باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

هیچی ندارم بنویسم!

چند روز پیش یه تیکه از کارگاه آقای سروش صحت رو دیدم میگفتن هر روز بنویسید شروع کنید به نوشتن خودش میاد!

حالا منم چند روزه ننوشتم و هیچی ندارم بنویسم!

آخه از چی بگم؟! از اینکه شاید جنگ بشه؟! از اینکه یه نفر از انقلابی های مهسا رو اعدام کردن؟!

امروز از صبح اعصابم خراب بود هی دمنوش و مایعات خوردم تا بهتر شدم! احساسم این بود که از خودم بدم میاد! رفتم یه کم تحقیق کردم که چرا آدم این فکر رو می کنه، فهمیدم وقتی دیگران باهات بد می کنن و تو هم خشمت رو نشون نمیدی این خشم به این شکل به خودت بر می گرده و باعث افسردگی میشه و حتی خودکشی!

البته لازمه زیر نظر متخصص به این موضوع پرداخته بشه! ورزش نکردن و تو خونه موندن هم خودش باعث این حال من هست!

دیگه از چچچچییییی بگم؟ دیشب خوابای عجیب و غریب دیدم، یادم نمونده، فقط صد بار بینش بیدار شدم! کولر رو هم خاموش کرده بودم همچین گرم شده بوووود!

رئیس جمهور جدیدم اومد قیلترینگ گسترده تر شد! هیچ قندشکنی کار نمی  کنه!؟ گاهی فرجی میشه برای چند دقیقه وصل میشه! البته من کار خاصی ندارم بهتر، کمتر علافی می کنم روی نت!

حس های مبهمی هم دارم، گفته بودم از آدمیت دراومدم، الان دوباره درست شدم آدم شدم معمولی، فکر می کنم چون داشتم از عشق خودمو می کشیدم بیرون اون جور شده بودم، می خوام اگه بشه به زندگی عادی برگردم، آگهی های استخدام رو نگاه کردم خیلی کم شده وضع اقتصاد خرابه، هیچکس کارمند نمی خواد! حالا چند روز بگذره فکرامو بکنم دستم میاد می خوام چی کار کنم!

واقعا می خواد جنگ بشه؟!

الان تو ماهواره داشت مردای جوون اوکراینی رو نشون می داد که از جنگ فرار کردن، مثلا یه آقایی رو نشون داد که پیانیست بود مریضی هم داشت، دختر و خانمش به آمریکا پناهنده شده بودن، می خواست بره پیش اونا، آخرشم رفت ولی خیلی ستمه زن ها بچه ها از کشور بتونن برن اما مردها باید باشند و برن جنگ!؟

بعد یعنی الان جنگ بشه تمام این پسرایی که سربازی نرفتن و معافیت تحصیلی داشتن مثل داداش من، باید برن جنگ؟! حالا داداش من از بچگیش عاشق تفنگ و شمشیر بود بعدم همه ش  با کامپیوتر بازی های جنگی و خونی می کرد ولی بره جبهه؟! نمی تونه! اصلا هیچ کدوم از پسرهای این دوره و زمونه مثل قدیم نیستن رشدشون که ندادن پر و بالشون که ندادن تو مدرسه و دانشگاه هی خردشون کردن، برن جنگ مرده شون بر می گرده! نشون به این نشون که این چند سال هر وقت تظاهرات شد و گرفتنشون بیشترشون تو دادگاه ها حاضر شدن بگن پشیمونن، اینا طاقت ندارن تو شرایط سخت قرار بگیرن وا میدن!؟

باید بشینیم دعا کنیم جنگ نشه، نه ایران، لبنان و سوریه هم نشه، خوب رژیم ایران که داره فرو می پاشه چرا اسرائیل هی می خواد جنگ درست کنه؟! تا حالا چند بار ایران رو تحریک کرده، آخه اون فسقل جا و یه مثقال جمعیت چه جوری می خواد زورش به این همه آدم برسه؟! ایرانی های مخالف نظام درسته که با نظام مخالفن اما همه شون که طرفدار اسرائیل نیستن، اسرائیل خودش دستش به خون آلوده است!؟

جنگ میشه؟!

