باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

هوش مصنوعی و آگاهی و کتاب

امروز روی آپارات یه گفتگو دیدم از یه استاد دانشگاه تهران، در مورد هوش مصنوعی و تمدن لینکش رو می تونید بزنید، جالب بود، آخر گفتگو دو تا کتاب معرفی کرد یکیش در مورد آگاهی بود رفتم این کتاب رو از سابت ناشر بگیرم دو تا کتاب دیگه هم در مورد آگاهی گرفتم، به نظر خیلی جذاب می رسند فقط بخونم چون من هنوز دقیق نمی دونم آگاهی چیه؟! البته هنوز خود دانشمندان هم درست نمی دونند!

خود گفتگو هم خیلی جالب بود واقعا فکرش رو نمی کردم هوش مصنوعی می تونه در آینده این قدر کارهای مختلف بکنه و یه کتاب هم در مورد هوش مصنوعی معرفی کردند که دیگه اون رو فعلا سفارش ندادم باشد تا عمری باشه و من باز بخونم،  آخه یه مقدار از حوزه ی روانشناسی خسته شدم از حوزه ی دین و عرفانم خسته شدم شاید این کتاب ها یه مقدار بهم نشاط بده!

آها راستی یه نکته ی جالب گفتند که هوش مصنوعی می تونه سوگیری داشته باشه چون پایگاه دانشش سوگیری داره لاجرم تحلیلی که می کنه با سوگیری هست به این دقت نکرده بودم و اینکه ما باید یاد بگیریم چگونه از هوش مصنوعی سوال بپرسیم تا جواب درست بده و باید یاد بگیریم جواب هاشو تحلیل کنیم تا یه موقع جواب نادرست داد متوجه بشیم!

غزل ۴۹۵



می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه

عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه

گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه

گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه

آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه

صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه

دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه

صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

#سعدی

معشوق

دو چشم آهوانش شیرگیرست
کز او بر من روان باران تیرست

کمان ابروان و تیر مژگان
گواهانند کو بر جان امیرست

چو زلف درهمش درهم از آنم
که بوی او به از مشک و عبیرست

در آن زلفین از آن می‌پیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیرست

مگو آن سرو ما را تو نظیری
که ماه ما به خوبی بی‌نظیرست

بیندازم من این سر را به پیشش
اگر چه سر به پیش او حقیرست

خیال روی شه را سجده می‌کن
خیال شه حقیقت را وزیرست

#مولانا

می روحانی

اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا
بستان ز من شرابی که قیامتست حقا

چه تفرج و تماشا که رسد ز جام اول
دومش نعوذبالله چه کنم صفت سوم را

غم و مصلحت نماند همه را فرود راند
پس از آن خدای داند که کجا کشد تماشا

تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی
بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا

بده آن می رواقی هله ای کریم ساقی
چو چنان شوم بگویم سخن تو بی‌محابا

قدحی گران به من ده به غلام خویشتن ده
بنگر که از خمارت نگران شدم به بالا

نگران شدم بدان سو که تو کرده‌ای مرا خو
که روانه باد آن جو که روانه شد ز دریا

#مولانا

من و زخم هایم

من در بچگی خیلی زخم و ضربه خورده ام، آن هم از والدین و افراد خوانواده ام!؟ روانشناسی می گوید وقتی از والدین به خصوص مادر، زخم بخوری دیگر آن تجربه با تمام آدم ها برایت تکرار می شود!؟

از نوجوانی یاد گرفتم خشن و سگ باشم تا آدم ها ازم بترسند و دیگر آزارم ندهند اما این هم جواب نداد و از یک جایی به بعد فهمیدم رفتارم را باید تغییر دهم!

این نتیجه گیری من تقریبا همزمان شد با عضویتم در یک گروه تلگرام که مدیرانش پزشک هومیوپاتی و روانشناس و البته مستر عرفان حلقه بودند، آنجا طوری با من رفتار شد که تغییر کردم و کلا حس و حالم دگرگون شد!

خیلی چیزها ازشان یاد گرفتم حتی چند ترم در کلاس های عرفان حلقه شرکت کردم اما به این نتیجه رسیدم چیز درست و خوبی نیست و بعد شنیدم چند نفر به خاطر این عرفان های مدرن مریض شده اند اما برای من اتفاقی نیفتاد، حتی با اینکه من یک برگه ای را امضا کرده بودم و قول داده بودم در عرفان حلقه باشم و بعد زیرش زدم اتفاقی برایم نیفتاد!؟

این ها را گفتم که بدانید اگر گاهی می گویم آدم ها فلان هستند یا این طور و آن طور هستند بهتان برنخورد، والدین من هر دو زخمی بودند و زخم هایشان را شفا ندادند و به هم و بچه هایشان زخم زدند و من هنوز در پروسه ی شفا هستم و گاهی زخم هایم سر باز می کند و دادم به آسمان می رود و حرف های بد و بیراه می گویم!؟ ببخشید!؟