باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

داره بهم خوش می گذره!

نشستم کتاب زنان زیرک رو روی سایت بوکاپو گوش دادم کلی کتاب دیگه هم داره خیلی سایت عالی هست فقط باید اشتراک بخری، از این به بعد به جای گشتن تو شبکه های اجتماعی از این سایت استفاده می کنم خیلی خوبه که کتاب ها رو خلاصه می کنه چون خیلی کتاب ها کلی حجم داره و توضیحات اضافه میده که بی خودی وقتت تلف میشه!

شنیدن این کتاب باعث شد با خودم فکر کنم چقدر خوب که با هیچ مردی رابطه نداشتم و ندارم و واقعا من آدم زندگی مشترک نیستم و تنهایی خیلی بهتره و حالا که حالمم خوبه و سرگرمی های خوب دارم از زندگیم لذت می برم و خوش می گذرونم قطعا یه مدت این طوری هستم تا خستگی های این چند سال از تنم در بره!

من زندگی کردم!

رفتم یه چیزی خوردم و با دمنوش، کمی آهنگ گوش کردم و انرژی روانیم برگشت و ذهنم رو هم که در پست قبل تخلیه کردم و خالی شد از افکار پوچ!

اتفاقا می خوام بگم من خیلی زندگی کردم، چیزایی رو تجربه کردم کمتر بشری تجربه کرده، چه از نظر معنویش، چه از نظر موفقیت های زندگی، چه از نظر بیماری های روانیش و جسمیش!

این همه کتاب خوندم و این همه تو وب گشتم، من گنجینه ای از اطلاعات دارم و دیگه حالا این قدر تجربه دارم که بفهمم چی درسته و چی غلط و کی راست میگه و کی دروغ، حتی می تونم تقریبا نیت آدم ها رو حدس بزنم پس من خیلی زندگی کردم، باید به خودم افتخار کنم که این جسارت داشتم که تنهایی پا تو جاهایی بگذارم که هر کسی نرفته، خوب اشتباهم کردم اما تجربه شده!

اگر بهم بگن دوباره از سر زندگی کن دوباره همین جوری زندگی می کنم اون موقع ها هم که کارتون می دیدم عاشق ماجراجویی بودم من از یکنواختی خسته میشم باید زندگیم پر از چالش و بالا و پایین باشه!

پس اون فکرای بیخود و سرگردان رو می ذارم کنار، بیخودی آینده ی خودم رو خراب نمی کنم و مثل آدم های ضعیف النفس آیه ی یاس نمی خونم هر کی هم آیه ی یاس بخونه به حرفش گوش نمیدم، کودک که نیستم هر کی هر چی گفت روم اثر بزاره نزدیک 40 ساله مه!؟

من واقعا خسته شدم!

من واقعا خسته شدم، نوشتنم که کمک چندانی به بقیه نکرد می خواستم راه و روش خودشناسی رو نشون بدم که این روشم به درد کسی نخورد!

الان حالم خوبه، نمی خوام با زیاد نوشتن و زیاده گویی کاری کنم که دوباره حالم بد بشه و برای خودم و دیگران مشکل درست کنم، درد و رنج تو این دنیا زیاده نمی خوام بانی درد و رنج بیشتر باشم!

حرف زدن فایده نداره، چون یه عده اصلا گوش نمیدن اتفاقا شاید حرفای من روی کسایی اثر کرد که خودشون توی مسیر بودند، نه اون هایی که کلا این چیزا رو رد می کنند!

به هر حال اگر یک نفر هم از حرفای من سود برده باشه من خوشحالم و وظیفه م رو انجام دادم، حالا می خوام یه مدت ننویسم، نمی دونم چقدر طول بکشه، برام دعا کنید گیرم از روی سیاست برطرف بشه چون همه ش برای خودم گناه درست می کنم!

