باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

خستگی روحی

تمام خستگی روحی من از رفتار خداست!

چون من از جونم و ایمونم و آبروم و هر چی داشتم گذشتم اما جوابم رو این جور داد!

هنوزم می خواد ادامه بده!

دوستی یا دشمنی خدا!؟

اصلا من خدا رو درست گرفتم؟!

شاید من نشناختمت!؟

چه جوری می خواستم بشناسمت!؟

من دلم یه زندگی خوب و آرامش می خواد!؟

به هوای این من رو تا کجاها کشوندی!؟

واقعا دلت میاد!؟

بعدنوشت:

خوب خدا تقصیر خودته من باهات این طوری صحبت می کنم!؟

خوب چرا این کارها رو می کنی و این قدر من رو اذیت می کنی!؟

دوست داشتن مثل دوست داشتن خاله خرسه هست!؟

اگر دوستم داری واقعا دوست بدار و بهم نشون بده!؟

اگرم دوست نداری به ما هم بگو تا بریم!؟

یه زمانی روانشناس بودیا!؟

حالا جلاد اعظم شدی!؟

من که می دونی بدون تو دق می کنم!؟

جلادم بشی بازم دوستت دارم!؟

چه کنم من به تو نیاز ندارم خیلی فراتر از این حرفاست!

روحمی! عمرمی! جونمی!

هر چی ازم بخوای به پات می ریزم!

فقط بخواه، قهر نکن، بازیم نده!

گیج شدم سرگردونم!

سرگردون کوی توام!

کجا برم؟! جایی ندارم!؟

خونه ای ندارم!؟

بعدنوشت بعدی:

ببخشید بهت گفتم جلاد!

هر کی ندونه من می دونم از سر غیرتت به خودت، منو عذاب میدی!

درسته هر کس عاشقت نباشه حق نداره بیاد نزدیک تر!

من عاشق صادق نبودم!

من چون دوستم داشتی عاشقت شدم!

دیگه حالا که سخت شده حاضر نیستم جانفشانی کنم!

ایراد از منه، نه تو!؟

طمع بیشترش رو ندارم!

من فقط دلم خوشه که تو دارم!

خودتو از من دریغ نکن!

البته تو دریغ نمی کنی!

خودم نمیام!؟

لج کردم، از بچگی لجباز بودم!

باید دلم رو به دست بیاری!

دلم شکسته!

دلم یه چیز گنده می خواد!

یه چیز جدید!

یه زمانی خلاقیتت خوب بود، غافلگیرم می کردی!؟

حالا من باید غافلگیرت کنم؟!

من که بلد نیستم!

تو خوب بلدی!

وایسا فکر کنم ببینم چه جوری می تونم غافلگیرت کنم!؟

من غم نمی خورم!

من غم نمی خورم!

آدما هر کاری بکنن مهم نیست!

خدا هم اگر نباشه که دل من میگه هست بازم اون روشی که می دونم درسته رو ادامه میدم!

زندگی کوتاهه و پر از روزهای نیومده و ماجراهای جدید!

من زندگی رو دوست دارم هر چند مشکله!

دنیا اگر چه بی رحمه ولی قشنگیای خودشو داره!

دلم قویست و پشتم استوار!

اگر کسی پشتم رو بشکنه یا دلم رو بشکنه، دوباره درستش می کنم!

اگر از آسمون سنگ بباره من تسلیم نمیشم!

من قشنگ زندگی می کنم مثل آدم!

و سعی می کنم هر روز یاد بگیرم و اشتباهاتم رو اصلاح کنم!

دیگه مجبوریم با سعی و خطا یاد بگیریم!

کائنات خودش بهترین معلمه!

من معلمم رو دوست دارم و قدرش رو می دونم!

روزای خستگی هم می گذره! روزای بی انگیزگی!

دوباره پر توان و با شوق شروع می کنی!

دل قوی دار!

وقتی یادم میفته!

