باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دغدغه ی خود

امروز یه مطالبی در مورد پرهیز و احتما از افکار خوندم اینکه هویت فکریت و خودت این قدر برات مهم هست که همه ش درگیر نفس خودت هستی که یک نقطه ضعف هم هست!

نمی دونم از قول نیچه خوندم یا نقد بر نیچه بود یا تو وقتی که نیچه گریست، میگفت که نیچه خیلی دغدغه ی خودش رو داشته و این نشان میده که نفس خودپرستی داشته، من این مطالب رو چند سال پیش خوندم بهم برخورد چون که منم خیلی دلمشغول افکارم بودم اما امروز یاد این مطالب افتادم و دیدم انگار راسته و خوب حالا که فهمیدم انگار افکارم سرعتشون کمتر شد البته من چند روز بود پی برده بودم رگه هایی از خودکامگی هم دارم حالا نگید نه، چون که شرایطش نبوده ظهور نکرده وگرنه هست مامانم هم همیشه پشت سر بابام بهش میگفت خودکامه و البته خود مامانم هم فکر کنم هست کلا خیلی از ایرانی ها این خصلت رو دارند حالا منو دعوا نکنید ولی معمولا سرکوبش می کنیم!

خلاصه که شاید دیگه نیام بنویسم چون که همین نوشتنم هم به خاطر رضایت نفسم بود یک منیت قوی که سرکوب شده بود و اینجا جایی بود که خودش رو ابراز کنه، در صورتیکه اگر بخوای درست عمل کنی لازمه هیچ بشی یا محو و فنا بشی به قول عرفا!

آتش عشق و بیداری

میگن که هر چقدر آتش و شور عشقت بیشتر باشه زودتر فروکش می کنه و فکر کنم این در مورد من درسته!؟

میگن که آرزو و خواسته ی دوست داشته شدن آخرین آرزو و خواسته است که باید ازش دست بکشی تا پخته بشی!؟

میگن تمنای عشق از کودک درونت سرچشمه می گیره و نوع رابطه ای که با مادر یا اولین کسی که ازت نگهداری کرده باشه تعیین کننده ی نوع عشقت و دوست داشتنت  هست، اگر رابطه ای ناایمن در کودکی با مادرت تجربه کرده باشی کلا همیشه با هر کس همین رو تجربه می کنی!؟

البته معمولا اون مادرت هم با مادرش رابطه ی ناایمن داشته که نتونسته برای تو درست مادری کنه و این شاید نسل اندر نسل باشه!؟

واقعا کار شاقی هست خودت رو از کارمای خانوادگیت بکشی بیرون البته می دونید وقتی نسل اندر نسل همه چیز بدتر میشه یه نسلی میرسه به جایی که کاری جز سوختن کارمای خانوادگی و بیداری نداره وگرنه بدبختی براش بیشتر و بیشتر میشه!؟

و فکر کنم ما همون نسلیم از دهه شصت به بعد!؟

باید به خودمون کمک کنیم یکیمون بیدار بشه راهش رو پیدا می کنه که بقیه هم بیدار بشند!؟

من باز بی حس شدم!

دیروز بعد از کلی کلنجار با خودم حس عشق دو مرتبه توم زنده شد کلی چیزی نوشتم اما دوام چندانی نداشت و شب دوباره نسبت به عشق سابق بی حس شدم!

دیشب خواب یار عشق سابقم دیدم تا حالا چند بار خوابش رو دیدم، دلم به حالش می سوزه اونم مظلومه یه طورایی و وسط من و عشق سابق گیر کرده، خوب اونم حق داره و احساسش این وسط درگیر شده!؟

خلاصه که من خیلی دوست داشتم با عشق سابق ارتباط بگیرم اما نمیشه همه چیز دست به دست هم میده که نشه، اول از همه خودم مانع هستم و نمی دونم چرا این طور میشه!

دیروز برای چند ساعت حس خوب عشق رو داشتم و حالم خیلی خوب بود واقعا زندگی با عشق رنگ و بوی دیگه ای داره، ای کاش همیشه میشد عاشق بود!؟

دلم می خواست یه رابطه ی خوب عاشقانه رو تجربه می کردم اما هیچ وقت نشد!؟

من و من

یادمه از دوران نوجوانی روی چند نفر به دیده ی نمی دونم چه جوری بگم اما فکر می کردم چیز خاصی برای گفتن نداشتن و اسمشون تو ذهنم با طعنه نام برده میشد، انگار یک خودبزرگبینی نسبت بهشون داشتم و فکر نمی کردم این قدر بزرگ باشند باید اعتراف کنم اون احساس اولیه باعث شده که هنوز اون قدری که باید باهاشون ارتباط نگیرم و دل به دلشون ندم!

یکی از این اشخاص مولانا بود دیگری عیسی مسیح و دیگری شیخ بهایی و دیگری کانت فیلسوف آلمانی، در این سال ها خیلی سعی کردم به مولانا و عیسی مسیح نزدیک بشم اما هنوز یه پرده هایی بینمون هست جدیدا کشکول شیخ بهایی رو می خونم واقعا نور جدیدی به ذهنم تابانده و کانت هم سخته اما خیلی سخت نیست اما باید به حرفاش فکر کنی و یه کم هم دیوونه میزنه که فکر کنم به خاطر ناآشنایی من و نابغه بودن خودشه هنوز خیلی سمتش نرفتم!

خلاصه که مواظب باشید شیطان یا نفس گاهی بزرگان را در چشم ما کوچک می کنه که طرفشون نریم البته خوب شد من الان با این عقل و تجربه ام تازه اومدم سمت این آدم ها، از یه نظرهایی خوبه!

امروز متحول شدم!

امروز یه تیکه کتاب از بزرگ علوی روی تلگرام دیدم واقعا به موقع بود و من رو متحول کرد و باعث شد دیگه درد و رنج زندگی رو قبول کنم و اتفاقی که افتاد اینه که الان دیگه حسش نمی کنم!

خدا رحمتش کنه روحش شاد واقعا چه میراثی و خیراتی از این بالاتر!

فکر می کنم دیگه از نظر روحی قوی شدم البته باید یه اتفاقی بیفته و آزمایش بشه!



تو عقب خوشبختی پرسه می زنی
با دیپلم، با مدرک، با پول، با شوهر، با این چیزها آدم خوشبخت نمی شود
باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند .

بزرگ علوی