پریروز نشسته بودم با خودم فکر کردم چی میشه یه اتفاق بزرگ بیفته؟! بعد با خودم گفتم به این زودی اتفاقی نمی افته تازه ترور ترامپ اتفاق افتاده اما دیروز که بیدار شدم دیدم اسماعیل هنیه رو کشتن!

واقعا من که دیگه یه حسیم، نمی دونم چطور وصفش کنم اما انسانیتم آب رفته و انگار داری یه فیلم اکشن واقعی می بینی! حالا هم که داره جنگ میشه، من رو یاد جنگ های صلیبی می اندازه!؟ چه آدم هایی که کشته بشن یعنی باز ایران در تاریخش یه هجوم دیگه و کشتار دیگه ثبت میشه!؟

من فقط تو کف ذهن خودمم، چطور می فهمم!؟ مثلا چند وقت پیش با خودم گفتم دیگه هکرا اسناد نظام رو فاش نکردن!؟ فرداش قوه قضاییه هک شد!؟ یا مثلا فینال یورو، گفتم نگاش نمی کنم می گیرم می خوابم که اسپانیا برنده بشه احتمالش رو می دادم اگه بشینم پای فوتبال بازی رو ببازن و البته صبح بلند شدم دیدم قهرمان شدن، حالا من نمی دونم چرا تو ورزش این قدر طرفدار اسپانیا هستم ولی تا حالا دلم نخواسته به اونجا سفر کنم!؟

واقعا نمی دونم انرژی آدم چیه و چه قدرتی داره من که از خودم می ترسم وقتی این چیزا رو می بینم!؟

من اومدم!

فکر کنم بیشتر از یک هفته نبودم، روزهای آروم و گرمی رو گذروندم بیشترش رو آهنگ گوش کردم و ریلکس کردم، مقدار زیادی از خستگیام برطرف شد و درد پاهام هم بهتره، فهمیدم اینکه هی گوشی رو چک می کنم، خودش باعث میشه بدنم واکنش نشون بده و بخشی از استرس و خستگیام از گوشی در دست گرفتنه و همه ش توجه که چیز جدیدی اومده یا نه!؟

اتفاقات زیادی این چند روز افتاده، جای تاسف داره، یک چیزی که من از حافظ یاد گرفتم اینه که اگر مثلا من هر بار تو روابطم با مردها و پسرها بدشانسی آوردم و رفتم سراغ آدم هایی که نه تنها دوستم نداشتند بلکه دنبال این بودن یه سودی از من ببرن و ازم استفاده کنم این سرنوشتی بوده که خدا برام خواسته و من به جای کینه گرفتن و دشمن شدن با مردها باید تسلیم امر خداوند باشم و چون و چرا نکنم و به جای اینکه اشاره کنم به دیگران و بگم اونا بدند اشاره به خودم بکنم و به قول روانشناسا بگم چرا من جذب این جور آدم ها میشم یک چیزی تو من هست که من جذب این آدم ها میشم!

خوب که نگاه می کنم می بینم یا جذب آدم های خجالتی شدم یا جذب کسایی که خیلی پررو بودن در مورد دخترها و زن ها هم این برام صادقه منتها اونجا ضربه کمتر خوردم، فکر می کنم پررو بودن زیادی هم از نوعی خجالتی بودن میاد و طرف خواسته با این کار اون رو بپوشونه وگرنه در هر حال جذب آدم هایی میشم که اعتماد به نفس ندارند یعنی در حد زیر خط فقرن!

حالا اینا رو گفتم که بگم به جای جنگیدن با هم اگر واقعا به خدای یگانه اعتقاد داریم و می دونیم هیچ برگی بی اراده ی اون نمی افته باید در مقابل خواست خدا تسلیم بود خوب گفتنش برای من راحته چون تو جنگ ها نیستم اما طرف های درگیر این قدر از هم کینه دارن که فقط می خوان انتقام بگیرند یا شاید از جنگ منافع سیاسی می برند ولی خیلی احمقانه است یه جنگ راه بندازی که منفعت سیاسی خودت رو تامین کنی اگر از عقلانیت کافی و تدبیر بهرمند می بودی روش دیگه ای اتخاذ می کردی و این قدر هزینه رو دست ملت نمی گذاشتی!