وقتی یادم میفته چقدر جوونیم رو صرف خانواده کردم شاید قدری روابطمون بهتر بشه، واقعا عصبانی میشم!؟

وقتی یادم میفته چقدر غصه خوردم واسه کسی که وقتی حالم بد بود اصلا عین خیالش نبود حتی نمیومد بگه چته، یه کم با من حرف بزن اگر حرفی داری، واقعا حالم بد میشه!؟

چه کارها کردم که فقط خوب باشم که خدا دوستم داشته باشه ولی تو این دنیا انگار خدایی نیست اگر هست چرا با من این جوری می کنه!؟

چرا این قدر زجرم میده؟ من چه گناهی کردم؟ حق کی رو خوردم؟ من که با همه خوب بودم و مهربون بودم! نمی تونم نگاه کنم وقتی کسی تو روت بهت بدی می کنه باهاش خوب باشم چقدر یه نفر پر رو می تونه باشه که با هر کس هر کار خواست بکنه و هیچی هم سرش درنیارن حداقل با یه زبونی باید زد تو کله ی عیب دارش که بفهمه کارش اشتباهه! تا به خودش بیاد!؟

ولی این مردم نمی دونم چشونه هیچی حالیشون نیست اینا حتی از جهنم نمی ترسن از این جهنمی که الان توش گرفتارن نمی ترسن، اینا چین!؟

پرتو

امشب پرتویی دلم را روشن کرده است نه اینکه چیز خاصی باشد فقط خواستم بگم حالم خوب است و به آینده امیدوار شده ام البته آینده شخصی خودم!؟

دلم خیلی چیزها می خواسته که محقق نشده ولی غمی نیست به جایش هنوز خدا را دارم هنوز مرا دوست دارد هنوز گناهانم می بخشد و به من فرصت می دهد واقعا صبر رو باید از خدا یاد گرفت چون عشق داره صبرم داره مثل کسی که هر روز میشینه پای یک گیاه و نگاهش می کنه و آبش میده و صبر می کنه رشد کنه و ثمر بده!؟ ولی ما آدما ....

من خواب بودم یهو بیدار شدم یادمم نیست چی خواب میدیدم!؟ الانم هم خوابم میاد هم خوابم نمیاد!؟

همیشه دلم می خواست آدم باشم یه آدم کوشا باشم منظم باشم نمی دونم اینا از وسواسه یا چیز دیگه ولی هیچ وقت نتونستم چون باید خودتو تربیت کنی و زورم به خودم نمی رسه واقعیت اینه هر چی بودم معلم های مدرسه ازم ساخته بودن، فکر می کردم خودساخته ام اما نبودم، حالا شاید یه کم بودم ولی مغزم به همون معلم ها شرطی شده!؟ بگذریم!؟

می دونم حالم موقتی هست و صبح که بشه باز غم عالم روی سرم هوار میشه ولی دیگه عادت کردم رنج رو اگر درک کنی خوب و شیرینه، دیگه جزئی از زندگیت میشه بدون اون زندگیت بی معناست!؟

بعدنوشت: بیا باز اینجا نوشتم حال خوبم به یه حال معمولی بدل شد!؟

منوچهر والی زاده

گویا دیشب آقای منوچهر والی زاده، دوبلور معروف کشورمون به رحمت خدا رفتند، من امروز فهمیدم، روی یوتیوب دیدم، گویا دو هفته در بیمارستان بستری بودند، من خبر نداشتم!

بچه بودم خیلی صدای ایشون و شخصیت هایی که اجرا می کردند رو دوست داشتم، به خاطر صدای ایشون خیلی از انیمیشن ها رو نگاه می کردم!

الان رفتم صداشون رو گوش کردم ولی دیگه به نظرم چندان خاص و جذاب و دوست داشتنی نیومد، نمی دونم چرا هیچی مثل سابق برام جذاب و لذتبخش نیست!؟ شاید واقعا مغزم پیر شده!؟

آقای والی زاده که در سن 84 سالگی موهای سفیدشون از من کمتر بود، فکر کنم هنوز دلشون جوون بود و آرزو داشتن!؟ خدا رحمتشون کنه، روحشون شاد!؟ هی!؟ نمی دونم چرا روزگار اول گل ها می چینه!؟ مامان بزرگم می گفت!؟ خودشم خیلی زود مریض شد و بعدم رفت!؟ خدا تمام رفتگان را بیامرزه!؟ به خانواده  و دوستان و همکاران درگذشتگان صبر بده!؟ روحشون رو التیام بده!؟