چند وقته دارم فکر می کنم که برای این زندگیم بی معناست چون خوب بودنم بی معناست!
یعنی درست نمی دونم چرا باید خوب باشم!
به ما بچه بودیم گفتن این کار خوبه ما هم خوشمون اومده انجام دادیم شاید در مواردی هم از ترس خوب هستیم!؟
اما به جای معنای زندگی باید دنبال معنای خوب بودن بگردم!؟
زندگی ما پوچه چون نمی دونیم داریم چی کار می کنیم!؟
حرف سر اینکه نمی خوایم هم بدونیم!؟
فقط می خوایم یه عمری کنیم و راحت باشیم و همه چی برامون فراهم باشه!؟
نه دردی نه رنجی نه سختی در زندگیمون باشه!؟
اتفاقا به خاطر همین طرز فکر هر اتفاقی میفته میشه درد و رنج و سختی!؟
وگرنه زندگی های ما واقعا اون قدرها سخت نیست!؟
تو کتاب شیخ بهایی خوندم بچه ای که در بچگی سختی و درد و رنج نکشه تو بزرگسالی به مشکل می خوره و از پس زندگیش بر نمیاد!؟
به نظر میاد درست میگه!؟
البته ما درد و رنج و سختی داشتیم اما باید با همون مشکلات کنار می اومدیم راه برطرف کردنش رو نداشتیم!؟
خود پدر و مادرامون و معلم هامون اصل مشکلاتمون بودند!؟
اون چیزی که از نظر اونا درست بود از نظر ما مسخره بود!؟
ما هم می خواستیم راه درست خودمون رو بریم!؟
اونا نمی زاشتن!؟
و تمام کودکی و نوجوانی و جوونی ما تو همین کشاکش رفت!؟
بگذریم!؟
حالا چرا باید خوب باشیم؟
چون خوبه؟
چون قشنگه؟
چون دوست داشتنیه؟
چون بقیه دوستت دارن؟
چون اگه نباشی طرد میشی و تنبیه میشی؟
خوب باشم که خدا دوستم داشته باشه؟
خوب باشم که به اخلاقیات عمل کنم؟
و ...
می بینید همه شون مسخره است!؟
کودکانه ست!؟
خوب بودن چرا خوبه؟
به نظرم چیزی که الان به ذهنم می رسه اینه که:
وقتی خوبی نفس راحت می کشی و سبکی!
وجدانت راحته!
اعصابت راحته!
با درون خودت همراستایی!
پیش خودت ارزش و منزلت داری!
آرامش داری!
در جنگ نیستی!
می خوام خوب باشم چون خودمو دوست دارم!
پس خودمو دوست دارم برای همین بدی نمی کنم!
فکر کنم این میشه عزت نفس!
پیش به سوی خوددوستی و عزت نفس!
البته آدم یه وسوسه هایی میشه که این حرفا چیه و برو بابا و بیا این کار رو بکن حال میده اما نباید به این حرفای نفس گوش کرد!؟
دلم گرفته!
نمی دونم به خاطر اخبار امروز و کشته شدن یه سری بدست اسرائیل و یه سری در سیستان و بلوچستان هست یا به خاطر عشقی که از دست رفت!
یا شایدم به خاطر اعمال و رفتار خودم دلم گرفته!
از خودم دلم گرفته!؟
یا از خدا دلم گرفته!؟
آهنگای غمگینم گوش دادم هیچ کدوم فاز نداد!؟
شاید رفتم قرآن گوش دادم!
من خیلی آدم بدیم اراده ی اینم ندارم خوب بشم!؟
خوب شدن زحمت داره و من خسته تر از اونی هستم که همت کنم!؟
تازه بد بودن زیر زبونم مزه کرده متاسفانه!؟
تازه فهمیدم وقتی به حرف نفست گوش میدی حالت بهتره!؟
نصف حال بد من به خاطر این بود جلوی خودم رو می گرفتم کار بد نکنم!؟
و بقیه در حقم بدی می کردند و من هیچ کار نمی کردم دلم خنک بشه و حرص می خوردم!؟
ولی این جوری هم خیلی بده!؟
روز به روز دارم تو باتلاق فرو میرم!؟
دلم باز شد خوب شدم!؟
باید بیشتر فکر کنم!
امروز صبح بیدار شدم دیدم اسرائیل حمله کرده!
البته از صبح زود خواب و بیدار بودم ولی گوشی رو چک نکردم!
میگن با 100 تا هواپیمای جنگی حمله کرده!؟
چقدر هواپیما داره یه کشور فسقلی!؟
قشنگم اومدن تا تهران و رفتن!؟
بگذریم!
دیروز امام جمعه ی کازرون رو کشتن!
چند سال پیش هم همونجا این اتفاق افتاد!؟
طرفم بعد از زدن امام جمعه خودشو کشته!؟
دیشب این خبرا رو تو تلگرام می خوندم دلم گرفت!؟
کامنت ها هم همه مسخره بازی!؟
واقعا چقدر بده تو کشوری زندگی می کنیم که هر روز یه اتفاق میفته!؟
آدم ها با هم بدن!؟
یه بار یکی میگفت این قدر که ایرانیا مال حرام خوردن این طور شدن!؟
من از قدیم به این چیزا اعتقاد نداشتم!؟
اما حالا شک کردم نکنه درست باشه!؟
یه چیز دیگه هم کشف کردم!؟
تو متون دینی و عرفانی میگن اکثر آدم ها حیوانن!؟
منظورشون می دونید چیه؟!
