باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

جنگ شد

جنگ شد من که شوخیش گرفتم، دیشب مثل بیشتر شب ها نصف شب بیدار شدم اما اخبار رو چک نکردم، سعی کردم به چیزای دیگه فکر کنم، از قبل از عید تب دارم و ببخشید خونریزی غیرمعمول خانم ها، رفتم دکتر دارو داد اما تا الان اثر نکرده، گفتم آزمایشم بده، آخه زیر دنده چپم یعنی طحالم هم درد می کنه، تو اینترنت زدم اینا علائم سرطان خونه، اما باید خونریزی تموم بشه که برم آزمایش و سونوگرافی بدم، شایدم چیز دیگه ای باشه که سیستم دفاعیم ضعیف شده، نمی دونم، این فکرها رو می کردم، گفتم حالا مبارزه با سرطانم دارم، گل بود به سبزه نیست آراسته شد، البته من نمی میرم، جون سختم، فقط مریض احوال میشم و باز باید همه ش برم مطب دکتر، خیلی خوشم میاد از شلوغی!؟

حال بد

رفتم تو اینستاگرام عکس های غزه رو دیدم حالم بد شد! بچه هایی که خونی و مالی بودند!؟ شهری که خراب شده بود انگار شیطان بهشون حمله کرده بود!؟

چند تا از عکس ها رو استوری هم کردم تا حال بقیه هم بد بشه!؟ نه واقعا بقیه هم لازمه بدونن!؟

الان اینجا برف اومده ما تو خونه هامون هستیم گاز داریم اما اونا! یه دختره تعریف می کرد از وقتی بابام کشته شده ما هیزم نداریم نمی دونیم چی کار کنیم!؟ بقیه بچه ها باباشون هستن و مواظبشونن اما ما بابا نداریم!؟ دو تا دختر بودن دو تا خواهر، اون یکی فقط گریه می کرد!؟

باز یه ویدئوی دیگه بود دختره میگفت نتانیاهو ما بزرگ میشیم و میایم به جنگت، واقعا نتانیاهو اگر متوجه بود این همه خرابی درست نمی کرد تمام اون بچه ها که اونجا هستند بزرگ میشند و میرن از اسرائیلی ها انتقام می گیرن!؟ مگر همه رو بکشه که دیگه اون وقت جنایت جنگی کرده!؟

ولی همه ش تقصیر جمهوری اسلامی بود که بهانه دست اینا داد، امیدوارم بعد این فجایع انسان یاد بگیره با جنگ چیزی درست نمیشه، من که می دونم این جنگ ها گسترده تر میشه، دامنش ما رو هم میگیره چون ما باعثش شدیم!؟

امشب شب تولدمه!

امشب شب تولدمه، شب جمعه اول ماه رجب هم هست که بهش میگن شب آرزوها، البته این مناسبت از نوجوانی ما باب شد یهو!

ولی من اصلا حال خوشی ندارم، هر چند دلم کیک می خواد، بچه شدم باز! دلم قاقالیلی می خواد!؟

آرزو کردم جنگ تموم بشه و صلح بشه امیدوارم بشه!؟

آخرش به هیچ رسیدم، اینو از اولش می دونستم فقط این همه جون کندم که به یقین برسم!؟!؟

روزنوشت همین جوری

دیشب خوابای چرت و پرت دیدم!

خوشبختانه یادم رفت!

داره جنگ میشه!؟

از صبح پای گوشی هستم!

یه مقدارم رفتم سر لپ تاپ یوتیوب دیدم!

واقعا هنوز ترجیحم اینه که به درونم بپردازم!

دیگه تنبلیم میاد روی مسائل بیرونی فکر کنم!

روی اینستاگرام چند تا کلیپ دیدم!

یکیش مال برنامه ی اسکار آقای مهران مدیری بود!

خیلی خنده داره!

ولی وقت و تمرکزم رو نمی تونم بذارم رو این برنامه ها!

بعد کلیپ آقای معین رو دیدم!

تو کنسرت از خانم هایده خوندن!

آقای انوشیروان روحانی و آقای همایون شجریان هم تو کانادا کنسرت دارند!

چند تا آهنگ رو بازخوانی کردند همچنین از خانم هایده!