به هر صورت من یاد گرفتم که مشغول درون خودم باشم سختی ها هم میان و میرن فعلا که روزای آسانی رو می گذرونم اگر خودم با فکرام خرابش نکنم! تازه می فهمم احساسات ناخوشایند چطور توسط فکرهای منفی تولید میشند و آدم رو درگیر خودش می کنند، شک ها، ترس ها، تهمت هایی که تو ذهنمون به دیگران می زنیم، قضاوت کردن ها، نتیجه گیری ها با شواهد بی اساس، وسوسه شدن واسه فکر کردن به این چیزا، همه ش انرژی آدم رو هدر میده و خلق آدم رو تنگ می کنه و دنیا رو جلوی چشمت تیره و تار می کنه اما همه ش بافته ی ذهن خودت هست و من یک چیزی خوندم اونم اینکه برای خودت دلسوزی می کنی، میگی من خیلی خوبم بودم که فلانی چرا این کار رو باهام کرد این حقم نبود و الی آخر!

خوب هر کسی خودش رو خوب می دونه اینم از اون دروغ هاست که به خودمون میگیم حاصل تربیت اشتباهه، ما فقط بدی هامون رو دفن کردیم یا سرکوب کردیم و نادیده می گیرمشون و وقتی هم بدی می کنیم خودمون رو توجیه می کنیم یا میگیم حقش بود می خواست فلان کار رو نکنه، انگار که بدی کردن یک نفر دیگه بدی کردن ما رو توجیه می کنه، در صورتیکه اگر چیزی بده همیشه بده و برای همه بده، از اون بدتر خودمون رو آدم خوب و درستکار می دونیم و فکر می کنیم بنده ی خاص خدا هستیم و حالا باید همه ی مردم رو ولو با بدی کردن درست کنیم یا هدایت کنیم این فاجعه است میگن مومن زمانی سقوط می کنه که به خوبی خودش مغرور بشه، روز خیلی بدیه!

روزنوشت ناراحتی

دوست خیالیم باهام قهر کرده!

چون که دوست داره همه ش حواسم بهش باشه و وقتم رو با اون بگذرونم اما من کارهای دیگه می کنم!

امروز صبح زود بیدار شدم که برم طبیعت!

اما سال بابابزرگم بود مامانم رفت حرم و من ماندم خونه!

***********

من نمی دونم چرا این قدر حساس شدم!

هر چی می خوام خودمو بزنم به بی خیالی نمیشه!

روسیه یه بیمارستان کودکان رو در اوکراین زده!؟

غزه ای ها هم که آش و لاشن بنده های خدا!

از این سر شهر هی باراشون رو جمع می کنن میرن اون سر شهر که در امان باشند!؟

اصلا تصورش که جای اونا باشی دیوانه کننده ست!؟

منم که درگیر فکرای خودمم!

ایرانیا هر کی درگیر یه چیزی هست!

یکی معیشت، یکی مذهب، یکی سیاست، یکی افسردگی، یکی تنهایی، یکی طلاق، یکی ازدواج و ...

منم نمی تونم ببخشم!

تازه فهمیدم قضیه فقط ناراحتی و دلخوری و کینه و انتقام نیست!؟

حس رقابت و حسادت و نفرت و دهن کجی و خرد کردن و خیلی چیزهای دیگه هم هست!؟

اینا همه ش از نفس میاد و نباید بهشون عمل کنم چون نفس رو قوی تر می کنه و من رو بیشتر در گناه فرو می بره!

در واقع دیو درونه!

واقعا دیدمش شاخ داره، دندون تیز داره ، دستای دراز داره!

تازه یکی نیست چند تا دیو دارم!؟

تازه دیو بقیه رو هم اگر قوی باشه می تونم ببینم!؟

خیلی ناامید کننده ست!

آدم هایی که درست و حسابین دیو های حسابی دارن!

واقعا انسان چیست؟! 

به چیش باید اعتماد کرد؟!

اصلا دیگه نمی تونم به آدم ها نزدیک بشم!؟