باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

جنگ میشه؟!

پریروز نشسته بودم با خودم فکر کردم چی میشه یه اتفاق بزرگ بیفته؟! بعد با خودم گفتم به این زودی اتفاقی نمی افته تازه ترور ترامپ اتفاق افتاده اما دیروز که بیدار شدم دیدم اسماعیل هنیه رو کشتن!

واقعا من که دیگه یه حسیم، نمی دونم چطور وصفش کنم اما انسانیتم آب رفته و انگار داری یه فیلم اکشن واقعی می بینی! حالا هم که داره جنگ میشه، من رو یاد جنگ های صلیبی می اندازه!؟ چه آدم هایی که کشته بشن یعنی باز ایران در تاریخش یه هجوم دیگه و کشتار دیگه ثبت میشه!؟

من فقط تو کف ذهن خودمم، چطور می فهمم!؟ مثلا چند وقت پیش با خودم گفتم دیگه هکرا اسناد نظام رو فاش نکردن!؟ فرداش قوه قضاییه هک شد!؟ یا مثلا فینال یورو، گفتم نگاش نمی کنم می گیرم می خوابم که اسپانیا برنده بشه احتمالش رو می دادم اگه بشینم پای فوتبال بازی رو ببازن و البته صبح بلند شدم دیدم قهرمان شدن، حالا من نمی دونم چرا تو ورزش این قدر طرفدار اسپانیا هستم ولی تا حالا دلم نخواسته به اونجا سفر کنم!؟

واقعا نمی دونم انرژی آدم چیه و چه قدرتی داره من که از خودم می ترسم وقتی این چیزا رو می بینم!؟

مولانای بزرگ

دلا یاران سه قسمند گر بدانی زبانی اند و نانی اند و جانی به نانی نان بده از در برانش محبت کن به یاران زبانی ولیکن یار جانی را نگه دار به پایش جان بده تا میتوانی. (مولانا)


مولانا خیلی بزرگ بوده میگه به کسی که به خاطر پولت یا هر نفعش دوستت شده اون چیزی که می خواد رو بده در صورتیکه همیشه به ما گفتن این جور کسا رو از خودمون دور کنیم البته من که هیچ وقت این کار رو نکردم چون تو روابط خیلی خنگم و همیشه سرم کلاه میره وقتی می فهمم طرف چی کار داره می کنه که دیر شده و طرف به خواسته ش رسیده، بعدم که اهل انتقام نیستم یعنی از این عرضه ها ندارم بشینم نقشه بکشم و پدر طرف رو دربیارم!

من آدم آرومیم و اعتقادم دارم هر کس مزد رفتارش رو می گیره و خدا هم همون جوری که با مردم تا کردی باهات تا می کنه و میزاره تو کاسه ت! من همیشه شانس های بزرگ آوردم که البته ما میگیم شانس وگرنه لطف خدا بوده، هوش منطقیم خوب بوده، بی زحمت تا ارشد رفتم، بعد لیسانس بلافاصله رفتم سر کار ، در رفاه بودم، البته آرامش نداشتم که الان چند ساله دارم و خوب با خودم میگم هیچ کاری دیگه نمی کنم که از دستش بدم برای همین دیگه نمی خوام به آدما نزدیک بشم. 

هیچ وقت یار جانی نداشتم چون که با دخترای دیگه فرق داشتم همو نمی فهمیدیم پسرها هم که به چشم دختر همیشه بهت نگاه می کنن تلاش کردم اما نمیشه باهاشون دوست عادی شد کلا هم تنهایی رو بیشتر دوست داشتم تا اینکه از یه سنی کشنده شد اما الان باز دارم توی تنهایی خودم غوطه می خورم، دیگه سرنوشت منم تنهاییه از بچگی به خاطر فرار از تنهایی طرف کسایی رفتم که آدم های خوبی نبودن، آخه اون هایی که خوب بودن باهام دوست نمیشدند منم الکی با آدم های بد دوست میشدم اون ها هم آخرش بهم بدی می کردن برای همین از بچگی خیلی ضربه خوردم البته خیلی چیزها هم یاد گرفتم آخرش خودمم بد شدم این قدر با بدا دوستی کردم!

