باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

کندن از خانواده

راستش رو بخواین من از بچگیم از خانواده ام راضی نیستم و در همون بچگی بهشون پشت کردم اما وقتی رفتم سراغ آدم های دیگه اون ها بهم ضربات بیشتری زدند و من هم برگشتم به خانواده چون مجبور بودم، خواری و خفت خونه رو تحمل می کردم چون که نمی خواستم بیشتر ضربه بخورم!

یه دفعه ی دیگه هم دیگه تحملم از خانواده تموم شد و گذاشتم و رفتم شهر دیگه ارشد اما اونجا هم تنهایی و آدم هایی به غایت عوضی سر راهم سبز شدند و بیچاره م کردند، منم باز برگشتم به خانواده البته این بار که برگشتم باز هم آدم های خلاف و ناجور دنبالم بودند و دست از سرم بر نمی داشتند!

الانم دوباره از خانواده خسته شدم من تلاش خودم رو کردم که اوضاع بهتر بشه ولی این قدر خودخواهن که هر اتفاقی هم براشون میفته رفتارشون رو تغییر نمیدن و چسبیدن به الگوهای قدیمی خودشون و دست از آزار دادن دیگران بر نمی دارند!

این بار اما باید نیازم رو به روابط صمیمی مهار کنم و به آدم ها اون قدر نزدیک نشم و ازشون محبت نخوام چون هر کس محبت می کنه در عوضش یه چیزی می خواد یا یه نقشه ای داره، گویا قیافه ی من شکل ابله هاست هر کس میرسه می خواد ازم سواستفاده کنه!

ولی خوب من اصلا واسه ی اینکه این نیاز به محبت و روابط صمیمیم تو خونه تامین نمیشه میرم سراغ دیگران وگرنه مشکل دیگه ندارم!

پس مشکل نیازمه باید بی نیاز بشم، نه چشم به خانواده داشته باشم نه چشم به دیگران!؟ در واقع نباید توقع داشت آدم ها بهت اهمیت بدند یا بهت کمک کنند یا بهت محبت کنند اصلا چرا باید بکنند چی بهشون میرسه؟! 

دیگه من اون قدر ارزش ندارم کسی به خاطر خودم منو بخواد باید قبولش کنم!؟ آدما فقط می خوان به بردگی بکشنت منم که سرکشم، با کله میرم تو دماغشون!؟

واقعیتش رو بخواید منم عاشق آدم ها نیستم منم به خاطر نیاز خودم میرم سمتشون حتی عشق های حالا هم نیاز خودته وگرنه عاشق نمیشدی، یکی رو می بینی و احساس می کنی در کنارش می تونی خوشبخت باشی، بازم از سر خودخواهی خودته!؟

نتیجه می گیریم هیچ جا نرم بهتره و همین جا گوشه ی اتاقم باشم و تو تنهاییام برای خودم بپلکم کاری که همیشه کردم!؟

خود و جامعه

خیلی از آدم ها دوست دارند خودشون باشند!؟

اما جامعه می خواد همه یه دست باشند!؟

و ما اصرار داریم که خودمون باشیم و متمایز باشیم!؟

چیزی که فهمیدم اینه!؟

این خوبه که جامعه این طوره!؟

چون نواقص شخصیتیمون رو بهمون نشون میده!؟

بسیاری از آدم ها چیزهایی در مورد ما می دونن که خودمون نمی دونیم!؟

اگه ولمون کنن می خوایم همون آدم سی سال پیش باشیم!؟

البته خیلی از آدم ها در تغییر کردن سردرگم میشن!؟

اما اگر یک بار یاد بگیری دیگه برات آسون میشه لم تغییر کردن خودت رو یاد می گیری!؟

البته فقط این طوری نیست که کائنات تغییر مثبت توت ایجاد کنه!؟

گاهی آدم هایی رو می فرسته که تغییر منفیت میدن!؟

ولی اون هم جزئی از ماجراست!؟

آخه ما فکر می کنیم عیب ها همه ش برای دیگرانه!؟

ولی می بینی اگر پاش بیفته خودت اون عیب ها رو صد برابر دیگران دارا میشی!؟

اینا تجربه شخصی خودمه ها!؟

به دیگران کاری ندارما!؟

دیگه زندگی همینه!؟

این قدر ورزت میده که گلت رو آماده کنه!؟

گاهی مشتت میزنه!؟

گاهی سوراخ سوراخت می کنه!؟

چه می دونم!؟

بهترین راه اینه که مقاومت نکنی!؟

بزاری کارش رو بکنه!؟

امشب خوابم نبرد!؟

امشب خوابم نبرد!؟

اجیر اجیرم!؟

تو خیلی هنرمند هستی!

از دستات عشق و هنر می باره!

من اما خشنم!؟

یعنی با بچه هایی که بزرگ شدم این جوری بودن!؟

دیگه توم موند!؟

البته منم دستام یه حالتی داره!؟

همین الانش به خاطر تو خیلی تغییر کردم!

