باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

یک تفریح داشتیم اونم ازمون گرفتید!

یک تفریح داشتیم اونم ازمون گرفتید!

چند بار ساعت ها توی وب سایت های مختلف گشتم یه فیلترشکن پیدا کنم که کار کنه یا به اندروید گوشیم بخوره نیست که نیست!

نامردا همه رو بستن

خوب ما از زندگی چی بخوایم

یه تفریح داشتیم اونم اینستاگرام بود اونم بهمون ندیدید؟!

حالا ما به کنار یه عده شغلشون با این اپ ها بود اون ها هم الان بیکار شدن!؟

واقعا فکر می کنید کی هستید؟!

یک مشت ....... دور هم نشستید برای خودتون دستور می دید؟!

هیچ ..... نمی تونید بخورید همه ش بر می گرده تو کاسه تون!

( جاهای خالی را با هر فحشی که دوست دارید پر کنید )


ضمنا من فهمیدم چرا این قدر جوان ها تو شبکه های اجتماعی فحش می دهند!

من که اصلا فحش نمی دادم الان این قدر بد دهان شدم ببینید بقیه چرا این طورن!؟

چون که می آیند با حکومت مخالفت می کنند بعد کارشون به جایی نمی رسه حکومت هم غیر مستقیم یک کارهایی می کند ما را بد دهان می کند

ایضا این هم می رود توی پاچه یتان!؟


آخرش قشنگه!!!!

طلاق

نمی دونم چرا از بچگی از طلاق خوشم می اومد!؟

این قدر دلم می خواست ازدواج کنم بعدش طلاق بگیرم!

این قدر دوست داشتم مامان و بابام از هم طلاق بگیرن و من بگم بچه طلاقم!

نمی دونم چه جوری هست که ازش خوشم میاد!

یا دلم می خواست اون موقع که نوجوان بودم شکست عشقی بخورم برم تو فاز افسردگی که البته شد نه یه بار و دو بار، چهار بار!

آره دیگه!

ما هم این جوریم!

شب ها

شب ها هنوز نخوابیده بیدار می شوم!

سه یا چهار ساعت بیشتر خواب ندارم!

بعضی شب ها بلند می شوم و کاری می کنم

اما بعضی شب ها مثل دیشب توی تخت می مانم

هی خوابم می برد و هی بیدار می شوم

آخرش هم که از جا بلند می شوم سرم درد می گیرد و اخلاقم سگی می شود مثل امروز!

شما بگویید من شب های بلند را چه کار کنم؟!

این همه ساعت ...

خستگی هنوز در تنم مانده

قرص خواب هم دیگر جواب نمی دهد

روزها را هم نمی دانم چه کار کنم!

بی میل و بی حوصله ام به همه چیز

زندگی ام تا این اندازه هیچ وقت بی معنا نشده بود؟!

پرندگان

خانه ی ما چند سال است پر پرنده است

پرنده های جورواجور

اسم بیشترشان را نمی دانم!

صبح ها شروع می کنند به خواندن

همین الان داشتند می خوانند

مرغ مینا هم داریم

گنجشک و یا کریم هم هستند

سهره و سار هم همین طور

ولی از من می ترسند

وقتی می روم در حیاط فرار می کنند

گاهی یکیشان می خواند

من هم برایش سوت می زنم

آن هم جوابم را می دهد

اما بعد از کمی می فهمد من پرنده نیستم و پر می کشد و می رود

با خودش می گوید این که بود چه کار به ما داشت!؟

غروب ها هم می خوانند

صدایشان دل آدم را آب می کند

دیروز رفتم باغ پرندگان مشهد

همه ی پرنده ها توی آفتاب نشسته بودند

حوصله هم نداشتند

گنجشک ها هم از بین توری ها رفته بودند توی قفس ها و از آب و غذایشان می خوردند

هر کسی غمی دارد

غم پرنده هم قفس است!

دوست دارم بنویسم

خیلی دوست دارم بنویسم اما نمی دانم در مورد چی!؟

شما اگر نوشتن من را دوست دارید موضوع بدید تا بنویسم

یادش بخیر یک زمانی زیاد آدم ها را جدی نمی گرفتم

اما خوردم از این موضوع

آدم هایی که اصلا فکرش را نمی کردم دمار از روزگارم در آوردن

حالا کوچک ترین حرف، کوچک ترین نگاه یا هر چیزی که مشکوکم کند بهمم می ریزد

دیگر نمی خواهم با آن آدم در ارتباط باشم

بله نمی دانم این دست گل کیست!

من یا آن ها که ما را تربیت کردند و هنوزم می خواهند کنترل کنند!؟

راستی چرا نمی گذارند با خیال راحت زندگی کنیم؟!

واقعا دردشان چیست؟!

اول جوونی بیمارمان کردند و جوونی مان را سوزادند!

دیگر چه می خواهید؟!