خیانت در عشق

امروز یه چیزی خوندم که می گفت اگر برای تنهایی خودت عاشق من شدی تو خیانتکاری! اگر ادعای عشق داریم واقعا باید طرفمون رو دوست داشته باشیم نه اینکه به خاطر خلاء های خودمون از قبیل تنهایی، کمبود محبت، پول، سکس و ... طرف رو بخوایم و بهش علاقمند شده باشیم چون نیازهامون رو برآورده می کنه!

این جوری بخوای حساب کنی من همیشه خودخواهانه عاشق شدم چون دنبال محبت بودم و نه اینکه مهر اون آدم تو دلم نبوده اما این قدر نبوده که به خاطرش از خودم بگذرم!

خلاصه که عمری خودم رو سر کار گذاشتم اصلا نمی دونم من که از عروسی بدم میاد چرا عاشق شدم؟! اقتضا جوانی بود یا هر چی که نمی دونم دیگه! به هر حال فریب خوردم یعنی خودم، خودم رو فریب دادم و گند زدم به زندگیم، حالا هم کم کم دارم خوب میشم و امیدوارم اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم!

واقعیتش اینه که من دیدم آدم هایی که یکی رو می خوان چه جور میشن و این طرف های منم هیچ کدوم منو اون قدرا نمی خواستن، سرم کلاه نمیره!

دغدغه ی ایران

امروز فهمیدم اینکه من دغدغه ی ایران رو این قدر دارم به خاطر اینه که می ترسم نابود بشه، حالا چی شده و چرا این ترس تو من از بچگی به وجود اومده، نمی دونم، شاید هم از والدین بهم رسیده یا شایدم چون خانواده ی ناامنی داشتم این جور شدم!؟

به هر حال این ترس رو ریختم دور ولی حب وطن رو هنوز دارم، آرام جانمه وطن!

ایاز

دیروز یک کلیپ دیدم داستان ایاز و سلطان محمود رو می گفت که ایاز لباس قدیم و چوبدستیش رو یه جا گذاشته بوده هر روز تنش می کرده توی آینه نگاه می کرده تا یادش باشه از کجا به کجا رسیده، میگفت مسئولین ما هم باید این کار رو بکنن!

اما دوره ی این داستان ها و نصیحت ها گذشته، الان عصر قانون و علم هست، علم به ما میگه چگونه جامعه رو بسازیم و قانون جلوی خطای آدم ها رو باید بگیره اگر نمی گیره پس اشکال داره، هیچ جای دنیا نمیان طرف رو به وجدان خودش بسپارند بلکه بهش نظارت می کنند منتها ما همه چیمون یا علی مددی هست!

تازه تو تاریخ سلطان محمود خیلی حاکم خوبی نبوده با منطق الان ما خیلی خون ریز بوده!

تازه تو مثنوی معنوی مولانا چند جا داستان های ایاز و سلطان محمود رو میگه، ایاز و سلطان محمود عاشق هم بودن حالا چطور میشه یه شاه عاشق غلامش بشه و غلامم این طور ذوب در شاه باشه خدا داند! 

اما دیگه امروز و آدم های نسل های جدید نمی تونن این طوری باشند، دنیای سنت داره میمیره البته از چیزای خوبش میشه استفاده کرد اما دنیا تغییر کرده و تربیت ها تغییر کرده آدم ها جور دیگه ای به زندگی نگاه می کنند الان خود من هی می خوام به این نصایح عمل کنم اما تمیشه با طبع من نمی خونه هر کس باید نسبت به طبع و روح و روانش روش زندگی خودش رو بسازه و پیدا کنه، تقلید کردن از گذشتگان یا غربی ها و دیگر فرهنگ ها جواب نمیده این همه سال انجام دادیم نشد دیگه!