به مرگ چه حسی دارید؟ برای من مرگ یک هولی داره! بهش جدیدا فکر می کنم، آخه خیلی مرگ زیاد شده، اینکه چه اتفاقی افتاده نمی دونم شاید تحمل آدما تموم شده!
حتی یه بازیگر آمریکایی چند روز پیش فوت شد مرگشم مشکوک بود اتفاقی که برای آقای مهرجویی و همسرشون افتاد شاید برای آقای کیهان کلهر و خانمشون بیفته!
من فقط چند روزه هی با خودم می گم خداوند حافظ من است و دلم رو قوی می کنم و البته می دونم خداوند حافظ تمام بندگان مخلصشم هست!
هی می خوام بزنم به در بی خیالی نمیشه، از زمین و زمان اخبار جورواجور میاد!
یه زمانی می گفتن کسی که از بیماری فوت کنه گناهانش بخشیده میشه، اون دردی که قبل مرگ می کشه باعث میشه تصفیه بشه، نمی دونم راسته یا نه!؟
حتما دیدید آدم هایی که بقیه رو تحقیر می کنند و اعتماد به نفسشون رو پایین می آورند و چشیدید دردی که این عمل اون ها دارد و ازش رنج بردید، این آدم ها چند دسته اند:
یکی اینکه خودشون قبلا تحقیر شدند با تحقیر دیگران احساس می کنند حالشون خوب میشه!
یکی دیگه اینکه فکر می کنند این جوری می تونند کنترلتون کنند خیلی احمقانه است البته!
یکی دیگه این که در عمق وجودشون احساس می کنند از شما پایین تر هستند و شما رو تحقیر می کنند تا خودشون بالاتر قرار بگیرند!
شاید مدل های دیگه ای هم باشه که من نمی دونم اما به هر حال لازم هست برای این آدم ها تاسف خورد چون خیلی حقیرند و البته کم و بیش احمق هم هستند فقط هم یه چاره داره ارتباطتون رو باهاشون قطع کنید اگر نمیشه هم مجبوریم بپذیریم و تحمل کنیم به قول حافظ:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافریست رنجیدن
البته این بیت برای ملامت و سرزنش هست اما تحقیرم همون طوره، منیتمون رو آب می کنه، بعدم به قول یه دوستی این جور مواقع باید یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه اصلا چرا به این حرفا اهمیت باید داد؟! اتفاقا هر چی حساس تر باشی اون طرف بیشتر این کار رو انجام میده پس رله باش!
اعتماد به نفس و عزت نفس هم یه چیز درونی هست دست خود آدمه تا خودت نخوای دیگران نمی تونن روش اثر بگذارند!
این بود تجربیات من!
واقعا حال آدم چه یکباره دگرگون می شود!
ناهار خوردم یک مرتبه حالم دگرگون شد!
الان حال خوشی دارم!
واقعا به غذاست؟!
منتها مدام فراموش می کنم وقتی حالم بد است بگویم می گذرد!
باید صبر و تحمل کنم این قدر بی طاقت!؟
شاید بخوابم!
شایدم آهنگ گوش کنم!
هنوز استراحت لازم دارم!
بیشتر خستگی هایم در رفته اما کمی تا قسمتی باقیست!
این هایی که غذای خوب و سالم نمی خورند پس چه می شوند؟؟!!
گاهی یه چیزایی از حد می گذره!
دیگه آدم صبر و تحمل نمی تونه بکنه و تاب نمی تونه بیاره!
می خوای زمین و زمان رو به آتیش بکشی!
اما قدرتش رو نداری!؟
زورت نمیرسه!؟
میگی هر چی باداباد!؟
مرگ یه بار شیون یه بار!؟
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب!؟
ولی یه چیزی میگه که نه صبر کن!؟
دیوونه نشو!؟
تحمل کن!؟
تو این بار که رو شونه هاته رو می تونی ببری!؟
پشتتو نمی شکنه؟!
خمت می کنه ولی نمیشکنه!؟
پشتت محکمه!؟
یاری میرسه از جایی که فکر نمی کنی!؟
تو با یاری گر باش!؟
نزن زیر همه چیز!؟
بنده باش!؟
بنده ی حق!؟
این دنیا جای آسودگی نیست!؟
تو تنها نیستی؟!
همه رنج خودشون رو دارن؟!
آخرش شکاری؟!
نمی تونی فرار کنی؟!
شکار حق؟!
سلطان وقتی میره شکار بهترین ها رو شکار می کنه؟!
پس حق وقتی شکار می کنه چی رو شکار می کنه؟!
مقاومت بیهوده است!؟
تو دامی؟!
توی دام؟!
امروز خیلی جالب بود روی یه وبلاگی داستان حضرت ایوب رو نوشته بود طولانی بود اما واقعا اینکه می گن صبر داشته واقعا همین طور بوده!
اول تمام اموالش آتش می گیره و فقیر میشه بعد فکر کنم زلزله میشه تمام بچه هاش و نوه هاش می میرن بعد یه بیماری عفونی می گیره که خون بالا میاورده آخر سرم همسرش ترکش می کنه اما اون بازم در تمام این دوران خدا رو عبادت می کرده و شکرگزار و سپاسگزار خدا بوده و ایمانشو حفظ کرده آخرش درهای رحمت خدا باز میشه و ندا میاد زیر پات رو بکن یه چشمه می جوشه و ایوب خودش رو میشوره و هم شفا پیدا می کنه هم جوان میشه همسرشم بر می گرده و دوباره ثروتمند و بچه دار میشند!
داستان شاید تخیلی به نظر بیاد من سال ها معجزه رو قبول نداشتم تا اینکه با چشم خودم دیدم خداوند هر کاری از دستش برمیاد کارایی که تو مخیله ما هم نمی گنجه!
من فکر کنم این داستان رو دیدم یه نشونه بود که باید صبر کنم هنوز خیلی باید تحمل کنم بلا هنوز باید سرم بباره سختی خاصی نکشیدم نسبت به ایوب یا حتی خیلی از مردم این زمانه، تازه زندانم نرفتم من همه جای ممکن رو دیدم الا زندان می دونم طاقت نمیارم اما باید این درد رو بکشم منتها نمی دونم کی!؟ باید ببینیم سرنوشت چی رقم می زنه!؟