باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

من پشیمانم اما خسته ام!

من پشیمانم!

گریه می کنم!

اما خسته ام!

اما کاهلم!

به استراحت نیاز داشتم!

بعد از سال ها سوختن!

استراحت هام را کردم!

ولی هنوز خسته ام!

گاهی بانشاطم!

اما مثل قبل نشدم!؟

هنوز در آتشم!

آتش پشتم است!

و هر لحظه امکان دارد دوباره درونش بیفتم!؟

تکان خوردن برایم سخت است!

انگیزه ی مثبت ندارم!

وقتی آفتاب است حالم خوب نیست!؟

تاریک که می شود خوابم می گیرد!؟

روزها همین طور می گذرد!؟

و من کاهل تر می شوم!

می خواهم بخوابم!

شب بخیر!

یار ما دلدار ما عالم اسرار ما

یار ما دلدار ما عالم اسرار ما

یوسف دیدار ما رونق بازار ما


بر دم امسال ما عاشق آمد پار ما

مفلسانیم و تویی گنج ما دینار ما


کاهلانیم و تویی حج ما پیکار ما

خفتگانیم و تویی دولت بیدار ما


خستگانیم و تویی مرهم بیمار ما

ما خرابیم و تویی از کرم معمار ما


دوش گفتم عشق را ای شه عیار ما

سر مکش منکر مشو برده‌ای دستار ما


پس جوابم داد او کز توست این کار ما

هر چه گویی وادهد چون صدا کهسار ما


گفتمش خود ما کهیم این صدا گفتار ما

زانک که را اختیار نبود ای مختار ما


گفت بشنو اولا شمه‌ای ز اسرار ما

هر ستوری لاغری کی کشاند بار ما


گفتمش از ما ببر زحمت اخبار ما

بلبلی مستی بکن هم ز بوتیمار ما


هستی تو فخر ما هستی ما عار ما

احمد و صدیق بین در دل چون غار ما


می ننوشد هر میی مست دردی خوار ما

خور ز دست شه خورد مرغ خوش منقار ما


چون بخسپد در لحد قالب مردار ما

رسته گردد زین قفس طوطی طیار ما


خود شناسد جای خود مرغ زیرکسار ما

بعد ما پیدا کنی در زمین آثار ما


گر به بستان بی‌توایم خار شد گلزار ما

ور به زندان با توایم گل بروید خار ما


گر در آتش با توایم نور گردد نار ما

ور به جنت بی‌توایم نار شد انوار ما


از تو شد باز سپید زاغ ما و سار ما

بس کن و دیگر مگو کاین بود گفتار ما


 مولانا

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید

به سوی خانه اصلی خویش بازآیید


چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست

به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید


ز آب و گل چو چنین کنده ایست بر پاتان

بجهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید


سفر کنید از این غربت و به خانه روید

از این فراق ملولیم عزم فرمایید


به دوغ گنده و آب چه و بیابان‌ها

حیات خویش به بیهوده چند فرسایید


خدای پر شما را ز جهد ساخته است

چو زنده‌اید بجنبید و جهد بنمایید


به کاهلی پر و بال امید می‌پوسد

چو پر و بال بریزد دگر چه را شایید


از این خلاص ملولید و قعر این چه نی

هلا مبارک در قعر چاه می‌پایید


ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار

نه کودکیت سر آستین چه می‌خایید


خود اعتبار چه باشد بجز ز جو جستن

هلا ز جو بجهید آن طرف چو برنایید


درون هاون شهوت چه آب می‌کوبید

چو آبتان نبود باد لاف پیمایید


حطام خواند خدا این حشیش دنیا را

در این حشیش چو حیوان چه ژاژ می‌خایید


هلا که باده بیامد ز خم برون آیید

پی قطایف و پالوده تن بپالایید


هلا که شاهد جان آینه همی‌جوید

به صیقل آینه‌ها را ز زنگ بزدایید


نمی‌هلند که مخلص بگویم این‌ها را

ز اصل چشمه بجویید آن چو جویایید


مولانا

نفس

من مقداری به خودم فکر کردم دیدم از وقتی مریض شدم دیگر می ترسم به خودم فشار بیاورم و خودم را مجبور کنم کاری را انجام دهم.

الان حالت حسن کچل را دارم نمی خواهم از منطقه ی امنم خارج شوم ولی خوب این جوری پیش برود خیلی بد می شود.

می دانید من زیاد از حد به خودم فشار آورده بودم و سخت گرفته بودم مثلا غذا و آب کم می خوردم، خواب کافی نداشتم، استرس و اضطراب زیادی داشتم و ...

از وقتی بیمار شدم دیگر ول کردم بدنم هر چه بخواهد بهش می دهم برای همین خیلی کاهل شده ام، آن موقع ها شناخت نداشتم که چه نیاز بدن است چه هوای نفس الان بهتر می فهمم این بار با شناخت جلو می روم.

اما انگیزه ندارم هیچ انگیزه ای ندارم گفتم معنای زندگی ام خودم باشم اما نمی شود خودم اگر معنا بودم که افسرده نمی شدم و دنبال معنای زندگی نمی گشتم!؟

ولی باید خودم را نجات دهم بیشتر فکر می کنم و بیشتر جستجو می کنم جوینده یابنده است!