قبلا فکر می کردم مشکلم که ناکام موندم در زندگی، از خودمه، از ذهن منفی خودم یا افسردگی ها و تنبلی هام اما یواش یواش با دخترهای دیگه هم که آشنا شدم دیدم اونا هم مشکلات من رو به نوعی داشتن حتی آدم مثبتی مثل سمیرا یا شخصیت مهربان و صلح جویی مثل گیل پیشی، انگار مشکل از ما نیست یا لااقل یک بخشیش از ماست بیشترش از سیستمه!
حالا اگر سیستمه جبرگرا بشیم و تسلیم سرنوشت باشیم یا بر ضدش قیام کنیم؟! والا من دو تاشو امتحان کردم نه ذهنم اجازه میده جبرگرا و تسلیم باشم یعنی تو کتم نمیره، آخه چرا باید این طور باشه؟! کی گفته؟! نه توان این رو دارم که قیام کنم دیگه از جوونیم گذشته و نفسمم ضعیف شده این کارا نفس قوی می خواد، منم چند وقت دیگه مثل حکومت از هم می پاشم!؟ پس لازمه دنبال یه راه سوم بود البته شاید تا اون موقع جنگ بشه و آمریکا و اسرائیل به ایران حمله کنند!؟ خدا داند!؟
نمی دانم چرا دیگر مسابقات ورزشی مثل گذشته بهم فاز نمی دهد!؟ فقط یک کشتی را اتفاقی دیدم طرف ایرانی خیلی خوب کشتی می گرفت و حریف آمریکاییش آخر بازی دیگر وا داده بود و اتفاقا ایشان در مسابقات بعدی طلا گرفتن اما من مثل سابق احساس شادی و غرور نمی کنم کلا المپیک خنکی هست این المپیک!
نمی دانم شایدم دیگر بزرگسال شده ام و از آن شور و هیجان جوانی در آمده ام!؟
سیاست هم که فقط به روح آدم زخم می زند، هر روز یک اتفاق جدید و تحلیل هایی که از در و دیوار می ریزد، انگار منتظر نشسته اند یک اتفاقی بیفتد و این ها هم نظراتشان را که بیشتر هم انرژی منفیست بگویند که تهش هم چیزی نیست و حرف خاصی نمی زنند!؟ واقعا این چه وضعیست!؟
حتما فیلم دستگیری دو دختر نوجوان که بدون حجاب در خیابان بودند را دیده اید یکی از دخترها خیلی مقاومت می کند و ماموران زن او را روی زمین می کشند و می برند و زخمیش می کنند، خانواده اش هوشیار بودند و از مجاری قانونی پیگیری کردند و حالا برای ماموران پرونده باز شده است، جای امیدواری دارد که بالاخره دارد یک اتفاق هایی در این نظام می افتد!
یک فیلم دیگر از دستگیری یک نوجوان مهاجر افغانستانی منتشر شده است که با وضع فجیعی ماموران کتکش زدند و زانویشان را روی گردن فرد می گذارند و زنان هم که دوره یشان کردند اعتراض می کنند اما پلیس آن ها را هم هول می دهد، خیلی جالب است که شبیه این اتفاق چند سال پیش در زمان ترامپ برای یک سیاهپوست آمریکایی افتاد! من که شک داشتم تمام ماجراها ساختگی باشد حتی انقلاب مهسا، حالا بیشتر شک کردم، اتفاقات بوداری در ایران میفتد!؟
و اتفاق آخر اینکه باز یک معلم این بار در سردشت، جان خود را از دست داده است تا جان دانش آموزش را که داشته در رودخانه غرق میشده است را نجات دهد، دانش آموز سلامت است اما خود معلم غرق شده است، این واقعه را به خانواده ی مرحوم و تمام معلمان زحمتکش سرزمینم که سالهاست در حال اعتراض به وضع موجود نیز می باشند را تسلیت می گویم البته فکر کنم مقام این معلم شبیه شهید باشد!
چند روز پیش یه تیکه از کارگاه آقای سروش صحت رو دیدم میگفتن هر روز بنویسید شروع کنید به نوشتن خودش میاد!
حالا منم چند روزه ننوشتم و هیچی ندارم بنویسم!
آخه از چی بگم؟! از اینکه شاید جنگ بشه؟! از اینکه یه نفر از انقلابی های مهسا رو اعدام کردن؟!
امروز از صبح اعصابم خراب بود هی دمنوش و مایعات خوردم تا بهتر شدم! احساسم این بود که از خودم بدم میاد! رفتم یه کم تحقیق کردم که چرا آدم این فکر رو می کنه، فهمیدم وقتی دیگران باهات بد می کنن و تو هم خشمت رو نشون نمیدی این خشم به این شکل به خودت بر می گرده و باعث افسردگی میشه و حتی خودکشی!
البته لازمه زیر نظر متخصص به این موضوع پرداخته بشه! ورزش نکردن و تو خونه موندن هم خودش باعث این حال من هست!
دیگه از چچچچییییی بگم؟ دیشب خوابای عجیب و غریب دیدم، یادم نمونده، فقط صد بار بینش بیدار شدم! کولر رو هم خاموش کرده بودم همچین گرم شده بوووود!
رئیس جمهور جدیدم اومد قیلترینگ گسترده تر شد! هیچ قندشکنی کار نمی کنه!؟ گاهی فرجی میشه برای چند دقیقه وصل میشه! البته من کار خاصی ندارم بهتر، کمتر علافی می کنم روی نت!
حس های مبهمی هم دارم، گفته بودم از آدمیت دراومدم، الان دوباره درست شدم آدم شدم معمولی، فکر می کنم چون داشتم از عشق خودمو می کشیدم بیرون اون جور شده بودم، می خوام اگه بشه به زندگی عادی برگردم، آگهی های استخدام رو نگاه کردم خیلی کم شده وضع اقتصاد خرابه، هیچکس کارمند نمی خواد! حالا چند روز بگذره فکرامو بکنم دستم میاد می خوام چی کار کنم!
چرا ما ایرانی ها شور یه چیز رو درمیاریم؟! مثلا با هوش مصنوعی هزار تا آهنگ هایده درست کردیم!؟ یا تو عزاداری خودمون رو می زنیم!؟ یا دخترا ناخن درست می کنن اندازه حیوونای جنگلی؟! خوب یه کاری شورش دربیاد خز میشه!؟ خودتون متوجه نمیشید؟! واقعا جا داره جامعه شناس ها و روانشناس ها این اخلاق ایرانی رو بررسی کنند!
من خودمم هر چند وقت یه بار میفتم روی خط یه چیزی، مثلا یه آهنگ رو این قدر گوش میدم تا حالم ازش بهم بخوره!؟ یا یه خوردنی رو این قدر می خورم که ازش اشباع میشم!؟ این اخلاق رو بابام هم داشت!؟