بهارست اما حال بهار نیست!
شور و شوقی نیست!
درخت ها جوانه زده اند اما انگار آن ها هم آن طراوت هر ساله را ندارند!
پرنده ها اما زیبا می خوانند!
گویا از همه جا بی خبرند!
یک نفر دارد در خیابان زمین را می کند!
بوی بهار نمی آید!
جایش بوی هوای دودی و سوخته می آید!
البته گاهی باد صبا می وزد!
کشتی من شکسته و به گل نشسته!
دیروز خوشحال بودم و امروز مغموم!
به انتظار چه بهاری بنشینم!
وقتی که عشق زمینی ام به فنا رفته است!
یار آسمانی با من قهر کرده است!
دنیا در گیر و دار و درگیریست!
می گویند نیمه ی پر لیوان را ببینید!
بعد از هر خرابی، آبادانیست!
اما من ذهنم طوری نیست که با جملات مثبت، مثبت شود!
ذهن من می چسبد به کمبودها، آسیب ها، غم ها و هر چه که منفیست!
دیگر دست من نیست!
امسال شمشادها هم زرد شده بودند!
زمستان عجیبی بود!
اما حالا جوانه زدند!
آه ای روزگار!
دلم می خواست زندگی کنم!
دلم می خواست از ته دل بخندم!
اما ندارم کسی را که با او شاد باشم!
تنهایی نمی شود که نمی شود!
نمی چسبد که نمی چسبد!
نمی دانم چرا کابل انرژی ام به دیگران وصل است!
خودم به تنهایی به عمق جانم دسترسی ندارم که از وجود خودم انرژی بگیرم!؟
بهار بیا که باز هم غنیمتی!؟
هنوز جای امیدواریست که زمین از حرکت نایستاده است!؟
و خورشید می تابد!
آه خورشید امسال ملایم بتاب!
طاقت گرما نداریم!
به دلم خیانت کنم!؟
تا به حال خیلی نادیده اش گرفته ام!؟
وقتی به دل کس دیگری بنده و این بند هم، آزمایش نشان داده که بعد از سال ها نمی گسلد، با دلم چه کنم!؟
ای دل طریق صبر پیش گیر!؟
ای دل بساز و بسوز!؟
ای دل نازنینم!؟
گنجینه ی بهترینم!؟
خورد نشو!
طاقت بیار!؟
عاقبت روزی دروازه ها باز می شود!؟
تو از این قفس سینه پر می کشی!؟
می روی دور دست ها!؟
ای دل به زندگی بساز!؟
راستش می دانی دیگر آن طور احساس عاشقانه ندارم!؟
دیگر نفرت هم ندارم!؟
پاک شدم!؟
دارم بی نیاز می شوم!؟
بی نیازی کامل از همه چیز و همه کس!؟
دیگر نمی توانم عشق خوبی برایت باشم!؟
من بهتر است تنها باشم!؟
برایت عشق جدید پیدا می کنم!؟
شاید همان خانم که در خوابم بود!؟
که نمی شناختمش!؟
می دانم از این حرفم ناراحت می شوی!؟
ولی چاره چیست!؟
دیگر حرفی نمی زنم تا پیغام برسانی!؟
من دوستت دارم و بهت افتخار می کنم!
خدای مهربانم
می دانم نظری کردی و من آنچنان از خود بی خود شدم و هوا برم داشت که کسی هستم که کارهای بدی کردم هنوز هم آن هوا در من هست و کاملا پشیمان نشدم!؟
گمراهی و افتادن در گرداب گناه ثمره ی این هوا هست و نمی دانم چگونه باید ازش خارج بشوم!؟
در روزگاری زندگی می کنیم که بعضی مردم عجیب به دنبال سرنگون کردن و زمین زدن بقیه هستند و من می دانم آینده خوشی در انتظارم نیست!؟
من اشتباهات زیادی کردم از تو آمرزش می خواهم و می خواهم این دلم که سنگ یا بدتر از سنگ شده است را شفا دهی!؟
خداوندا ما را به حال خودمان وامگذار و با عقل خودمان تنها نگذار!
زندگی را بر ما تنگ نکن و امتحانات سخت از ما مگیر!
دام های دنیا را به ما نشان بده و از آن ها رهایمان کن!
اگر از تو سرپیچی کردیم بر ما خشم مگیر و با لطف و رحمتت ما را دوباره به راه راست باز گردان!
خلوص نیت و باطن ما را حفظ کن و نگذار به دام ریا و تظاهر بیفتیم!
سنگ هایی که به سمتمان می آید را دفع کن یا قدرت تحمل آن ها را با بده!
از رنج ها و ناراحتی ها رهایم کن که به جز تو پناهی نداریم!
آمین یا رب العالمین
شبست و من در انتظار تو
البته که روز است ولی برای من شبست
اینکه باید بگذارمت و بروم آزارم می دهد
تو آرزوی محال من بودی که با پای خودت آمدی
و من مفت از دستت دادم
خوابت را می بینم
تا ابد خوابت را خواهم دید
تو روزگار خوش من بودی
اما نمی توانم
نمی خواهم درد بکشی
هر طور تو خوشحال باشی منم خوشم
نگو که حالت خوبست من از صدایت می فهمم
آزار می بینم وقتی صدایت این گونه است
خودم را مقصر می دانم
نمی توانم رهایت کنم
اما باید رهایت کنم
چه دنیای بی رحمی
چه راه بی رحمی
زندگی سخت می سازدت
خوب آزارت می دهد همه جانبه!
من طاقت آزار دیدن تو را ندارم
به چه زبان بگویم
باید خوب شوی
من دوستت دارم
هر چه بشود
این دفعه فرق می کند
تا به حال کسی را این طور دوست نداشتم