توی خیلی چیزها دقت می کنم که قبلا اصلا برام مطرح نبود!؟

باعث شدی احساساتم رو بشناسم!

قلبم بزرگ شد!؟

حالا نه خیلی بزرگ ولی خوب بهتر شد!؟

همیشه ازت یاد گرفتم!

اینو واقعی میگم!

اما چند ساله تغییر کردی!

چه اتفاقی برات افتاده؟!

دیگه اون آدم سابق نیستی!؟

نمی دونم اگر خواستی باهام درد و دل کن!؟

من که همه چیزم رو گفتم!؟

شاید خودت ندونی و باور نداشته باشی چقدر ارزشمندی!؟

ولی هستی!؟

شاید ندونی روی زندگی چقدر آدم اثر گذاشتی!؟

ولی گذاشتی!؟

ما همین جوری دوستت داریم!؟

به خودت دست نزن!؟

می خواستم اینا رو شاعرانه و باسلیقه تر بگم اما گفتم صریح بگم بهتره!؟

خیلی امشب احساساتی نیستم!؟

بیشتر دلم تنگه!؟

واسه قدیما!؟

واسه پاک بودن ها!؟

واسه اون خاطرات!؟

واسه خلوت های تنهاییم!؟

یه زمانی مثل بقیه آدم ها بودم!؟

ولی افتادم توی دیگ حوادث!؟

یه چیزایی می خواست منو ببلعه!؟

با چنگ و دندون خودم رو زنده نگه داشتم!؟

ولی دیگه ...!؟

بخشیدن

داشتم فکر می کردم که لطماتی که دیگران بهم زدن و من خیلی سختی کشیدم در مقابل لطماتی که خیلی دیگه از مردم بهش مبتلا میشن اصلا چیزی نیست، طرف بیماری لاعلاج می گیره یا قطع عضو میشه یا عزیزش رو از دست میده یا هزار اتفاق دیگه، من که الان خوبم و لطماتی که دیدم قوی ترم کرد اصلا اون آدم ها بهم نشون دادند اون کاری که من غرقش شده بودم بیهوده بود اگر بهم لطمه نمی زدن تا الان سرگرم همون کارها بودم، نمیگم اون کارها خوب نبود اما به جاش الان چیزایی می دونم و تجربیاتی دارم که خیلی فراتر از اون کارهاست!؟ بعدم دنیا دو روزه ارزش نداره بچسبی اتفاقات ناخوشایند و ازشون کینه و عقده برای خودت درست کنی، بهتره دلت رو پاکسازی کنید سر عیدم هست همیشه میگن سال نو رو با دلی پاک شروع کنید با بخشش با سخاوت، این خیلی کوچکی هست که بچسبی به بدی هایی که این و اون در حقت کردن، آدم لازمه یه کم بزرگ تر بشه، بزرگ تر فکر کنه، بزرگ تر احساس کنه، آسون تر بگیره، رهاتر باشه؟! این سیاهی ها که در دلت جمع شده رو بریز دور دختر جون!؟

چرا دنیا این طوریه؟!

چرا دنیا این طوریه؟!

چرا آدم ها نمی تونن با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند!؟

چرا آدم ها میان هم رو خراب کنند یا نابود کنند؟!

هیچی هم نمی تونی بهشون بگی!؟

تا میای جبران کنی میگن گناهه!؟

بابا این قدر گناه دیگرون در حق ما کردن هیچیشون نشد ولی تا ما یه قدم بر می داریم میگن گناهه!؟

تازه یه جا نوشته سرد رفتار کردن با مردم و روی گردوندن هم گناهه، اصلا شاید دل طرف بشکنه!؟

مسخره کردن و تحقیر کردن گناهه!؟

خوب یکی وقتی هی مسخره ت می کنه باید ساکت بشینی؟!

تا کی تحمل؟! تا کی سکوت؟!

دلم شکسته، نمی دونم از کی یا چی!؟

از این روزگار!؟ از این مردم!؟

یه زمانی میگفتم هر کس هر کار می کنه داره شخصیت خودش رو ارائه میده!؟

اما کی برای شخصیت احترام قائله؟!

بی شخصیت ترین افراد اما زورگوترین احترامشون از همه بیشتره!؟

اصلا با شخصیت باشی میگن احمقه!؟

زرنگ کسیه که بزن در روست، زیر و رو می کشه!؟

به خدا خسته شدم!؟

با آدما خوبی اذیتت می کنن، جبران می کنی دشمنت میشن!؟

کاریشون نداری هی میان سیخت می کنند!؟

ای بابا شما چتونه!؟

چی کار به من بیچاره دارید؟! :/

زورم نمیرسه خودم رو درست راه ببرم می خوام دنیا رو درست کنم؟!

زهی خیال باطل!؟

من کلاه خودم رو در این روزگار وانفسا بچسبم بسه!؟

رفتار خودم رو درست کنم بسه!؟