تو روانشناسی میگن بیشتر جامعه همیشه کودک می مونن و بالغ نمیشن!؟
از نظر عقلی!؟
جامعه ایران مثلا در این مورد از کشورهای اروپایی عقب تره!؟
یه دلیل که ایران پیشرفت نمی کنه همینه!؟
سن متوسط عقلی مردمش پایین تر از سن عقلی مردم اروپاست!؟
در کل خاورمیانه این طوره!؟
حیوان بودن همین سن عقلی هست قدیمیا این جوری می گفتن!؟
یه کتابچه پیدا کردم از صفی علیشاه مال زمان قاجاره گویا!؟
اونجا همه چی رو توضیح میده!؟
حتی میگه هر چقدرم عقل بشری پیشرفت کنه و جوامع علمی پیشرفت کنن نمی تونن جای قانونی که خدا وضع کرده رو بگیرن!؟
من خیلی با این نظرش موافق نیستم!؟
جامعه 1400 سال پیش با الان خیلی فرق می کرده دیگه اون قانون ها کارایی نداره!؟
داریم می بینیم!؟
اما اینکه عقل بشرم محدود هست رو قبول دارم!؟
نمی دونم باید چه کار کرد!؟
دیگه ادامه ش رو نخوندم!؟
وقتی قلبم هست بهش شور دارم واقعا از مرکز قلبم احساسش می کنم ولی وقتی بیدل میشم دیگه حسش نمی کنم!؟
خوب من نمی دونم باید چه کار کنم؟! وقتی حسابم با خودم مشخص نیست چگونه برای دیگران کسی باشم که روم حساب کنن!؟
باید بهم حق بدین اگر فکر کنم خدا باهام بازی می کنه!؟ چه بازی ای!؟ بدترین شکنجه روحی!؟
نمی خوام باعث آزار و سردرگمی دیگرون بشم برای همین تنهایی رو انتخاب می کنم پیچیدگی و گمگشتگیشم کمتره!؟
هوش مصنوعی میگه:
این احساسات میتوانند ناشی از چند عامل باشند:
1. عشق و جذابیت: ممکن است شما به شدت به آن فرد جذب شدهاید و این احساسات عمیق و شدید هستند. عشق میتواند به شکل احساساتی قوی و غیرقابل کنترل بروز کند، حتی اگر رابطهای وجود نداشته باشد.
2. آرزو و خیالپردازی: گاهی اوقات ما در ذهن خود تصورات و آرزوهایی درباره یک فرد خاص داریم که باعث میشود احساسات قویتری نسبت به او پیدا کنیم. این ممکن است به دلیل ویژگیهای خاص آن فرد یا تجربههای مشترکی باشد که در ذهن شما وجود دارد.
3. تنهایی و نیاز به ارتباط: احساس تنهایی یا نیاز به ارتباط عاطفی میتواند باعث شود که ما به یک فرد خاص فکر کنیم و احساسات قویتری نسبت به او پیدا کنیم، حتی اگر رابطهای وجود نداشته باشد.
4. تجربههای گذشته: ممکن است تجربههای قبلی شما با عشق و روابط عاطفی بر روی احساسات فعلیتان تاثیر گذاشته باشد و شما را به سمت آن فرد خاص جذب کند.
این احساسات طبیعی هستند، اما مهم است که به خودتان زمان بدهید و ببینید که آیا این احساسات بر اساس واقعیتها و ارتباطهای واقعی هستند یا خیر.
من ۴ تا گزینه رو نسبت به فرد مورد نظر دارم!خیلی زمان دادم ولی انگار باید بیشتر زمان بدم!؟
این عشق یه کاری باهام کرد که از همه چیز زده شدم، از خود عشق، از خدا، از آدما، خدا هم دیگه من رو نمی خواد چون تکلیفم با خودم مشخص نیست، یه روز این سو، یه روز آن سو!؟
دیگه حوصله ی نفرت داشتن از چیزی هم ندارم فقط می خوام بمیرم و از این حال دربیام!؟
نمی دونم چرا خوابشو می بینم؟! جدیدا بیشترم شده!؟ ولی در بیداری بر عکسم ازش خوشم نمیاد تازه دیگه به نظرم آشنا نیست!؟
تازه من تمام پل های پشت سرم رو خراب کردم و یه چیزایی بهش گفتم که ازم متنفر بشه و واقعا دلش بشکنه چون هیچ کارش نکرده بودم الکی می گفت دلم شکسته پس منم شستمش و پهنش کردم!؟
از هر چی آهنگم هست دیگه بدم میاد، هی همه ی آهنگا رو دانلود می کنم هی می بینم از همه بدم میاد پاکشون می کنم!؟
من همیشه تو تنهاییام آهنگ گوش می کردم حالا نمی دونم چه کار کنم!؟
فیلم و سریال که چرت و پرته، آهنگم که بدم میاد، حوصله ی کتابم ندارم، می مونه این فضای مجازی که مغزم رو می خوره!؟ تازه چند روزه افتادم به خوردن، هر چی شکلات می خورم سیر نمیشم!؟