باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

حالم بهتر شد!

ناهار خوردم با آهنگ بهنام بانی، هنوزم دارم گوش می کنم، چند قلپ دلستر لیمویی هم خوردم، اخلاقم بهتر شد، ابرهای خاکستری از تو مغزم تقریبا رفت، هوا تقریبا صافه ولی بازم ممکن هست ابرها از دو طرف بیان و بهم بخورن و رعد و برق ایجاد کنند!

واقعا این خلق آدم به یه ذره هورمون بنده، دیروز رفتم دکتر، گفتم که پلکم می پره بهم قرص داد دیگه نمی پره، واقعا خود دکتر رفتن خوب کننده است البته دکتری که بهش اطمینان داری، مهر دکتره هم به دلت میفته نمی بینیش دلت تنگ میشه، یه دکتر هومیوپاتی می رفتم کلی ازش خاطره دارم آخه دورهمی هم  با مراجعینش می ذاشت، اون گروه یه تحول عظیم در من ایجاد کرد، گاهی دلم تنگ میشه هواشون رو می کنه اما دیگه مسیرم عوض شد!

از پنج شنبه شب، کلاس مسیحیت شروع میشه، منتظرم ببینم چه جوریه، دفترم آماده کردم، براش خیلی ذوق دارم امیدوارم تو ذوقم نخوره، از عرفان خسته شدم مسیحیت دنیای جدیدیه!

غزل ۶۰۲


آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو
چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی

شهری به تیغ غمزه خون خوار و لعل لب
مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی

ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی

گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی

حکم آن توست اگر بکشی بی‌گنه ولیک
عهد وفای دوست نشاید که بشکنی

این عشق را زوال نباشد به حکم آنک
ما پاک دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی

از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست
ور متفق شوند جهانی به دشمنی

خواهی که دل به کس ندهی دیده‌ها بدوز
پیکان چرخ را سپری باشد آهنی

با مدعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم
محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی

سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست
با سخت بازوان به ضرورت فروتنی

سعدی

غم مخور

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور


ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور


گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور


دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور


هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور


ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور


در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور


گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور


حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور


حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور


حافظ

معنویت و خطراتش

تا الان دو نفر را دیدم که یک نفر به اسم عرفان بهشان گفته یک اعمالی انجام دهند و این دو نفر دچار بیماری شدند!

و همجنین طبق تحقیقاتی که کردم ذکر اگر متناسب با ظرفیت افراد تعیین نشود می تواند موجب بیماری یا فقر شود!

چله نشستن اگر زیر نظر یک استاد وارد نباشد می تواند منجر به بیماری اعصاب و روان یا حتی خودکشی شود!

این ها گفتم که اولا قبل هر چیز دنبال یک استاد باشید دوما هر کسی را به عنوان استاد قبول نکنید فردی که استاد این کار است صاحبدل است و فرد صاحبدل روشن ضمیر است و در اوضاع و احوال کنونی جهان این افراد خودشان را از عموم مردم مخفی می کنند بنابراین به هر کسی اعتماد نکنید به خصوص آن هایی که دوست دارند برای خود گروه و دم و دستگاهی درست کنند این طور افراد بیشتر به نظر می آید دنبال معروفیت باشند!

البته می شود ریسک کرد اما خوب معمولا شیطان نمی گذارد به این راحتی ها کسی وارد حرم الهی شود به قول حافظ:

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد

چیزی که من فهمیدم اولین کاری که باید بکنیم عبادت از سر عادت را کنار بگذاریم و به قول حضرت عیسی با تمام دل خداوند را محبت کنیم!

همان ذکرهای حضرت فاطمه و صد تا لا اله الا الله و آیت الکرسی و چهار قل را بخوانیم نمازمان با تمام توجه و دل باشد کم کم درست می شویم!

دوست مسیحی من

یک دوست مسیحی پیدا کردم یک خانم هم سن و سال خودم هستند و یه بچه ی کوچک هم دارند به من می گه خواهر!

توی صحبت هایی که با هم کردیم فهمیدم چقدر عقاید و باورهای اسلامی دارم من همیشه فکر می کردم عقیده ندارم اونم اسلامی ولی یه چیزای کوچیک کوچیک داره درمیاد از تو مغزم!

چند تا دوست خانم دیگه هم دارم که با اون ها هم سوال و جواب می کنم اون ها، دو تاشون مسلمان هستند و دنبال عرفان اسلامی هستند و یکیشون معنویت مدرن رو دنبال می کنه که گرفته شده از فرهنگ بودایی و هندویی هست!

کلا منتظرم یه سوالی به ذهنم برسه به این چند نفر بگم تا بهانه ای بشه باهاشون حرف بزنم گاهی چیزهایی می گویند که واقعا اساسی فکر آدم رو عوض می کنه!