پس چرا نمی آیی؟! من دلم تنگته!؟
اگر نمی خواهی بیایی چرا هر شب خوابت را می بینم؟!
دیشبم باز در خوابم بودی، یک آقای دیگرم بود، بینمان را می خواست فاصله بیندازد!؟
نمی دانم شاید خواب هایم کلا شیطانی شدند، همه ش امتحان هست!؟ چه امتحان سختی!؟
من که تسلیم عشق شدم ولی هنوز تاریکم حتما تو از دستم ناراحتی!؟ نمی خواهی برگردی!؟ دیگر دیر شده!؟
من قلبت را شکستم!؟ دانه دانه کردم!؟ نمی توانم درستش کنم نه؟!
واقعیتش رو بخواید از خودم ترسیدم، خودم باورم نمیشد می تونم این قدر خبیث باشم، هنوز قدرت خاصی نداشته دست به اعمال شیطانی بزنم!؟
برای همین ترجیح میدم دنبال قدرت نرم و به عشق ورزی خودم بپردازم تا بلای جون ملت نشم و خودم رو به خاک سیاه ننشونم!؟
واقعا قدرت خطرناکه، آدم هایی میان سراغت که می خوان خودشون از کنارت بخورن برای همین هی شارژت می کنن که این کار رو بکن و اون کار رو بکن، اونم غیر مستقیم جوری که خودت نفهمی، آخرش می بینی ای دل غافل من چه کردم!؟ اونا هم دست آخر خودشون جزو شاکی ها میشن، یه چیزی طلب دارن!؟
بعدنوشت: منو ببخشید به جای اینکه مرهم بشم زهر شدم، باور کنید نمی خواستم این جوری بشه!؟
بعدنوشت بعدی: خیلی حالم بهتر شد شور و شوق زندگیم برگشت!؟
دو شبه تا نصف شب بیدارم، از کارهای خودم پشیمانم، ولی نمی تونم خودم رو نجات بدم، هر کار می کنم شیطان باز یه راهی پیدا می کنه که وسوسه ام کنه و کار اشتباه کنم!؟
من آدم بی مقداریم حتی روی فکر و افعال خودم اراده ی تصمیم گیری ندارم بعد می خوام چرخ بر هم زنم گر غیر مرادم گردد؟!
انسان چیست؟ هیچ! کی گفته به هر چی می خواد می تونه برسه اصلا شاید این خواستن و آرزو رو شیطان به دل آدمی انداخته باشه!؟
دل آلوده، روح و روان آلوده، ذهن آلوده، آلوده به نفس، آلوده به منیت، آلوده به غرور، شیطان توش ویراژ میده!؟
یکی نیست بگه کیستی این قدر شلوغش کردی؟! چند تا هورمونت بالا و پایین بشه روحیه ات دگرگون میشه!؟
برام دعا کنید شیطان دست از سرم برداره من حریفش نمیشم!؟
به راحتی آب خوردن در چنگ شیطانم اصلا لازم نیست تلاش کند من با میل و خواست خودم رفتم در چنگش!؟
می پرسید چگونه؟
خیلی ساده ست به هر چیزی فکر می کنم جز راه رستگاری!
هر حرفی می زنم جز حرف حساب و تازه آبروی تمام سالکان رو می برم، اگر اسم من رو بشه سالک گذاشت!؟
هر کاری می کنم جز عبادت واقعی خدا و جلب رضایت خدا!؟
انگار که اومدم تو این دنیا فقط بجنگم واسه ی این دنیا!؟
انگار نه انگار دنیای دیگه ای هست و از من حساب می پرسن و باید حساب اعمالم و افکارم رو پس بدم!؟
زدم به در بیعاری و نه از خودم حیا می کنم نه از دیگران نه از خدا!؟
این وبلاگم باید جمعش کنم!؟
اون هایی که می گفتن نرو اصلا نمیان نوشته هام رو بخونن و کامنت بزارن!؟ خودمو مچل کردم با وبلاگ!؟
هیچکسم که کمکم نکرد همه میان یه اظهار نظر الکی می کنن و میرن خودشون از من بیشتر درگیرن!؟
امروز یه چیزی خوندم از فروید فکر کنم هورنای هم میگفت روان رنجورا با ابهام نمی تونن کنار بیان یعنی من حاضرم بخوابم یا بمیرم اما تو این شرایط نباشم که الان دقیقا توشم!؟ انگار تو مغزم دود روشن میشه!؟
مشغول ذمه اید اگر فکر کنید این حرفا رو زدم که خودم اعصابم خرده اعصابم شما رو هم خرد کنم!؟
این شعرم دیروز تو تلگرام دیدم:
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد
که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
ز تخم تلخ نخورد است کس بر شیرین
ز شاخ بید نچید است هیچکس بادام
ترا که خانهٔ دل خلوت خدا بود است
چرا بمعبد شیطان کنی سجود و قیام
بحرص و آز مبر فرصت عزیز بسر
بجهل و عجب مکن عمر بی بدیل تمام
کدام تشنه بنوشید از سبوی تو آب
کدام گرسنه در سفرهٔ تو خورد طعام
چگونه راهنمائی، که خود گمی از راه؟
چگونه حاکم شرعی، که فارغی ز احکام
بسی است پرتگه اندر ره هوی، پروین
مپوی جز ره پرهیز و باش نیک انجام
#پروین_اعتصامی