باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

هنوز قلبم یه طوریه!

دیشب بالاخره خوابم برد اگه گفتید خواب کیا رو دیدم؟! رامبد جوان و نگار جواهریان!؟ خخخخخخ

خوابم چرت و پرت بود و استرسشم زیاد بود اما مشکل اصلی اینه که الان که بیدار شدم قلبم هنوز یه طوریه!؟ نمی تونم بگم پر نفرته ولی پر احساسات متضاده!؟

نمی دونم چرا فکر می کنم همه ی این جنبش زن زندگی آزادی برای این بود که منو گیر بندازن!؟ از بس وبلاگ نوشتم توهم مهم و معروف بودن برم داشته!؟

آخه حرفایی که من توی وب زدم بعد از طریق بقیه به گوشم میرسه!؟ نمی دونم اینایی که خاموش می خونن میرن پخش می کنن یا دست به دست میشه و چی!؟

ولی راستش ترسم برم داشته!؟ ممکنه برام نقشه های ناجور بکشند!؟ از اینا هر چی بگی برمیاد!؟

آخیش آروم شدم!؟ متاسفانه همراز ندارم!؟ مجبورم این حرفای دشمن شاد کن رو اینجا بزنم!؟


پی نوشت: قلبم انگار تیر خورده، یه حس این جوری دارم!

اگر عاشق شده باشید!

اگر عاشق شده باشید به خاطر دارید که چشم ها و نگاه های معشوقتان چطور به قلبتان نفوذ می کند!؟

لبخندش چطور حالتان را خوب می کند و با هر خنده ش ذوق می کنید!

صدایش چطور مغزتان را نوازش می کند!

اما حیف این حس ها و حالات زیاد پایدار نیست و روزی تمام می شود!؟

از سرت از قلبت می پرد!؟

نمی دانم شاید من عاشق راستین نیستم که این طور می شود!؟

اما همیشه خاطره ی آن عشق بر حافظه ت می ماند!؟

ردخور ندارد!؟

می دانم باور نمی کنی!

می دانم باور نمی کنی اما نمی دانم چه شد ناگهان قلبم یک حالتی شد و عشق ازش رفت آن حالت تله پاتیمان هم رفت!؟

انگار قسمت نمی شود من عاشق یک نفر بمانم وقتی که خودم نمی روم خود عشق می رود!؟

من باید این را به شما اطلاع می دادم یک موقع گرفتار نشوید!؟

مرا ببخشید نمی خواستم با شما بازی کنم!؟

باور کنید راست می گویم، خودش رفت!؟

همزمانی عاشقانه

این الان تو تلگرام اومد، همزمانی عاشقانه!


ابتدای عشق چنان بوَد که عاشق معشوق را از بهر خود خواهد.
و این کس عاشق خود است بواسطه‌‌ معشوق ولیکن نداند، که می‌خواهد که او را در راه ارادت خود بکار برد.

کمال عشق چون بتابد کمترینش آن بوَد که خود را برای او خواهد
و در راه رضای او جان دادن بازی داند.
عشق این بوَد،
باقی هذیان بوَد و علت...


  رساله‌ی #سوانح العشاق

حضرت #شیخ احمد غزالی


منم داشتم فکر می کردم جنگامون تموم شد، قلبم به یه سکون رسیده دیگه هیجان نداره هر چند دوست دارم پیشت باشم اما باید صبر کنم!

خوب از پس اخلاق سگی من براومدیا، دیگه رفت خونه ی خاله!؟

دیگه هر چی تو راضی باشی منم راضیم!؟

امروز قلبم پر شد!

امروز قلبم پر شد!

اما تو ازم ناراحت شدی!

چون که بهت گفتم خدا برام بشی!؟

خوب نمی تونی بشی چرا فحش می دی و داد می زنی!؟

چی کار کنم به چشمم نمیای!؟

کارایی که اون برام کرده صد برابر توست!؟

الان باز قلبم خالی شد!؟

این حس رو دوست ندارم!؟

من می خواستمت!؟

من میگم تو خرابش کردی، تو میگی من خرابش کردم!؟

خوب با هم نمی سازیم دیگه!؟

اصلا دنیاهای ما خیلی با هم فرق داره!؟

می بینی یه روزم دووم نیاوردیم!؟

من که میگم عشق آخر و عاقبت نداره!؟

دلم می خواست قلبم لبریز بود!؟

تو شاد بودی، نمی دونی وقتی می خندی چه ذوق می کنم!؟

من هنوزم دوستت دارم ولی هر روز دعوا نمیشه!؟

با چشمای غضب کرده منو نگاه نکن!؟

می خوای انتقام بگیری؟!

پس کجا رفت اون عشقت!؟

بی خودی پرونده ی خودت رو سیاه نکن!؟

از نظر تو مجازه از من انتقام گرفته بشه چون تقصیر خودت رو تو این داستان نمی بینی!؟

می خوای به هر قیمتی منو تصاحب کنی، منم جلوت وایسادم، از این عصبانی هستی!؟

ببین تو عاشق نیستی، بیشتر عصبانی نشو، خودت و منو گول نزن!؟

یه مدت فکر کن، منم فکرامو می کنم، ببینیم چی میشه!؟

باشه؟ خوبه!