ای کاش باران ببارد!
شهر را پاک کند!
مرا پاک کند!
زندگی را شاد کند!
مردم از دلمردگی!
مردم از بی عملی!
اول خودم!
یا رب چه گدا همتیم!
یا رب نظری کن!
باران عشق ببار!
چشم هایمان را بشور!
زندگی در ما خفته!
ما ز خود دوریم!
ما ز خود بیگانه ایم!
ما از یکدیگر بیگانه ایم!
ولی می دانم این آرزوی محاله!
برای شما می گویم بله شما!
این مملکت درست بشو نیست!
نه مردمش، نه مسئولینش گوششان بدهکار نیست!
بهتر است سرمان را بگذاریم زمین و بمیریم!
این جوری شاید ما از دست آن ها و آن ها از دست ما در آرامش باشند!
الهی زنده بگردان دل دلمردگان را!
آمین
یک روز خوب!
یک صبح دل انگیز!
هوای گرم بهاری
و پرنده هایی که نغمه سر می دهند!
انسان دیگر از زندگی چه می خواهد؟!
کمی غذا و آب!
یک دوش آب گرم!
یک قلم و نوشتن!
این قدر باید بنویسی تا اندیشه ات بسط پیدا کند!
خیلی مهم است که به آنچه می نویسی خود عمل کرده باشی!
رخوت و خستگی را کنار بگذاری
و به سوی شادمانی و شادابی حرکت کنی!
یک روز می رسد که غم ها می روند و شادی می آید!
آه زندگی زین پس تو را باید زیست!
خواهش ها را کنار گذاشت و فقط زیست!
ما هنوز در نیمه ی راه از راه و زندگی خسته شده ایم؟!
اینکه چرا به اینجا رسیدیم مهم نیست!
مهم این است که زین پس جلوی این رویه ی باطل را خواهیم گرفت!
ما زنده نبودیم!
مردگان متحرک بودیم!؟
جوشش عشق باید در دلمان صورت گیرد!؟
از خدا می طلبم جوشش و کوشش عشقی اندر دل!
آمین
ای کاش شاعر بودم تا می توانستم آن چه درونم هست را روی کاغذ بیاورم!؟
من غزلی ناتمامم!؟
در برهوت بی کسی مانده ام!؟
کلمات نمی توانند آنچه درونم هست را انعکاس دهند!؟
حرف زدن کاریست بیهوده!؟
ناگهان عشق بس است شد!؟
خودم را آماده کرده بودم چه حرفا بهت بزنم اما نمی دانم چه شد!؟
حالیم!؟ حالی غریب!؟
می خواهم گریه کنم!؟
می خواهم توبه کنم!؟
می دانم باز می شکنمش!!!؟؟؟