باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

امیر قطر

خوب من در شروع جام جهانی فوتبال 2022 ، در مورد فوتبال و کشور قطر یک چیزهایی نوشتم که الان در راست بودن حرف هایی که شنیده بودم و با توجه به آن ها نوشتم شک کردم!؟

من امیر قطر را در اختتامیه دیدم بعد هم رفتم و ویدئو از ایشان دیدم نحوه ی حرف زدن و گفتار ایشان را دیدم به نظر بسیار انسان باشخصیت و خوبی هستند اما چگونه می شود کشور ایشان با جمهوری اسلامی همکاری می کند و یا آن خبرها از کارگران در قطر منتشر می شود!؟ نمی دانم!؟

دیگر انگار باورها و دو دو تا چهارتای من درست جواب نمی دهد!؟ نمی دانم عقل من ضایع شده است یا منطق دنیا عوض شده است!؟ دیگر ترجیح می دهم در مورد چیزی که اطلاعات کافی ندارم اظهار نظر نکنم و مواظب جوسازی های رسانه ها هم باشم! متاسفانه خیلی شیطان شدند!؟

داستان خضر و موسی و حوادث اخیر

در قرآن و کتاب های معنوی دیگر داستانی هست در مورد شاگردی حضرت موسی در نزد حضرت خضر، در این داستان حضرت خضر کارهای غیر منطقی و غیر اخلاقی انجام می دهد و حضرت موسی نمی تواند تاب بیاورد و در نهایت از هم جدا می شوند.

خلاصه داستان این است که این دو نفر در راه به کشتی سوار می شوند حضرت حضر کشتی را سوراخ می کند بعد در راه نوجوانی را می بینند حضرت خضر او را می کشد بعد هم به خرابه ای می رسند و حضرت خضر دیوار خرابه را تعمیر می کند اما رازی پشت هر کدام از این اعمال است کشتی را برای این سوراخ می کنند چون پادشاه در چند روز آینده کشتی های سالم را برای جنگ می خواسته است و پس دیگر این کشتی به درد پادشاه نخواهد خورد نوجوان را برای این می کشد چون اگر او بزرگ می شد برای پدر و مادر مومنش دردسر درست می کرد و دیوار خرابه را برای این تعمیر کردند چون زیر دیوار گنجی بود که میراث یتیمان بود.

کامل داستان را می توانید در لینک زیر بخوانید

داستان حضرت موسی و حضرت خضرhttps://atlaspress.af/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C-%D9%88-%D8%AE%D8%B6%D8%B1/

متاسفانه در چند روز اخیر بعضی از دوستان این داستان را به حوادث اخیر ربط داده اند ما که نمی دانیم چه می شد اگر حوادث اخیر رخ نمی داد اما نمی توان نتیجه گرفت مثلا کیان اگر زنده می ماند حتما فرزند خوبی برای پدر و مادرش نمی شد! یا از این قبیل نتیجه گیری ها.

به نظر من تنها نتیجه ای که می توان از این داستان گرفت این است که خوبی و بدی رخدادها در وهله ی اول نمی تواند نشانگر خوبی و بدی نتیجه ی آن رخداد در آینده باشد.

حضرت خضر علم آینده بینی دارد ما که نداریم و نمی توانیم با مقایسه کردن و پیدا کردن تشابه میان دو ماجرا نتیجه قطعی بگیریم آینده خود مشخص می کند رفتن کیان و دیگر افراد چه نتایجی خواهد داشت.

موازنه قلب و مغز

در کودکی من به عنوان یک بچه باهوش شناخته می شدم و تشویق هم می شدم در خانه یا مدرسه البته در بعضی دروس خیلی ضعیف بودم و سرزنش می شدم بابت آن ها.

خوب راهی که من انتخاب کردم این بود که در دروسی که استعداد دارم تمرین زیاد کنم و خودم را به آن ها مشغول کنم و دروسی که استعداد کمی دارم و باعث سرزنشم می شوم را ازشان متنفر باشم و مطالعه نمی کردم حتی تکالیفم را تا جای ممکن انجام نمی دادم و وقتم را با آن دروسی پر می کردم که حس خوب به من می دادند.

از طرفی احساسات و عواطف و هیجانات در خانواده ی ما پسندیده نبود کلا انتظار داشتند ما از همان کودکی عاقل و منطقی باشیم البته من خودم خوشم می آمد چون در همه جا عقل ستایش می شد و در برنامه هایی که برای کشورهای غربی هم بود عقل ستایش می شد و احساسات یا قلب مزمت اما در برنامه های ایرانی و شرقی در احساسات و عواطف غلو می شد که این هم برای من یک جوری مسخره بود.

در هر صورت چون احساسات و قلب باعث می شد حس خوبی به خودم نداشته باشم و از طرفی خشم زیادی داشتم قلب و احساساتم را در همان سنین زیر دبستان سرکوب کردم چون ازشان متنفر بودم.