دیشب یاد کارتون پسرک غازچران افتاده بودم می رفت حاکم رو تنبیه می کرد در واقع خودشون این چیزا رو به ما تزریق کردند وگرنه ما سرمون به زندگی خودمون بود، من در خودم نمی بینم کسی رو بخوام تنبیه کنم حالا زبونی شاید اما در عمل نه!

کارای خوب بکنید، براتون عشق و محبت و بی نیازی آرزو می کنم، آرزو می کنم راه خودتون رو پیدا کنید، آرزو می کنم این دنیا و اون دنیا خوشبخت و باسعادت باشید، خوبی و بدی دیدید ببخشید، خیر پیش، خدانگهدار

من چه کنم؟!

خودمو که نگاه می کنم می بینم هر دوره از عمرم دنبال یه موضوعاتی بودم و تهش از اون موضوع یا علم یا کار یا هر چی خسته شدم!؟

الان ده سالی از عمرم رو میشه گذاشتم روی شعر و عرفان و خودشناسی و روانشناسی و یوگا و مراقبه و این چیزها بلکه بیشترم بشه دیگه اشباع شدم از این حرف ها و برام لذتی نداره و کنجکاویم رو هم بر نمی انگیزه!؟

نمی دونم چه کار کنم؟! دیگه هر چی دوست داشتم امتحان کنم، امتحان کردم!؟ گفتم برم ورزش و باشگاه که دیدم نمی تونم و نمیشه!؟

شیخ بهایی میگه اونی قدر علم رو می دونه که براش زحمت و سختی کشیده، خودش یه کتاب رو رفته بغداد خونده یه کتاب رو تو هرات خونده، از شام بلند شدن اومدن اصفهان! واقعا چه زندگی هایی داشتن اونا؟!

من برای هر کدوم از چیزهایی که کسب کردم زحمتم کشیدم ولی آنچنان برام سخت نبوده چون درش استعداد داشتم یعنی دنبال هر چی رفتم که درش استعداد داشتم و دوسش داشتم و ازش لذت می بردم!

شاید برای اولین بار باید بزرگ بشم و کاری انجام بدم که برام طاقت فرساست و خسته کننده و بی لذت است خودم رو متعهد کنم به انجام دادنشون!

اینم بگم که برای من کشکول شیخ بهایی داره دیدم رو عوض می کنه یعنی داره جور دیگه ای دیدن رو بهم یاد میده عقلانیتش با مولانا و حافظ و سعدی و عقلانیت مدرن و عقلانیت اسلامی یا مسیحی و غیره فرق می کنه بهتون پیشنهاد میدم بخونید ضرر نمی کنید در حد چند صفحه در روز چون بعضی حرفاش واقعا عمیقه بعضیاشم من منظورش رو نمی گیرم یا از قبل می دونستم!

راستشم بخواین می ترسم به خودم فشار بیارم باز مریض بشم تو دوران ارشد اومدم به خودم سخت بگیرم که مثلا کسی بشم داغون شدم، همه چی با هم قاطی شد، تازه الان داره یواش یواش به روزهای خوب بر می گردم، باز نمی خوام دیوونگی کنم!؟

خوابم میاد!

خوابم میاد ولی خوابم نمیبره!

امروز روز خوبی بود!

الکی گذشت!

صبح پاهام رو گذاشتم تو تشت آب نمک!

بعدشم دوش گرفتم!

خستگیام در رفت!

اما باز عصری خسته شدم!

الانم خوابم میاد اما این قدر خسته ام خوابم نمیبره!

هیچ کار فیزیکی خاصی هم نکردم اما تمام تنم درد می کنه!

این خستگی ها و بدن دردهای من جنبه روحی داره!

ظهری خوشحال بودم به دوستم گفتم فهمیدم چه جوری خستگیام رو رفع کنم!؟

اما نشد!؟

شامم نخوردم!

یه نارنگی خوردم!

ای کاش اصلا به دنیا نیامده بودم ....


بعدنوشت: اینا رو نوشتم یک دفعه دردای پام رفت، اجیرم شدم!