نمی دونم این کارا نوعی جنگه یا هدف دیگه ای دارند!؟

آقای شروین حاجی پورم آهنگ جدید داره گرفتنش!؟

منم براش کامنت گذاشتم!

حالا نمی دونم قبل کامنت من گرفتنش یا بعدش؟!

یه پادکستم دیدم رو یوتیوب به نام امین فر!

یه آقای جوونی بود انرژی خوبی داشت!

با آقای رضا کیانیان بازیگر صحبت کرده بود!

جالب بود حرفاشون!

نمی دونم این آدم ها چه جوری این همه سال تو اوج می مونن؟!

کمتر خطا ازشون سر می زنه و ظاهرشون رو موجه حفظ می کنند؟!

من که نمی تونم!؟

گاهی روانم می زنه بیرون!؟

از همون بچگی این طور بودم!؟

اضطراب می گیرم دیگه نمی تونم تحمل کنم!؟

دیروز مشاور رسید به همین اضطراب که وقت تموم شد!؟

نمی دونم ادامه بدم یا ندم!؟

آخه قبل جلسه ش آروم بودم اما تو جلسه بهمم ریخت!؟

تو اتوبوس یه کم گریه کردم!؟

پارسالم دیگه پیش مشاور قبلی نرفتم واسه همین بود!؟

منو یاد یه چیزایی می ندازن که ملغمه از احساسات جورواجور رو میاره بالا!؟

البته میگن که این حالت خوبه یعنی کارش درسته!؟

ولی منو از خودم خشمگین می کنه!؟

تازه داشتم به صلح و آشتی میرسیدم!؟

اما یه سراب بود!؟!؟

بعضی وقت ها میگم که برای چی تلاش می کنم؟!

بعضی وقت ها با خودم میگم که برای چی بیخودی تلاش می کنم! یادمه تا راهنمایی تو مدرسه تک بودم چون زیر بار حرف های معلم ها نمی رفتم، اون ها می خواستن ما مطیع باشیم و زور بهمون می گفتند می خواستند ما بدون چون و چرا بگیم چشم!

جالبه که تقریبا تمام کلاس قبول کرده بودند و من تنهایی تلاش می کردم دیگه تو راهنمایی تسلیم شدم و رفتم دنبال کار خودم جالبیش این بود که تو دبیرستان بیشتر بچه ها تازه شورشگر شدند ولی دیگه من حوصله نداشتم باهاشون همراهی کنم تازه اونا همه ش دنبال پسرها بودند مشکلشون اون چیزی که من باهاش مشکل داشتم نبود!

حالا هم بعد از چند سال عصیانگری دوباره و بازخوردی که از جامعه گرفتم باز هم به همون نتیجه رسیدم که نسل جدید چیز دیگه ای می خواد و من چیز دیگه ای!؟

که آیا این آدم هایی که امثال زهرا هستند اصلا ارزش دارن تو عمرت رو بزاری براشون؟! از قدیم گفتن خلایق هر چه لایق!؟ واقعا من آدمش نیستم با آدم هایی تو این سطح بخوام دربیفتم، آدم هایی که پاش بیفته نه خدا رو می شناسن نه پیغمبر!؟ اصلا نمی دونم چطوری فکر می کنند اما وقتی میرم میوه فروشی و پسر میوه فروش باهام گرم میگیره اما بعد زیادی حساب می کنه!؟ با خودم میگم اینا اصلا آدمند؟! اصلا وجدان دارند؟! فکر می کنند زرنگند؟! بدبخت تو چندرغاز سر من کلاه گذاشتی اما دنیا و آخرت رو باختی!؟ ولی مثل همین زهرا این قدر پر رو بی تربیت هستند که هر چی به دهنشون میاد بهت میگن!؟

توی این اوضاع وایویلا فقط یه نفر مثل رضا شاه باید بیاد با ترس و زور و کشت و کشتار وضع این مملکت رو درست کنه!؟ من مریضم و ذاتا آرومم، مجادله و بحث نمی تونم بکنم چه برسه به ....!؟

من خیلی سعی کردم مثل مسیح باشم اما نشد نمی تونم چشمم رو روی یه چیزایی ببندم، اگر به خدا قول نداده بودم خیلی زودتر ول کرده بودم ولی دیگه باید برم، منم توانم حدی داره از طرفی هم دیگه همه چیز برام بی معنی شده، نمی دونم چی قراره بشه!؟