سال ها گذشت و من دچار بیماری هایی شدم که پزشک ها نمی توانستند درمانشان کنند چون که به دارو جواب نمی دادند اول دارو اثر می کرد بعد از یک مدت اثر خودش را از دست می داد و مشخص شد که ایراد از جای دیگر است.

این را هم بگویم که درست است که ما احساسات خود را در قلب حس می کنیم اما مراکز احساس در مغز ما هست در واقع من مغزم را در مغزم قرار دادم بخش های احساسات در نیمکره راست مغز هست و بخش های استدلال و منطق در نیمکره چپ.

بله بعد از سال ها من فهمیدم که من ذاتی فردی هستم که دو نیمکره ام تقریبا مساوی با هم فعال هستند اما من خواسته ام مدام نیمکره راست را در نظر نگیرم و خودم را به نیمکره چپ مشغول کنم و این خودش باعث حال بد من است.

تحقیقاتی نشان می دهد انسان ها سه دسته است گروهی نیمکره چپ مغزشان فعال تر از راست است گروهی نیمکره راست مغزشان فعال تر از چپ است و گروهی مثل من راست و چپ تقریبا به طور مساوی فعال هستند و این افراد معمولا دچار درگیری های درونی هستند و دودل و مردد زیاد می شوند.

الان یاد گرفته ام بین قلب و مغزم موازنه ایجاد کنم یا همان دو نیمکره مغزم و نمی خواهم مثل کس دیگری باشم یا طوری باشم که در نظر دیگران خوشایند است.

حالا حس بهتری دارم قلبم باز است و شاد و با نشاط است مغزم بار بر رویش نیست و سعی می کنم مدام فکر نکنم آزاد و رها هستم و حس خوب زندگی را می چشم البته گاهی دچار یه حس هایی می شوم که رو به چیزهای آرام کننده می آورم که در مطلب قبلی نوشتم اما در صدد این هستم که آن ها را هم کم و کمتر کنم.

تفاوت نسل ها

نسل ما دهه شصدی ها خیلی متفاوت بود از پدرها و مادرهایمان

تفکرات و باورهای آن ها در خیلی از مواقع برای ما غیر قابل قبول و غیر قابل پسند بود حتی سلیقه یشان به نظرمان خوب نیست و حتی در بعضی از مواقع خنده دار است اما ما نسلی بودیم که نمی توانستیم این ها را بیان کنیم متهم می شدیم به بد بودن، بی تربیت بودن، عاقل نبودن، عصیانگر بودن و ... پس ما تصمیم گرفتیم ساکت باشیم و کار خودمان را بکنیم در بیشتر مواقع پنهانی دور از چشم والدین.

دوست داریم قبول کنیم یا نه ما هم نسل های گذشته را درک نکردیم ما توقع داشتیم آن ها را ما را درک کنند و آن ها توقع داشتند ما تبعیتشان کنیم و هیچ کدام آن قدرها تلاش نکردیم خودمان را به هم معرفی کنیم بگوییم به از کجا آمده ایم، به چه فکر می کنیم، دغدغه هایمان چیست، چه دوست داریم و چه دوست نداریم.

آری ما که جوان تر بودیم و ادعای متفکرتر و به روز تر بودن داشتیم زحمت نکشیدیم تا نسل های قبلی را بشناسیم بلکه شروع به جدال با آن ها کردیم هنوز که هنوز است من با والدینم سر جنگ دارم یه مقدار تقصیر آن هاست چون سخت هستند و انعطاف پذیری کافی ندارند و یک مقدار تقصیر من است که با عطوفت با آن ها رفتار نکردم و به آن ها دل ندادم.

حال با نسلی مواجه هستیم که با ما دهه شصتی ها هم متفاوت است و در دنیای دیگری هست حال به عنوان بزرگتر از آن ها احساس گیجی می کنم و نمی دانم باید از کجا شروع کنم تا آن ها را بشناسم شاید حالا حال پدر و مادرهایمان را بفهمیم شاید آن ها هم دلشان می خواست با ما همراه شوند ولی مشغله های فکری و مسئولیت هایشان این اجازه را به آن ها نمی داد و همین طور از سیستم فکری و منطقی ما سر در نمی آوردند و البته هیچ وقت هم پیش خودشان یا ما به این موضوع اعتراف نکردند چون راستش را بخواهید فکر می کنم نشانه ی پیری مغز است این که نمی توانی قواعد و رابطه های جدید را یاد بگیری یا شاید نوعی جمود فکری است!

آری حالا دنبال این باید بگردم چگونه از جمود فکری خارج شوم زیرا احساس می کنم از هر زمان بیشتری دچار خشکی مغز شده ام.