امروز یه مقاله خوندم در مورد بچه دار شدن و سوال هایی که باید قبلش از خودت بپرسی!
من درسته هیچ کار نمی کنم اما یه کارایی هم انجام میدم که درونیه و کسی نمی بینه، اگر بخوام مادر و همسر بشم تمرکزم از روی این کارها میره روی مسئولیت های خانوادگی و چون من فقط می تونم روی یه کار تمرکزم رو بزارم و دلم نمی خواد کارهای درونی رو تعطیل کنم پس نمی تونم مادر و همسر خوب و تمام وقتی باشم!
تازه من مریضم، دوست ندارم یه بچه یا دو بچه رو بیارم به این دنیا بعد سختی هایی که من از بچگیم کشیدم رو اونا هم بکشن، تازه منم باید تحمل کنن پس هوس بچه دار شدن رو از سرم بیرون کردم، تا ابد مجرد می مونم! این همه بچه ی بی سرپرست و بد سرپرست هست احتیاج به کمک دارند میرم پیش اونا!
من از نوجوانی دنبال عرفان رفتم چون سوال داشتم مثلا همین که خدا میگه جهنم رو از خلایق پر می کنه!؟ خوب واقعا چرا خلق کنی که بعد بفرستی جهنم؟! یه موجود مرض دار این کار رو می کنه اما خدا که مثل ما نیست مرض داشته باشه یا عقده ای باشه! خدا عین محبته پس چرا این کار رو می کنه؟! اینا همه اسرار دنیاست که به ما نمیگن چون ما هنوز اون قدر بزرگ نشدیم و نباید جواب این سوالات رو به مردمی که نادان و غافل هستند بدیم چون نظم دنیا بهم می ریزه!؟ من این سوالام از هر چیزی برام مهم تره و برای رسیدن به جواب هر راهی رو میرم البته قبلا این طور بود الان خسته ام حوصله ی این سوالا رو هم ندارم! فکرم نکنید تو کتاب ها و اینترنت جستجو نکردم اما جواب ها همه توجیهات چرت و پرته برای آدمای کم عقل خوبه من با این چیزا قانع نمیشم!؟ من با جواب هایی که چند سال پیش بهش رسیدم و اینجا گفتم هم دیگه خودم قانع نمیشم!؟ دنبال جواب درست و درمونم!
گاهی سوالاتی در ذهن ما نقش می بندد مثلا چرا فلان اتفاق افتاد؟ یا چرا من باید در این کشور به دنیا می آمدم؟ یا جبر است یا اختیار است؟ و یا ...
اولا این سوالات جواب مشخصی ندارند و ذهن هم نمی تواند هندلشان کند زیادی فکر کردن به این سوالات انسان را به مرز دیوانگی می برد!
دوما به عنوان یک یکتاپرست ما باید تسلیم باشیم البته تسلیم آنچه که نمی توانیم تغییرش دهیم، اگر به خداوند ایمان و اعتماد داریم می دانیم آنچه که هست برای من بهترین است و لازم است به حکمت خداوند شک نکنیم، چون او می داند چه برای من خوب است و چه بد، مثل کودکی که به مادر خود اطمینان دارد و خود را به آغوش امن او می سپارد!
سوما چون و چرا کردن و چگونه گفتن فقط ذهنمان را مشغول می کند در صورتیکه ما می توانیم در همان زمان کارهایی بکنیم که مفیدتر باشند، می دانم این حرف چندان عاقلانه نیست اما عقل جوابگوی تمام سوالات ما نیست، یعنی عقل من که این طور است شاید عقل شما فرق داشته باشد نمی دانم!
وقتتان را نگیرم فقط تجربه به من گفته است همه چیز این عالم معقول نیست، گاهی عقل کم می آورد در نتیجه گاهی لازم است کنارش گذاشت!
چند روزه خونه ام و دوستم ندارم از خونه برم بیرون!
کمرم یه جوریه باید برم پیاده روی تا درست بشه اما اصلا حسش نیست!؟
هنوز معنایی برای زندگیم پیدا نکردم!؟
هنوز پر از سوالم!؟
باز چند روزه همه ش پای گوشیم!؟
هوا خیلی خوب شده!
بدنم عادت کرده به سرما!
حیف بدن من افتاده دست من، قدرش رو نمی دونم!؟
به نظرتون حضرت علی تو شب های دراز به خدا چی می گفته؟ بی تاب چی بوده؟
چطور یک انسان محدود ممکن هست عاشق یک موجود نامحدود بشه؟
چطور یک موجودی که در دنیاست و تمام حواسش و درکش دنیایی هست می تونه یک موجود فرا دنیایی رو درک کنه؟
آیا ما ماهیت خودمون رو در دنیا درست فهمیدیم؟
چگونه دنیا رو میشه واگذاشت؟ دنیایی که هر روز به یک شیوه می خواهد نظرت رو به خودش جلب کنه؟!