواهیم به آن بازگردیم و طبق گفته های او عمل کنیم بازگشت به عقب کردیم به قول این سیاسیون ارتجاع و کتابش را دیگر ول کردم چون واقعا هم داشت رویم اثر می گذاشت ما که نمی توانیم ملاک و معیارهای جهان مدرن را به زور در ظرف گذشته یمان جای دهیم!؟
به هر حال گمگشتگی و سردرگمی انگار سرنوشت انسان امروزی در جهان سوم است، حتی شعر که همیشه پناهم بود الان دیگر برایم خاصیتش را از دست داده است و دیگر دنیای شاعرانگی به نظرم خلاف واقعیت می رسد انگار دیگر لنگر ندارم و حالا حالاها باید سرگردان باشم!؟
عید فطر شد و فردا آخرین روز چله است و چه اتفاقات که در این مدت نیفتاد که باعث شد من بی خیال عشق بشم!؟
دیگه حتی بهارم مثل قبل خوشحالم نمی کنه، ازش زده شدم، از شعر و آهنگ هم، از صدای آدم ها هم!؟ البته همیشه این طور نیستم گاهی درستم!؟
دو شبه خوب نمی تونم بخوابم تو تخت بیدار و خوابم البته فکر نمی کنم ربطی به عشق داشته باشه بیشتر فکر کنم بابت حرف های سیاسی و عصیانگریم هست!؟
نمی تونم عصیانگر نباشم، همون طور که نمی تونم و هی عاشق میشم، هر چقدر ضربه می خورم از این چیزا، بازم کشیده میشم سمت این کارها، میگن هر چی هست در ناخودآگاهت هست ولی برای من مشخص نیست!؟
اون روز یه متن دینی می خوندم می گفت شیطان از جایی که ضعیف هستید وسوسه تون می کنه ولی اینجا بحث ضعف نیست، بحث گرایش به رفتاری هست که ضد نظم موجوده و چرا من ضد قوانین و بکن و نکن ها هستم میگن چون از اول خیلی مجبورت کردن و بکن و نکن کردن!؟
امروز با چیزی به اسم جهش ایمان آشنا شدم البته هنوز درک آنچنان درستی ازش ندارم و با خودم میگم شاید گمراهم کنه ولی می گذارم تا بخونید مقاله جالبیه
همچنین از دکتر مکری شنیده بودم در مورد سایکوپس، روی این سایته یه مقاله خوب در این مورد بود که هر کسی لازم هست بخونه به خصوص تو جامعه ایران
و یک مقاله خوب دیگه در مورد سایه و ناخودآگاه